ابوالقاسم شهلایی مقدم
مرکز بین المللی مطالعات صلح– IPSC
بعد از خروج ترامپ از برجام با همان سبک و سیاق خودش و بدون توجه به نظر متحدان آمریکا، معضلی برای اتحادیهی اروپا ایجاد شد: از طرفی، گرچه این اتحادیه با بسیاری از عملکردهای ایران در سیاست خارجی و منطقهای مخالف و در زمینهی آنها با آمریکا همرأی است (داوری در کموکیف این اختلافات، موضوع این نوشته نیست)، منتها چون ایران به تعهداتش در چارچوب برجام وفادار مانده و به گواه گزارشهای سهماه یک بار آژانس انرژی اتمی، به عنوان تنها مرجع تشخیص رفتار هستهای کشورهای عضو، رفتاری ناقض برجام انجام نداده است، اروپا نمیتواند در اعمال تحریمهای آمریکا با آن کشور همراه باشد، نه در نظر و نه در عمل.
از طرفی دیگر، اروپا نه به لحاظ سیاسی و نه به لحاظ اقتصادی قادر و مایل به تقابل با آمریکا نیست؛ لذا میبینیم نمیتواند شرکتهایش را وادار و حتی تشویق به روابط اقتصادی با ایران کند؛ زیرا توان پشتیبانی سیاسی، اقتصادی و قضایی از آنها را ندارد.
اینجاست که اروپا در یک دوگانه و پارادکس فلسفی و اخلاقی گرفتار شده است و بنابراین، باید استراتژی خروجی بیابد. از یک طرف، حمایت از ایران برای موقعیت خودش مسئلهزاست (علاوه بر این که به دلیل اختلافات سیاسی با ایران در موارد غیر هستهای و غیر برجامی، نمیتواند یا نمیخواهد از جمهوری اسلامی حمایت مطلق کند)؛ چرا که روابط سست فعلیاش را با ایالات متحده سستتر میکند، و از طرف دیگر، مخالفتش با ایران و میل به سمت آمریکای ترامپ، همهی مبانی و موازین فلسفی-اخلاقیاش را متلاشی میسازد.
افزون بر این، خروج ترامپ از برجام و بیتفاوتیاش به آن همه انذار و هشدار رهبران اروپایی به وی پیش از خروج، ضعف اتحادیهی اروپا را در صحنهی سیاست جهانی و نقش نازلش را در ادارهی دنیای امروز به شدت، آشکار کرد و این، یکی از نگرانیهای رهبران اروپایی است که آثارش بهمرور و در طول زمان آشکار خواهد شد. در واقع، برگزیت و خروج بریتانیا از اتحادیهی اروپا، ضربهای بود که وحدت این قاره را که سالها برایش زحمت کشیده و حتی میتوان گفت قرنها برایش تئوریپردازی شده بود خدشهدار کرد، و نقض برجام بهوسیلهی آمریکا، ضربهی دومی بود که اقتدار و نقشآفرینی اروپا را در سیاست جهانی، به چالشی اساسی کشید. منازعات تجاری که ترامپ با اروپا، کانادا و چین به راه انداخته کمابیش قبل از وی هم سابقه داشته است، ولی اینکه اروپا حتی از احداث یک کانال مالی برای مبادلات اقتصادی عادی با ایران عاجز است نشاندهندهی نهایت ضعف آن در حوزهی اقتصاد جهانی است.
علاوه بر چالشهای اروپایی فوق، شکست برجام، در حالی که طرف اصلی و کشور موضوع اجرای توافق، یعنی ایران، هنوز به آن پایدار است، نشاندهندهی ناکارامدی و ناکافی بودن دیپلماسی، مذاکره، معامله و توافق در سیاست امروز جهانی است. درست است که هنوز قدرت، و خصوصا قدرت نظامی، در روابط بینالملل نقش دست بالا را دارد و برخی آن را شرط لازم هر توافق و تعاملی میدانند، اما فرض بر این بوده و هست که این شرط لازم، شرط کافی نیست و بسیاری از پارامترهای دیگر را هم میتوان و میبایست در سیاست بینالمللی دخیل دانست تا به دوران پیش از تصویب منشور ملل، بلکه دوران پیشامدرن سقوط نکنیم.
ادعای نویسندهی این یادداشت این است که دفاع اروپا از برجام، در حقیقت، دفاع از خود است: دفاع از وحدت، اقتدار و در نهایت، دفاع از جایگاه اخلاقی و نیز ضرورتهایی است که اروپا را مرکز تشکیلات نوین بینالمللی و توافقهای امروزین، یعنی تأسیس جامعهی ملل، تشکیل سازمان ملل، دادگاه لاهه، آژانس انرژی اتمی و… قرار داده است. همراهی اروپا با ترامپ یا حتی بیتفاوتیاش به توافق هستهای، ضربه و گل به خودش است و شاید تا مدتها نتواند در هر بحرانی که علاقهی ورود در آن و نقشآفرینی در حل آن را دارد، مانند مسئلهی فلسطین، نقشی ایفا کند، حتی در دوران پساترامپ.
تذکار و یادآوری مداوم این پارادکس و پافشاری بر این که حفظ و استمرار برجام در “اروپا بودن” و “اروپا ماندن اروپا” (اتحادیه به علاوهی بریتانیا) و اقتدار آن، و نیز زنده نگهداشتن نقش اروپا در صحنهی سیاست جهانی و کنار زدن یکجانبهگرایی، دارای اهمیتی اساسی هم برای خود آن و هم برای کشورهای دیگر است، درایت، هوشمندی و قوت درک سیاستمداران و دیپلماتهای ما را در مذاکرات و موضعگیریها و رفتارهای سیاسی میطلبد. این تأکید، یکی از مهمترین نقاط قوت ما در هر مذاکرهی اروپایی تواند بود. اروپا باید اختلافاتش را با ایران در صحنهای غیر از برجام طرح کند.
همچنین پیشنهاد میکنم فیلسوفان و متفکران چپ اروپایی، و حتی لیبرالها و راستگرایان، در آنچه گفته شد و در این پدیده، به دیدهی فلسفی بنگرند و در آیندهی اروپا از این منظر هم نظر کنند.
واژگان كليدي: اروپا ، پارادکس، اخلاقی،فلسفی، فرجام برجام