سمیه پسندیده
مرکز بین المللی مطالعات صلح – IPSC
مقدمه
روسیه و چین قدرتهای ریویزیونیستی هستند که به منظور تامین برخی منافع خود در پی تغییر نظام جهانی میباشند. هر دو کشور نسبت به قوانین و نظامی که بر اساس ماهیت خود برای اشاعه لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی مساعد و مناسب هستند تا حدودی خصمانه بر خورد مینمایند، و در راستای از بین بردن آن قدم بر میدارند. حال در این مورد، دولت اوباما به گمان خود و البته به صورت غیر موثر، از نظم لیبرال جهانی که توسط قربانیان عظیم آمریکا ساخته شده است محافظت میکند. اکنون چین بر روی تضعیف اتحاد واشنگتن که چندین دهه پیش در آسیا ایجاد کرده بود کار میکند، و خود مدعی قدرت مسلط در این منطقه است. ساخت و ساز نظامی بر علیه تایوان همچنان در چین ادامه دارد (حتی در زمانی که روابط میان پکن و تایپه دوستانه بود) و توازن نظامی در تنگه را که مدتهاست به ثبات در آسیا کمک میکند، برهم میزند. نوسازی نیروهای استراتژیک در چین، چتر هستهای ایالات متحده را که تحت حمایت آن ژاپن، کره جنوبی و دیگر کشورها از ساخت سلاح هستهای صرف نظر کردهاند، را تهدید مینماید. روسیه نیز به نوبه خود تلاش مینماید تا دوباره جمهوریهای شوروی سابق را تحت سرپرستی کرملین درآورد، و اغلب با استفاده از منابع انرژی خود برای دستیابی به این هدف تلاش مینماید. چین و روسیه به عنوان مهمترین رقبای ایالات متحده در جهان به شمار میآیند، که در طی دوره اول ریاست جمهوری اوباما کاخ سفید سیاست موفقیتآمیزی در قبال این دو قدرت شرقی نداشت. در نوشتار پیش روی سیاست ایالات متحده در قبال روسیه و چین مورد بررسی قرار میگیرد.
واژگان کلید: ایالات متحده- روسیه- چین- سیاست خارجی- اوباما
تحلیل مسئله
یکی از ابتکارات کلیدی سیاست خارجی ولادیمیر پوتین ایجاد اتحادیه اوراسیایی است که در نظر دارد تا از آن به عنوان یک جایگزین اقتصادی و سیاسی در رقابت با اتحادیه اروپایی از آن بهره جوید. علاوه بر آن تغییرات اخیر در ساختار سازمان پیمان امنیت جمعی نشان میدهد که تلاشهای روسیه برای یکپارچهسازی به مراتب فراتر از چارچوب همکاریهای اقتصادی است، و شامل بخشی نظامی که به منظور محدود کردن ارتباط میان همسایگان روسیه و غرب است.
با این حال مسکو و پکن در راس سازمان همکاریهای شانگهای قرار گرفتند تا توسط آن از نفوذ ایالات متحده به آسیای مرکزی جلوگیری به عمل آوردند. بنابراین با توجه به این شباهتها، احتمالا جای تعجب نیست که در آغاز دوره ریاست جمهوری باراک اوباما دولت وی از رویکرد مشابه در قبال این دو قدرت استفاده نمود. سال 2009 در مسکو اوباما با همتای روس خود دیمیتری مدودیف در یک کنفرانس مطبوعاتی شرکت نمود و در آن به توصیف سیاست «بازسازی مجدد»(ری ست) دولت آمریکا پرداخت: «من و رییس جمهور مدودیف در این نظر با هم توافق داریم که روابط میان روسیه و ایالات متحده از عدم پویایی رنج میبرد. ما تصمیم گرفتهایم که روابط میان روسیه و آمریکا را از نو راه اندازی نماییم، تا در آن امکان همکاری موثر در زمینههای منافع مشترک بیشتر باشد. امروز کمتر از شش ماه از آغاز چنین همکاری گذشته است. ما دقیقا همان چیزی را انجام میدهیم که ما را در جهت اهدافمان به جلو میبرد، و همواره راه برای پیشرفت ما باز است…»
چند ماه بعد، معاون وزیر سابق امور خارجه، جیمز استاینبرگ[1]، در یک کنفرانس خبری مشابه درباره سیاست «اقناع استراتژیک» در ارتباط با چین توضیح داد: «سیاست «اقناع استراتژیک» بر اساس اصول بنیادی و البته به صورت ضمنی معامله شد. ما و متحدان ما باید به روشنی تفهیم نمایند که آماده استقبال از ظهور چین به عنوان یک کشور مرفه و قدرت موفق هستند. چین باید دیگر کشورهای جهان را متقاعد نماید که توسعه و افزایش نقش آن در جهان موجب عدم امنیت و آسیب به دیگر کشورهای جهان نخواهد شد…در سیاست اقناع استراتژیک باید به دنبال راهی برای اجرای اولین مرحله برنامه و طرح منافع مشترک بود و همزمان منابع بی اعتمادی سیاسی، نظامی و اقتصادی را از میان برداریم.
«بازسازی» و «اقناع استراتژیک» بر اساس یک ایده مشترک شکل گرفتهاند: که قدرتهای بزرگ، منافع بنیادی و گاهی مشترک دارندو به همین دلیل هم باید منافع و روابط مشترک خود را در مرکز توجه قرار دهند و نه منافع متضاد خود را…»
جالب است که سیاستهای واشنگتن در قبال روسیه و چین در سال 2010 هر کدام راه جداگانه خود را پیمود، و بر ایالات متحده روشن شد طرح «اقناع استراتژیک» یک طرح بی پایه و اساس بوده است. در دو سال اول دولت اوباما پکن نمیتوانست و نمیخواست که در آن قرارداد ضمنی سهم خود را کامل نماید، و در واقع تبدیل به یک پدیده دست نیافتی برای دستهای دراز شده آمریکا گشته بود. پکن، اوباما را در شرایط پیچیده قرار داد، این کشور به حمایت خود از پیونگ یانگ حتی پس از آنکه کره شمالی در سال 2009 اقدام به انجام آزمایش هستهای نمود، ادامه داد، کشتی متعلق به کره جنوبی در سال 2010 را غرق نمود و منجر به مرگ 46 نفر انسان گردید. و در همان سال جزیره «ایون پیانگ»[2]را گلوله باران نمود و دوتن از تفنگداران دریایی و دو تن از افراد غیر نظامی کشته شدند. زمانیکه ایالات متحده و کره جنوبی با اجرای مانور نظامی دریایی خواستند این اقدام را تلافی نمایند، چین حضور کشتیهای نظامی آمریکا را در دریای زرد به تندی پاسخ داد و اعلام نمود که با اجرای این مانور نظامی در آتش زندگی خواهند کرد.
در حالیکه دولت آمریکا به سیاستهای خود در ارتباط با چین این اجازه را داده بود تا تنها طبق شرایط دیکته شده پیش رود، برای تنظیم مجدد روابط با روسیه پی برد که مانند فردی غریق به تخته چوبی چسبیده است. رفتار روسیه نیز چیزی کمتر از رفتار چین نبود، و کرملین در عرصه بینالمللی که اغلب همانند تاندم پشت سر چین در حرکت است، نشان داد در تمام مناطقی که هنوز اثری از آن به جای مانده است، راه خود را خواهد رفت و باحضور هرگونه قدرت مخالفت خواهد کرد. مسکو سه بار اقدام به وتو قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد درباره سوریه نمود، نسبت به تحریمها بر علیه سوریه هشدار جدی داد، و داستان مشابهای نیز در ارتباط با ایران وجود دارد.
هنگامی که اوباما مجموعهای از امتیازات مختلف شامل سیستم دفاع موشکی و کنترل تسلیحات را به روسیه داد و سپس اقدام به تحویل سلاح و همکاری نظامی با گرجستان نمود، کرملین به دور چهارم تحریمهای شورای امنیت بر علیه ایران رای موافق داد. اما اکنون اعلام کرده است که تحریمهای بینالمللی تمام توان و قوای خود را به مصرف رسانده است، بنابراین تلاش مشترک ایالات متحده و آمریکا به منظور کاهش صادرات نفت ایران را محکوم مینماید. در همین حال، فرمانده نظامی روسیه، ایالات متحده و ناتو را تهدید مینماید که اگر کرملین تضمین محکمی از سوی آمریکا در قبال سیستم سپر دفاع موشکی دریافت ننماید، شاهد برخود قهری از سوی مسکو خواهد بود.
دورنمای مسئله
علیرغم وجود برخی رفتارها از سوی روسیه چه در عرصه سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی، ایالات متحده سیاست «بازسازی مجدد» (ری ست) را مثبت ارزیابی کرد. اما به چه دلیل اوباما دوباره این سیاست را مورد تمجید قرار داد، در حالیکه دولت به وضوح این انتخاب را نادرست میداند؟ بیش از سه سال است که اوباما و مایکل فک فال مشاور ارشد وی سیاست بازسازی مجدد را یکی از دستاوردهای مهم سیاست خارجی آمریکا میدانند. چرا که معتقدند؛ اگر چه این سیاست به استناد رفتارهای روسیه عملا ناموفق شناخته شده است، اما در مقایسه با سیاست « اقناع استراتژیک» چین حداقل در حد سخن ادامه داشته است و بنابراین آن را یک دستاورد مهم میدانند. اگرچه سیاست «بازسازی مجدد» و سیاست «اقناع استراتژیک» به صورت ریشهای تفاوتهایی با یکدیگر دارند اما از طرفی در ریشه اشتراکاتی با یکدیگر دارند، و اینکه هر دو خالی، بی محتوا و بی معنی هستند.
تمام این مسائل حاکی از آن است که سیاست خارجی بارک اوباما دارای مشکلات جدی است، و همانطور که سناتور مک کین گفته بود، اوباما تفاوت میان تاکتیک و استراتژیک را نمیداند. چهار سال از ریاست جمهوری اوباما گذشت و اکنون وارد دوره جدیدی از آن شد و کماکان این انتقاد مک کین در امور خارجه ایالات متحده مشاهده میشود. عدم تدوین چشم اندار بلند مدت توسط اوباما ریشه در عدم تمایل آمریکا دارد و یا در ناتوانی آن به هر حال سیاست سکان بریده و بیبادبان اوباما را توضیح میدهد. مسکو و پکن بر روی عملیسازی مفاهیم ویژه خود در دنیای بینالملل کار میکنند، و احتمالا این دو قدرت آسیایی در عرصه رقابت با آمریکا پیروز خواهند شد.