دکتر حسین ابراهیم نیا
مدرس دانشگاه
مرکز بین المللی مطالعات صلح- IPSC
گروه های تندرو و ظاهرگرای اسلامی زمینهساز پیچیدگی و درهمتنیدگی امنیتی در آینده
در جهان امروز چالشهای ایجاد شده توسط گروههای تندرو و ظاهرگرای اسلامی در سطح بینالمللی بیش از گذشته زمینهساز پیچیدگی و درهمتنیدگی در آینده هست؛ در این میان تعدد و نقش فعال بازیگران غیردولتی مانند چنین گروههایی بر ابهامات نظام بینالملل افزوده است؛ در حقیقت امروزه بازیگران دولتی رقیبی جدید و سرسخت پیدا کردهاند که در چهار سطح شراکت مستقیم و غیرمستقیم، تقابل و منازعه، رقابت و ائتلاف با یکدیگر در حال تعامل هستند؛ ولی نتیجه چنین وضعیتی پیدایی تهدیدات، منازعات و مناقشات جدیدی است که حالت پیچیده، چندبُعدی و همراه با ایهام و ابهام به خود گرفته و ماهیت منبع آن داخلی یا بینالمللی است که میتواند متأثر از بازی قدرت و منافع بازيگران نظام بینالمللی باشد.
لذا امروزه با پیچیده شدن بازی و ماهیت نظام بینالمللی، گونه های بازیگران قدرت در صحنه خاورمیانه را میتوان به شکل زیر تقسیمبندی نمود: نخست، بازیگران دولتی (منطقهای و فرامنطقهای) و دوم، بازیگران غیردولتی نوظهور (گروههای تروریستی) که در چهار سطح ذکرشده با یکدیگر در حال بازی و تعامل هستند؛ ولی نکته تأملبرانگیز در خاورمیانه پررنگشدن نقش بازیگر غیردولتی همراه با حالت توسعهطلبانه و سبعیتی بیسابقه است که میتواند تأثیرات جدی بر سطوح تعاملات در منطقه برجای بگذارد.
بنابراین بازی امروز بازیگران صحنه خاورمیانه میان دو نوع «کشمکش قدرت» و «کشمکش امنیت» حرکت پاندولی را آغاز نموده است، در این محیط بازیگران – اعم از دولتی و غیردولتی – بهعنوان عامل کشمکش به فرصتطلبی و یا ستیزهجویی میپردازند که ریشه رفتار آنها نخست بُعد تاریخی الگوی توزیع قدرت داشته و سپس مکملهای هویتی، قومیتی و مذهبی آن را تشدید مینماید. در این حالت بازیگران به تعبیری تبدیل به بازیکنندگانی میشوند که در نگاه به یکدیگر بدبین بوده و مقام امنیت خود را در نابودی دیگری جستجو مینمایند؛ درواقع در این حالت بازی با حاصل جمع صفر میان بازیگران آغاز میشود. گرچه در گذشته به تعبیر پیناربیلگین به لحاظ گفتمان امنیت چهار پارادایم در خاورمیانه شکلگرفته بود:
پارادایم خاورمیانه، که پایه و اساس تقسیم آن جغرافیایی است، این پارادایم پس از جنگ سرد و همزمان با مباحثی چون جهانیشدن و الگوی منطقهگرایی طرح شد؛ مبنای آن عقلانیت اقتصادی است که و در نهایت میتواند سبب پذیرش اسرائیل از سوی بازیگران منطقهای شود.
پارادایم نظم منطقهای عربی، این پارادایم که در دهههای ۶۰ -۱۹۵۰ (ناصریسم و بعثیسم) به اوج خود رسید حاوی عنصر «جهانوطن عربی» بود، حامی اصلی آن مصر، سوریه، عراق و لیبی بودند، ولی با پایان جنگ سرد و حمله عراق به کویت ناکام ماند و امروزه دیگر مطرح نیست.
پارادایم مدیترانهای، پشتیبان این پارادایم اتحادیه اروپا و در رأس آن فرانسه است و زمان آغاز آن از دهه 1990 است، هرچند ایالاتمتحده تمایل چندانی به این پارادایم ندارد.
پارادایم جهان اسلام، که حوزه تمدنی جهان اسلام را هدف خود قرار داده است و اسرائیل و بازیگران مشارکتکننده با آن را در منطقه دشمن خود مینامد.
اما امروز به نظر میرسد بعد از تحولات جهان عرب (2011) پارادایم دیگری به چهار پارادایم یادشده اضافه شده است و آن، «بازگشت به مرزهای خلافت» است، این پارادایم که اکنون درحال توسعه طلبی فرصتطلبانه است، مبتنی بر قرائتی خاص از مذهب سنی است؛ قرائتی ظاهرگرا که بازی با حاصل جمع صفر باور دارد و آرمان نهایی آن توسعه مرزهای جغرافیایی بر اساس مرزهای دوران خلافت بنیامیه و عباسیان است. در پارادایم بازگشت به مرزهای خلافت که گفتیم به بازی با حاصل جمع صفر باور دارد، منطق بازی میان بازیگران کاستن از قدرت دیگری و افزودن به قدرت خود است. بر همین اساس معادله مارپیچ امنیت شکل میگیرد. در واقع بازیگران از سویی خواهان تغییرات در وضعیت امنیتی منطقه هستند و از سوی دیگر به جهت حفظ و تثبیت موجودیت درونی قصد دارند با ایجاد شرایط بحرانی در دیگر مناطق از طریق ائتلاف و همکاری با دیگر بازیگران دولتی و یا غیردولتی، تداوم امنیت خود را حفظ نمایند. لذا در حالت مارپیچ، امنیت دیگر تکبعدی نبوده و ابعاد مختلف قدرت، تهاجم و دفاع را در برمیگیرد. به عبارت دیگر، اکنون شرایط خاورمیانه در وضعیت مارپیچ امنیتی قرار گرفته است که سه بُعد قدرت، تهاجم و دفاع بر رفتار بازیگران تأثیر می گذارد؛ بهعنوان نمونه داعش در مقام یک بازیگر غیردولتی به تهاجم میگذارد تا ابعاد قدرت و دفاع خود را پوشش دهد، در واقع بر اساس نظریات تهاجم_دفاع در سیاست بینالملل، آسانی تهاجم و دفاع اغلب در ایجاد بیثباتی و منازعه نقش مهمی ایفا مینماید، تفوق تهاجم موجب تهدیدآمیز تلقی شدن امکانات دیگران میگردد و بازیگران را به کسب امنیت از طریق تهاجم تشویق مینماید. «جرویس در مقالهای با عنوان «همکاری در چارچوب تنگنای امنیت» میگوید حمله یک مزیت است، معنی سادهاش این است که منهدم کردن ارتش دیگران و تصاحب سرزمینهای آنها آسانتر از دفاع نمودن است.»
لذا بازیگران بهواسطه این ترس که پیروزی پرهزینه یا دستنیافتنی خواهد بود، از حمله منصرف میشوند، درحالیکه وقتی غلبه آسان است، تهاجم جاذبه بیشتری دارد و از سوی دیگر، هزینههای آن کمتر و موفقیتش بیشتر است. بنابراین بازیگری غیردولتی همچون داعش با تاکتیک تهاجم پراکنده نخست در منطقه خاورمیانه و سپس در دیگر نقاط جهان این پیام را به دو نیروی پشتیبان معنوی و مادیاش میرساند که توانایی رسیدن به آرمان تعیینشده را دارد. آنچه که تهاجم را در منطقه خاورمیانه برای این بازیگر غیردولتی کمهزینهتر و تعادل تهاجم _ دفاع را به نفع آن چرخش داده است، چند عامل مهم است که عبارتاند از:
عدم تناسب الگوی تاریخی توزیع قدرت؛
مرزهای مورد اختلاف؛
تضاد هویتی و قومیتی؛
شکافهای مذهبی؛
رژیمهای غیرمردمی؛
الگوی نامناسب توزیع اقتصادی.
بر این اساس، عامل تعیینکننده نحوه بهرهبرداری از عوامل فوق توسط هریک از طرفین است. از سوی دیگر، در خاورمیانه معاصر مزیت حمله میان بازیگران، چه به شکل مستقیم و چه به شکل غیرمستقیم، ارجحیت یافته و بیثباتی را بیش از گذشته تشدید میکند؛ همچنین در شرایط فعلی دفاع نیرومند ممکن است مهاجمان را تشویق نماید تا برای غافلگیر کردن نیروهای مدافع و تبدیل سریع عملیات دفاعی به عملیات تهاجمی بهمنظور تصرف اراضی جدید به حملات کوتاه و ناگهانی دست بزنند؛ اما نکته قابل تأمل تغییر سطوح نوع تهاجم در منطقه است که از شیوه سنتی آن تا اشکال جدید آن یعنی ابعاد اقتصادی و رسانهای (رسانههای مجازی) را شامل میشود. لذا گروه های تندرو ظاهرگرای اسلامی با مدنظر قرار دادن سطوح مختلف تهاجم و استفاده از شکافها و اختلافات تا اعمال سبعیت سعی دارد مقام امنیتی منطقه از حالت ثبات نسبی گذشته به بیثباتی جدید تغییر دهد. بنابراین تمیز دادن سطوح مختلف نوع اندیشهها و تهاجم برای تجزیه و تحلیل دقیق امری لازم و ضروری است چرا که انجام عملیاتی در یک منطقه از جهان در یک سطح، برای یک بازیگر ممکن است تهاجمی و در سطح دیگر دفاعی تلقی شود.
جمع بندی
بنابراین بر اساس همان تعبیر بیان شده و فرصت طلبی این دسته از گروهها و بازیگران غیردولتی با چنین رویکردها و اندیشه هایی که نخست با بهره گیری از موقعیتهای زمانی بحرانی در نظام بین الملل، دوم با نفوذ در مکانهایی با بازیگران دولتی شکننده که همواره دارای چالشهای قومیتی، هویتی، مذهبی و… به تجدید ساختار و بازتولید خود میپردازند و بحران آفرینی خود را تحت نسل و نام دیگری از سر میگیرند. بر همین اساس به لحاظ مشابهت تاریخی پایان حکومت سرزمینی گروههای تندرو و ظاهرگرایی نظیر داعش مانند زمانی سقوط طالبان در نسل دوم است که حدود 14 هزار نفر از نیروهای القاعده در مناطق گوناگون جهان خصوصاً در عراق پخش شدند؛ چراکه آن زمان عراق دچار بحران بود و دولتی شکننده مستقر بود، لذا امروز به نظر میرسد که نیروهای پراکنده شده گروههای تندرو و ظاهرگرایی چهار نقطه که دارای حکومت هایی با حاکمیت و ساختار ضعیف و پراکنده هستند را مناسب پایگاه جدید خود میدانند که این مناطق عبارتند از: نخست، منطقه ای از شمال آفریقا تا صحرای مرکزی آفریقا، سرزمینی با دولت های شکننده منابع معدنی فراوان و دارای پتانسیل جذب نیرو به دلیل فقر بسیار بالا؛ دوم، منطقهای از شرق افغانستان تا شمال پاکستان که به لحاظ اندیشهای قابلیت جذب نیرو فراوانی دارد و به دلیل کوهستانی بودن موقعیت خوبی به جهت استقرار نیروها دارد؛ سوم، مناطقی از شرق آسیا خصوصاً برخی از مجمعالجزایر اندونزی که حاکمیت دولت اندونزی در آن شکننده است؛ به دلیل موقعیت دریایی این منطقه وسعت عمل بیشتری در اختیار آنان جهت عملیات در سراسر دنیا را میدهد؛ چرا که کنترل دریایی بسیار دشوار است؛ چهارم، منطقهای در آسیای میانه، منطقه ای از شمال چین تا کشورهای، ازبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان، قزاقستان، قرقیزستان را در بر میگیرد و به دلیل نزدیکی به افغانستان و پاکستان امکان جذب نیرو را میدهد، گرچه زمینه های جذب چنین اندیشه هایی در کشورهای آسیای میانه نیز فراوان هست. بنابراین گروههای تندرو و ظاهرگرایی مانند داعش در ادامه زیست متوالی خود پس از یک اوج و فرود در نقطهای دیگر از دنیا ادامه حیات خود را با اندیشههای خشونتبار بیشتری آغاز می نمایند؛ این نیروها با کارکردی چند وجهی که از سویی با ایجاد رعب، وحشت، ترور و هرگونه اقدام دیگری که جهت رسیدن به هدف مجاز میشمارند؛ کارکردهای اجتماعی را هم مدنظر قرار میدهند و با سنجش موقعیت زمانی _مکانی به جذب نیروهای محروم شده از جامعه میپردازند و از این طریق ضمن تقویت نیروی تهاجمی و ایجاد شرایط پیچیده امنیتی به بحران آفرینی میپردازند. درواقع، گروههای تندرو و ظاهرگرایی مانند داعش با مخاطب قرار دادن نیروهای محروم و شکستخورده خشم و انتقام تاریخی که ملتها نسبت به رهبرانشان دارند را در جهت منافع خودسازماندهی مینمایند، بنابراین باید منتظر شد و مشاهده نمود که این نیروهای پراکنده شده از سوریه و عراق در کدام از نقطه از جهان به یارگیری نیروهای سرخورده اجتماعی خواهد پرداخت و سبب تشدید بحرانهای مذهبی موجود شده و در واقعیت همچنان نمیتوان پایانی برای آن برشمرد. درواقع منازعات امروز در جهان خصوصاً در خاورمیانه به جهت اختلافات قدیمی گروههای مذهبی نیست، بلکه به تعبیر توسیدید سه حس افتخار، ترس و منفعت هست که خشونت و جنگ را شکل میدهد.
واژگان كليدي: گروه های تندرو، ظاهرگرای اسلامی،داعش،القاعده، حسین ابراهیم نیا،