مصطفی مطهری
دکترای علوم سیاسی و کارشناس مسائل شبه جزیره عربستان
مرکز بین المللی مطالعات صلح –IPSC
عربستان سعودی در زعامت ملک سلمان بن عبدالعزیز به سمت تغییرات بنیادی در عرصه های مختلف به ویژه در عرصه سیاست خارجی گام برداشته است؛ عبور سیاست خارجی از فاز سنتیِ عمدتأ تدافعی به سمت تهاجمی، بیانگر تغییرات شگرفی که در دوره پادشاهی ملک سلمان رقم خورده است و سازمان سیاسی – عملی قدرت و دستگاه دیپلماسی سعودی را متأثر ساخته است.
اگر چه این تغییرات از حیث تاریخی – تشریحی در تاریخ آل سعود به دوران زعامت ملک سلمان بر سرزمین عربستان مربوط می شود اما نباید از یاد برد که مرد تغییرات در این عصر از تاریخ سعودی محمد بن سلمان فرزند پادشاه سعودی است؛ در واقع محمد بن سلمان در مقام پادشاه عربستان توانست با گذر از شیب های تند و ناهموار در سرزمین سنتی شاهزادگان پیر نه تنها نامی برای خود دست و پا کند بلکه توانست با تمام جاه طلبی هایی که داشت خود را کرسی ولایت عهدی سعودی ها برساند. و این همه کامیابی برای ولیعهد جوان و با جسارت سعودی مدیون سیاست و تاکتیک تغییر است. به واقع منظور از تاکتیک (راهکار) تغییر در این جا آن است که ولیعهد امروز و نائب ولیعهد دیروز سعودی با برند سازی از خود و ساختارشکنی ها بهت انگیز در سازمان های سیاسی – سیاستی – اجتماعی – نظامی و امنیتی جهشی کم نظیر و مثال زدنی را با استعانت به مفهوم تغییر و دگرگونی داشته است. بطوریکه اصرار بر تغییر ولو به قیمت محدودسازی رقبای قدرتمند و ریشه دار خود در میان خاندان آل سعود و خاندان آل شیخ (وهابیت)، وی را به کانون توجهات و نگاه ها در عرصه قدرت و سیاست ورزی سعودی تبدیل کرده است.
با این حال تغییرات موجود در عرصه های مختلفِ سعودی نشان دهنده این است که سعودی ها در این مقطع درصدد متنوع سازی عرصه های کنشگری خود در میدان های مختلف رقابت و منازعه هستند؛ بطوریکه تغییرات در عرصه های داخلی و خارجی، با تاثیرپذیری و تاثیرگذاری دوسویه و متقابل بر یکدیگر، موجبات آزادسازی های عرصه ای در ذیل عملگرایی را برای مقامات سیاسی و بلند پایه سعودی فراهم ساخته است. به عبارت دیگر و به بیان روشن تر اینکه هر آنچه در عرصه داخلی در حوزه های اقتصادی و امنیتی با گرایشات و مطالبات راهبردی دنبال می شود و ولیعهد سعودی درصدد اجرایی و عملیاتی سازی آن است، جدایِ از اهداف و برنامه های سعودی عرصه نظامی و در راستای اتخاذ سیاست های تهاجمی و مداخله جویانه (یمن، سوریه و حتی عراق) آنها نیست. بطوریکه رابطه علّی موجود میان این متغیرها دوگانه در عرصه تصمیم گیری و تصمیم سازی با تمایلات موسوم به ایجاد تغییر در نزد مقامات سعودی، جدیت در تصمیم، اجرا و مورد تامل قرار گرفتن این راهبرد سیاسی با اهداف معین و مشخص شده از سوی آنها را برای آینده، به ما نشان می دهد. در واقع همپوشانی در اهداف در عرصه های دوگانه داخلی و خارجی از یکسو و تعریف واحد از تغییرات در عرصه های ذکر شده از سوی دیگر، در راستای منافع ملی که به تقویتجایگاه ولیعهد سعودی نیز منجر شده است، می باشد؛ و این فی نفسه خواهد توانست بسترها و زمینه های موجود را برای کنشگری و بازیگری آزادانه سعودی ها در میدان های داخل و خارج را فراهم سازد.
با این حال از جمله مواردی که می توان از آن به عنوان شاید اولویت های نخست دستگاه سیاست خارجی سعودی نام برد وضعیت موجود و آتی آنها در برخورد و موضع گیری هایی است که در رابطه و در مواجهه با ایران اتخاذ می کنند؛ اگر چه وضعیت تنشی فی مابین طرفین چندصباحی است به سطحی از سکون و آرامش نسبی و زودگذر رسیده است اما نباید آن را پایدار تلقی کرد؛ در واقع ورای توجه به وجوه سلبی و یا ایجابیِ بحثِ از آینده روابط میان ریاض و تهران، آنچه باید بدان توجه ویژه داشت، این است که وجود تقابل های منافع میان آنها در مناطقی که با تنش های هویتی – ایدئولوژیکی به آنها نگریسته می شود، کار روند عادی سازی روابط بطور مشخص در شرایط کنونی را منتفی می سازد و آن را غیرقابل دسترس می کند.
چرا که اولأ اینکه عادی سازی روابط و برقراری دوباره آن میان ریاض و تهران در شرایط کنونی که ولیعهد عربستان سعودی به سمت بدیل های منطقه ای بدون توجه به گرایشات مذهبی – دینی در جهت مبارزه و نبرد با ایران رفته است، امری بعید و غیر معقول به نظر می رسد؛ از این رو انتظار می رود که روند عادی سازی روابط با ایران از سوی محمد بن سلمان از زمانی کلید بخورد که وی توانسته باشد با موفقیت به تخت پادشاهی سعوی تکیه زند و بر طوفان مخالفت های داخلی بر علیه خود نیز فائق آمده باشد. بطوریکه با عبور از این شرایط که به آنها اشاره شد، محمد بن سلمان درمقام پادشاه سعودی خواهد توانست با صدور فرمان سیاست عادی سازی روابط با تهران، شاه کلید مشکلات سیاست خارجی سعودی را هم با دستان خود حل و فصل نماید و بر اقتدار عمومی خود در عرصه داخلی و در نزد موافقان و حتی مخالفانش بیفزاید. در واقع تنش زدایی با تهران و برقراری روابط با آن در حالی می تواند اتفاق بیافتاد که وی پیش تر تابوی برقراری رابطه با تل آویو را هم، با منش ساختارشکنانه اش از میان برداشته است. و این می تواند آغازی بر قدرت نمایی منطقه ای سعودی با ویژگی های تازه قدرت باشد که شعار چند وجهی سازی سیاست خارجی را که در پیش گرفته و بدان می بالد رابه نحو احسن به اجرا درآورد.
دوم اینکه، از سوی دیگر نیز وی در وضعیت حال که تمام آینده قدرت خود را به موفقیت در میدان های منطقه ای به ویژه یمن گره زده است، باید بسیار ساد اندیش بود که انتظار تنش زدایی ریاض با تهران را در ذهن پروراند؛ چرا که در شرایط فعلی در صورت تصمیم گیری در خصوص کاهش تنش و روند عادی سازی روابط با تهران می باید معاملاتی را با ایران در ارتباط با یمن و یا دیگر میدان های منطقه ای مانند سوریه و حتی عراق انجام دهد؛ و این به آن معنا خواهد بود که دامنه فعالیت های منطقه ای محمد بن سلمان نه تنها محدود خواهد شد بلکه با چالش جدیدی روبرو خواهد گردید.
سوم اینکه در صورت موافقت میان ریاض و تهران در زمینه برداشتن موانع تنش زا فی مابین آنها، هر گونه معامله با تهران از سوی سعودی ها پیامدهای چالشی را به همراه خواهد داشت؛ بطوریکه اگر ایران بپذیرد که یمن و معادلات مربوط به آن را تمام و کمال به سعودی ها واگذار کند و با سعودی ها نیز در زمینه دامنه نفوذ ایران در شامات به توافق برسند و مانع تداوم حمایت ریاض از تکفیری ها در شام شوند، ریاض به نوعی شگفت آور بازنده تلقی می شود؛ چرا که در میدان یمن با قبول این پیش فرض که تهران پا پس خواهد کشید، یمن به میدان درگیری های ریاض و ابوظبی تبدیل خواهد شد و ریاض براحتی قادر نخواهد بود که امارات را در یمن محدود سازد؛ از این رو بهترین حالت در شرایط کنونی تلاش برای به سرانجام رساندن موضوع یمن به نحو مطلوب آن می باشد نه معامله کردن آن با ایران. این وضعیت در مورد سوریه نیز به شکل دیگری است که منافع مد نظر سعودی را که در پیوند با آینده تکفیری ها است را با چالش مواجه خواهد کرد. از این رو بهترین گزینه در این باره در شرایط کنونی ادامه روند تنشی – چالشی تثبیت شده با درون مایه های لفاظی نه بیشتر با تهران است.
چهارم اینکه، از آنجا که محمد بن سلمان واقف است که دشمنان فراوانی دارد، برای مهار مخالفان خود در داخل (هم آن کسانی که مورد حمله تیغِ تغییرات و تحدیدات او هستند مانند شاهزادگان سعودی و متوالیان امور دینی – مذهبی و هم آن دسته از شاهزادگانی که داعیه پادشاهی دارند و پادشاهی بن سلمان را غصبی می دانند، از این رو درصدد آسیب رساندن و ضربه زدن های جدی به وی هستند)، مجهز به استفاده از ابزار های کنترلی و نظارتی در زمینه اطلاعاتی – امنیتی شده است؛ از این رو حساب ویژه ای را بر روی توانمندهای نیروهای اطلاعاتی و امنیتی رژیم اسرائیل در ذیل حمایت و کمک رسانی به خود، کرده است. با این شواهد و مستندات متقن از اتحاد امنیتی تل آویو با محمد بن سلمان در شکل راهبردی آن است که می توان از تصمیم برقراری رابطه عاری از تنش میان تهران و ریاض را در شرایط حال منتفی دانست. چرا که نقش تل آویو در تضمین آینده ولیعهد سعودی در مقام پادشاه بسیار پر رنگ می باشد. از این رو نتیجه ساده این خواهد بود که محمد بن سلمان به هیچ وجه نمی خواهد منافع مشخص خود را که در پیوند با تل آویو دارد و خواهد توانست به دست آورد را قربانی منافع نامشخصی کند که ممکن است در روابط با تهران بدست آورد.
بهر رو سخن پایانی اینکه، اگرچه متغیرها و مولفه های تصمیم گیری در عرصه قدرت و سیاست سعودی برای تعامل و یا کنش و بازیگری در دوره ملک سلمان متنوع و بیشینه شده است، اما باید توجه داشت که این تنوع و چندگانه سازی حدود فعالیت ها برای سعودی در شرایط فعلی با گزاره های هیبریدی و ترکیبی شده از باورهای سنتی آنها در قالب سیاست های تدوینی آل سعود و گرایشات وهابی از یکسو و وام گرفته از جاه طلبی ها و فرصت طلبی های ولیعهد آنها ازسویدیگراست؛ بطوریکه مطالعه نیاز سنجی های سود محورانه برای آینده سعودی و آینده خود در ساختار قدرت سیاسی سعودی توسط محمد بن سلمان ویژگی بنیادین مفهوم تغییر در نهاد تصمیم گیری ها و سیاستگذاری ها است. و این بدان معنا است که تفکر منوط به آغاز تنش زدایی در شکل کلی آن که منجر به عادی سازی روابط میان ریاض و تهران شود در مجموعه سیاستگذاری های موسوم به تغییر سعودی ها در شرایط موجود نبوده و نیست و تا تغییر در جایگاه حکمرانی و انتقال پادشاهی سعودی از ملک سلمان به محمد بن سلمان نیز نخواهد بود و وضعیت به همین منوال ادامه خواهد یافت.
واژگان کلیدی: محمد بن سلمان ، سیاست گذاری، تنش زا، تنش زدا