مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

چین و راهبرد های نفوذ در آسیای میانه – گفتگو با دکتر برات شمسا استاد دانشگاه و کارشناس آسیای میانه

اشتراک

فرزاد رمضانی بونش

مرکز بین المللی مطالعات صلح-IPSC


دکتر برات شمسا دارای دکترای شرق شناسی از اکادمی علوم تاجیکستان دوشنبه در سال 1385 است .وی استاد و همکار علمی آموزشی دانشگاه ازاد اسلامی واحد مشهد واستاد میهمان در دانشگاه فردوسی مشهد است وی همکار مجری پروژه شناخت تاریخی و جغرافیای تر کمنستان دانشگاه فردوسی مشهد,مجری پروژه های پژوهشی مو سسه اندیشه سازان نور تهران,مجری ,ناظر ,داور پروژه های آسیای مرکزی ارگانها و موسسات مطالعاتی و مراکز علمی کشور,عضو هئیئت تحریریه مجله اران بوده و دارای تالیفاتی نظیر القاب و مناصب اداری در دوره منغیتیه در امارات بخارا, نهضت اسلامی تاجیکستان ,درآمدی بر جنبش های اسلامی در آسیای مرکزی و دهها مقاله دیگر در رابطه با آسیای مرکزی است .

مركز مطالعات بين المللي صلح:اگر بخواهیم در  رویکردی کلی و تئوریک  به سیاست خارجی چین در آسیای میانه بنگریم  جایگاه این منطقه در اهداف راهبردی و استراتژیک  پکن  در کجا قرار دارد  ؟

چین با سه کشور تاجیکستان قرقیزستان  و قزاقستان مرز مشترک دارد و اگرافغانستان را هم بعنوان بخشی از آسیای مرکزی بنا به تعریف یونسکوبشناسیم، با 4 کشور درمنطقه همسایه است. در دوره شوروی بعد از اختلافات چین و شوروی در 1956 مرزهای بین دو کشور یک شکل تخاصمی به خود گرفت. اما دوره پسا شوروی موقعیت چین ارتقا یافت و منطقه آسیای مرکزی اهمیتی ژئوپلتیکی پیدا کرد در این حال منطقه برای چین برخورداراز جایگاه امنیتی استراتژیکی و اکونومیستی است.

سياست اصلی چين در مقابل آسيای مرکزی مبتنی بر توسعه روابط همه جانبه باممالک آسيای مرکزی بويژه سه کشور قزاقستان، قرقيزستان و تاجيکستان است که با آنها مرز مشترک دارد براين اساس حفظ روابط خوب همسايگی وهمزيستی مسالمت آميز، ارتقای سطح همکاری، برابری، نفع دو جانبه، احترام و به رسميت شناختن استقلال اين منطقه، عدم دخالت در امور داخلی، کمک به صلح و ثبات منطقه مطرح می باشد در اين ميان همکاری اقتصادی و تجاری، جنبه های مهم روابط دو جانبه هستند که هيچ شرايط سياسی را در بر نمی گيرند و به اصل تماميت ارضی، عدم تجاوزو همزيستی مسالمت آميز احترام گذاشته می شود در این میان به بيان دکتر ژنگ يو از آکادمی علوم اجتماعی، چين سياست خود را بر اصول زير بنا نهاده است:1 .روابط دوستانه اقتصادی و تجاری با اين کشورها بايد فارغ از تأثيرات ايدئولوژيک وطبق اصول همزيستی مسالمت آميز و بدون ارتباط با سياست های داخلی اين جمهوری ها باشد.2.دولت چين اميدواراست با توسعه روابط دوستانه با جمهوری های آسيای مرکزی بتواند امنيت و ثبات رادر منطقه و در مرزهای غربی خود گسترش دهد.3.چين اميدواراست در رقابت با تايوان، ژاپن و کره جنوبی در توسعه روابط با اعضای کشور های همسود ابتکار عمل را به دست گيرد. در این راستا چين در گسترش روابط با کشورهای تازه استقلال يافته آسيای مرکزی پنج جنبه مهم را مد نظر قرار داده است:

نخست، استراتژيست های چينی متوجه شدند که اهميت استراتژيک کشورهای آسيای مرکزی افزايش خواهد يافت و اين منطقه نفوذ قابل توجهی در جهان قرن بيست ويکم خواهد داشت. ازلحاظ سياسی، کشورهای آسيای مرکزی بنحو فزاينده ای درحال به نمايش گذاشتن روش مخصوص به خود هستند که با روش روسيه و اوکراين وفراتر از آن، اروپای مرکزی و شرقی متفاوت است. آنها از نمونه ايران که درآن دين و حکومت يک ساختار سياسی را شکل می دهند، پيروی نخواهند کرد. با آنکه رهبران آسيای مرکزی به نظام سياسی ترکيه علاقمندند که حکومتی سکولاردارد و دين و سياست در آن از يکديگر جدا هستند ولی بعيد است که آنها ازمدل « ترکی»نيز پيروی بکنند. ناظران چينی نقش آينده آسيای مرکزی را نه تنها وابسته به قدرت هر يک از پنج کشور اين منطقه می دانند بلکه علاوه برآن به چگونگی همکاری آنها با ديگر همسايگان و مسائلی که آنها را تعقيب می کنند نيز مرتبط می دانند. ائتلاف ميان کشورهای اسيای مرکزی و هر يک ازقدرتهای منطقه ای بر ساختار سيستم بين المللی تأثير خواهد گذاشت.اگر کشورهای آسيای مرکزی با همسايگان جنوبی شان هماهنگ و همدل باشند، اين امر دخالت در منطقه را برای ايالات متحده و قدرتهای غربی دشوار خواهد کردو مزايای اقتصادی بالقوه حضور در منطقه را کاهش خواهد داد. اگرکشورهای آسيای مرکزی تا حد زيادی با کشورهای غربی متحد شوند، آنگاه منافع سياسی واقتصادی روسيه لطمه خواهد ديد.

ثانياً چين آسيای مرکزی رادرچارچوب اوراسيا مدنظر قرار می دهد. آنها نه فقط از جهت جغرافيايی بلکه از نظر سياسی و فرهنگی نيز يک نقش ارتباط دارند. آسيای مرکزی را می توان «پلی» ميان شرق و غرب ناميد. چين شديدا به ثبات و رفاه منطقه علاقمند است. هر گونه هرج و مرج در اطراف اين پل ارتباطی آينده همکاری سياسی و اقتصادی با آسيای مرکزی از اهميت زيادبرای چين برخوردار است.در این میان چين از هر حرکتی با هدف پاسداری از ثبات و رفاه حمايت می کند و با هررفتار يا رويه فکری که منجر به آسيب رساندن به ثبات و آبادانی گردد مخالف است.

سوم آنکه به گسترش دو جانبه و فرامرزی با کشورهای آسيای مرکزی اولويت بالايی می دهد. هر چه اين روابط گسترده تر و نزديکتر شوند، به نفع منافع دو جانبه خواهد بود و به ثبات و آبادانی منطقه کمک خواهد کرد.

چهارم آنکه چين روابط خود با کشورهای آسيای مرکزی را ازمنظر ثبات و توسعه سين کيانگ مدنظر قرار می دهد. چين چارچوب و پويايی همکاری در بيرون ازمرزهای سين کيانگ را گسترش می دهد و روابط را بر اساس اصول برابری انتفاع متقابل توسعه خواهد داد.

پنجم اينکه چين از زمانهای قديم ارتباط دوستانه ای با کشورهای آسيای مرکزی داشته است. جاده ابريشم پيوندهای نزديکی ميان چين و مردم آسيای مرکزی برقرار کرد. دولت چين بر پنج اصل همزيستی مسالمت آميز در روابط خود بااين کشورها تأکيد می کند. اين اصول عبارتند از صلح، همکاری، توسعه، داد وستد، رفاه متقابل و پيشرفت و تفاهم.

مركز مطالعات بين المللي صلح:چینی ها در بعد اقتصادی و در طي چند سال اخير هم صادرات خود را به کشور های این منطقه چند برابر کرده اند و هم  حجم سرمایه گذاری هاو  کمک های اقتصادی و وام های  خود را به این کشور ها بویژه درتاجیکستان و قرقیزستان و  ترکمنستان بالا برده اند  شما این رویکرد چین در بعد اقتصادی را  چگونه تحلیل می کنید ؟

چین اصولا کشوری است که در عرصه بین المللی تقریبا رویکرد اقتصادی راانتخاب کرده است. هرچند مواضع چین در مخالفت با آمریکا و اروپاست اما درکوتاه مدت چین اختلافات سیاسی و تضادهای ایدئولوژیک با غرب را کنارگذاشته و در تلاش است تا با افزایش رشد اقتصادی خود در این بخش از امریکاو غرب و ژاپن پیشی گیرداز اینروست که اولویت نخست در منطقه آسیای مرکزی برای چین ، اولویت اقتصادی است. آنچه این اولویت را افزون می کند منابع نفت و گاز و انرژی آسیای مرکزی است که بهترین جذابیت را برای اقتصاد چین در پی دارد. چین آسیای مرکزی را به دو بخش دارای انرژی  و فاقد انرژی تقسیم کرده است.قزاقستان، ازبکستان و ترکمنستان اولویت با منابع انرژی است که در  درازمدت منبع انرژی با ثباتی را برای خود تامین نماید و در تاجیکستان وقرقیزستان که فاقد  منابع سوخت فسیلی اند، همچنان مناسبات اقتصادی دراولویت است. در واقع چین و آسیای مرکزی وجه مشترکی که دارند آنست که هم اقتصاد را دراولویت قرار داده اند و این به نفع نفوذ چین در منطقه است.از طرف ديگر همکاری های اقتصادی و تجاری نقش اصلی رادر مناسبات ميان چين و کشورهای آسياي مرکزی بازی می کند. در سال 1993چين به وارد کننده محض نفت تبديل شد و درحال حاضر بيش از پيش بر واردات انرژی متکی است. در اين زمينه آسيای مرکزی از اهميت ويژه ای برای اين کشور برخوردار است. درسپتامبر 1977 موافقتنامه بزرگترين سرمايه گذاری بالقوه خود در زمينه همکاری اقتصادی با آسيای مرکزی رابه امضا رساند. چين برنامه ريزی کرد که يک خط لوله نفتی به طول سه هزار کيلومتر از غرب قزاقستان به غرب چين احداث کند ,زير ساخت راه های ميان چين و آسيای مرکزی نيز گسترش چشمگيری داشته است راه آهن ميان اورمچی و آلماتی، اتصال 14بندرگاه و ترمينال، دو فرودگاه از جمله ارتباطات بين المللی را برقرار می سازند در مجموع مکانيزم ها و سيستم های مديريت اقتصاد خارجی چين وکشورهای آسيای مرکزی در مرحله گذارهستند.. اين واقعيت که شمال غربی چين يکی از عقب مانده ترين بخش های کشور است، پايه های اقتصادی آن ضعيف است و اين که کيفيت منابع انسانی آن پايين است، تأثير عمده ای بر همکاری اقتصادی و تماس های تجاری ميان چين و آسيای مرکزی دارد. چين از همکاری اقتصادی با کشورهای آسيای مرکزی تصوری استراتژيک دارد.

مركز مطالعات بين المللي صلح:به نظر میرسد چين برعكس امريكا آنچنان تمايل و گرايشي به ترویج دموكراسي در منطقه ندارند  در این راستا با توجه به ساختار های سیاسی اقتدارگرایانه موجود در کشور های آسیای میانه این رویکرد چین تا چه حدی در گسترش روابط  پکن با دولت های این منطقه موثر است در این حال این نگاه تا چه میزانی  باعث تداوم  و تحکیم  ساختارهای سیاسی  غیر دمکرات در منطقه می شود ؟

چین کشوری است با دموکراسی هدایت شده و در بخش سیاسی مخالف اندیشه های لیبرالیستی غرب است. در واقع  چین کشوری است سوسیالیستی و رسوبات فکری رهبران کشورهای آسیای مرکزی هنوز رسوبات مارکسیستی است. هر چند شوروی ازهم پاشید، اما چین کمونیستی قدرت برتر منطقه  و یکی از چند قدرت جهان است بنابر این مخرج مشترک چین  و آسیای مرکزی دغدغه دموکراسی و مباحث سیاسی نیست. رهبران کشورهای آسیای مرکزی از اولویت نداشتن مباحث سیاسی در سیاست خارجی چین  که در سوال اول پاسخ  آنرا دادم استقبال کرده بودند . به عبارت دیگر هرچه میزان تاثیر گذاری اقتصادی و سرمایه گذاری کلان چین درکشورهای آسیای مرکزی افزایش یابد  به نوعی ثبات سیاسی و رژیم های  موجود در منطقه هم تداوم خواهند داشت. برای چین ثبات مهمتر از دگرگونی در رژیم های منطقه است. چرا که همکاری های اقتصادی در گرو وجود ثبات سیاسی آسیای مرکزی است. از این رو هر چه اقتصاد منطقه با اقتصاد چین گره بخورد درصورت نبردهای سیاسی منطقه شبیه وضعیت سیاسی چین خواهد بود.

مركز مطالعات بين المللي صلح:با توجه به پتانسیل های واگرایی در شمال غرب چین و مناطقی نظیر سین کیانگ نگاه امنیتی چین ومبارزه عليه افراط گرايان مذهبي و ناسيوناليست تا چه میزانی دغدغه  رهبران  پکن در نگاه به آسیای میانه بوده است و دراین راستا پکن تا چه حدی موفق به  عدم تاثیر گذاری امنیتی بنیادگرایان و ناسیونالیست  های آسیای میانه برروی اقلیت های خود شده است ؟

چین در مسائل داخلی از دو ناحیه در تهدید به سر می برد . نخست ازناحیه جدایی طلبان  تبت و دوم از اویغورهای مسلمان در سین کیانگ. هرچندتهدید اول را غربی ها یک موضوع بین المللی کرده اند و جدی تر از تهدید دوم است. اما موضوع  اویغورها  از دو جهت نگرانی چین را افزایش داده است:

نخست: جریان ناسیونالیستی جدایی طلب اویغور  و دوم جریان بنیاد گرائی اسلامی  در مناطق شمال غربی چین. تحولات در سین کیانگ متاثر از عوامل سیاسی و دینی در آسیای مرکزی بود وهنگامی که شوروی از هم پاشید و پنج جمهوری در آسیای مرکزی مستقل شدند که بخش هایی از مناطق شرق قرقیزستان و قزاقستان اویغورند و استقلال این مناطق  برای اویغورها سین کیانگ تحریک کننده بود و لذا جنبش ناسیونالیستی اویغور چین یک جریان جوان بیست ساله است و از سوئی دیگر  تاثیر جهاد مردم افغانستان بر علیه اشغال شوروی  و سپس رشد اسلام گرائی در دوره پسا شوری در آسیای مرکزی و هم چنین  حاکمیت  چند ساله طالبان  در افغانستان و حضورالقاعده  در این دوره مجموعا جزء اسباب رشد بنیاد گرایی در سین گیانگ بوده است.کانون تامین کننده تئوریک اندیشه های جدایی طلب اویغور و بنیادگرایی اسلامی در سین کیانگ چین خارج از چین است. جدایی طلبی اویغوری ذیل پان ترکیسم قرار دارد. کانون این اندیشه ترکیه است. ترک گرائی  نه در ترکیه مرده است و نه د رآسیای مرکزی. این تفکر یک جریان زنده است. بنابراین جدائی طلبی  اویغور ی یک جریان زنده در سین کیانگ چین است. از سوئی دیگربنیاد گرایی اسلامی در بین مسلمانان سین کیانگ چین ، ذیل اندیشه  افراطی القاعده است. القاعده کانون فکری بنیاد گرایی سین کیانگ است. جنبش اسلامی ترکستان شرقی بخشی از جریان القاعده است. آنچنان که افراطی گرائی  دینی در پاکستان بومی شد و در افغانستان هم طالبان رشد کرد و بومی شد و بخشی از این تفکر در آسیای مرکزی بومی شد در سین کیانگ هم بومی شده است. افراط گرائی اویغوری بسیار نزدیک به دیدگاه ها و واضع  حرکت اسلامی ازبکستان است.  بنابراین سوای از  اولویت های  اقتصادی  در سیاسی های خارجی  چین در منطقه آسیای مرکزی ، سین کیانگ تنها حلقه ” نگاه امنیتی” چین به آسیای مرکزی از منظر داخلی است و رهبران آسیای مرکزی بر سر مهار ” اسلام گرایی افراطی در منطقه با چین اشتراک نظر دارند. اما درباره  ترک گرائی واویغورها گاها اختلاف نظر وجود دارد. هر چه نفوذ چین در منطقه آسیای مرکزی گسترش یابد،مهار دو جریان جدائی طلب  اویغور و افراط گرائی دینی درسین کیانگ آسان تر خواهد بود. در شرایط کنونی نه القاعده  وضع مناسب دارد و نه جریان افراط گرائی دینی د رآسیای مرکزی. و طبیعی است که  این وضع به نفع  چین تمام شده است. این وضعیت نتیجه  تلاش های  چین در آسیای مرکزی نیست  بلکه نتیجه اشغال افغانستان توسط ناتو و امریکا است.

مركز مطالعات بين المللي صلح:با توجه  حضور بیشتر کشور های آسیای میانه در کنار روسیه و چین در سازمان شانگهای  اگر بخواهیم در رویکردی مقایسه ای به نقش روسیه و چین در  کشور هی آسیای میانه  بنگریم  نفوذ این این دو کشور بیشتر همگرایانه است یا در رقابت با یکدیگر ؟

به یک معنا نفوذ روسیه و چین در منطقه  هم همگرائی است و هم رقابت .تاسیس سازمان همکار یهای شانگهای  نشان می دهد که روسیه و چین در منطقه به دنبال  همگرائی اند. این همگرائی در بطن خود نوعی از ایجاد یک جبهه ضدغربی است. شانگهای یعنی یک بلوک متحد در منطقه و شرق در برابر زیاده طلبی های امریکا و ناتو، سازمان شانگهای مظهر همگرایی روسیه و چین است. هر دوکشور  در نگاه استارتژیک از ناحیه امریکا و ناتو د رتهدید اند. هر دوکشور از گسترش ناتو به سوی شرق نگرانند. هر دو کشور از دخالت های امریکادر امور داخلی چین و روسیه ناراحتند. هم روسیه و هم چین اصولا بافت تمدنی غیر غربی دراند. هر دو تمدن بیش از همه  از ناحیه  تمدن مسیحیت غربی آسیب دیده اند. هر دو کشور  نظم نوین  جهانی  و حاکمیت امریکا و تک قطبی شدن عرصه  بین المللی را بر نمی تابند. تاسیس سازمان شانگهای وعضویت کشورهای آسیای مرزی درآن، مصداق همگرایی در برابر بلوک غرب بود.

سوای از جبهه بندی  در برابر غرب مولفه های دیگری هم در همگرائی بین روسیه و چین وجود دارد. از جمله اینکه هر دو کشور در برابر جریان افراط گرائی دینی موضع  واحدی دارند و هر دو کشور در برابر پان ترکیسم آسیب پذیرند. هر دو کشور در مبارزه با تروریسم و جنایات سازمان یافته همگرایی دارند. هر دو کشور در مقابله با باندهای مواد مخدر  مواضع و نگاه مشترکی دارند. هر دو کشور  مخالف حضور نظامی  امریکا و ناتو در قالب پایگاه های نظامی در منطقه آسیای مرکزی اند. هر دو کشور مخالف تسلط امریکا و اروپا بر شریانهای  انرژی منطقه اند. هر دو کشور  مخالف تداوم  حضور امریکا درافغانستان اند. اما، البته برخی مولفه هائی نیز وجود دارد که گاها آنها را درمقام رقابت با یکدیگر قرار می دهد. از جمله ی آنها می توان اشاره کرد به بحث انتقال انرژی از طریق خط لوله به طرف شرق و مرزهای چین که روسیه همچنان علاقمند تداوم انتقال انرژی از خطوط سنتی روسی به اروپاست هر چند روسیه در شرایط کنونی قدرت رقابت اقتصادی را با چین  در منطقه آسیای مرکزی ندارد. و از این رو با تاثیر گذاری و نفوذی  که به کشورهای آسیای مرکزی دارد، برای قلمرو نفوذ چین محدوده های تعریف شده ای را پروتکل کرده است. از این روست که خطر نفوذ گسترده چین (هم به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ  حضور اتباع چینی در این کشورها) رهبران آسیای مرکزی را به تامل واداشته است.

در واقع دروازه های آسیای مرکزی برای ” اقتصاد چین” بی در و پیکر نیست بلکه بخشی از این ” در و پیکر” آسیب ندیدن منافع اقتصادی روسیه در منطقه است. قسمت دیگری  از این در و پیکر، تضمین رشد اقتصاد ملی کشورهای منطقه است که نفوذ  اقتصادی چین در منطقه نباید ” اقتصاد ملی” این کشورها را تهدید نماید. ملاحظه می شود که حضور روسیه و چین در منطقه آسیای مرکزی دو وجهی است و سکه ای دورویه است. هم همگرائی و هم رقابت را شامل می شود هرچند برخی از نگاه های استراتژیک در روسیه وجود دارد که نفوذ چین را در آسیای مرکزی ورود یک قدرت منطقه ای به حیاط خلوت روسیه می دانند و آنرا بر نمی تابند.

مركز مطالعات بين المللي صلح:نفوذ رو به افزایش  چین در کشورهای این منطقه  تا  چه اندازه حضور منطقه ای ایران را  درآسیای میانه (بویژه در تاجیکستان ) را تحت تاثیر خود قرار میدهد ؟

دامنه تاثیر گذاری چین در منطقه آسیای مرکزی گسترده است. اگر عمیق ترنگاه کنیم چین ایران را جزئی از قلمرو امنیتی و استراتژیک  خود می داند. در واقع در این قلمرو کلیه  کشورهای آسیای مرکزی پاکستان وافغانستان و شرق ایران داخل می شود.  از این منظر نه تنها در آسیای مرکزی که حتی شرق ایران هم بخشی از قلمرو امنیتی و استراتژیک چین است. و طبیعتا این نگاه ژئواستراتژِیک  می تواند حضور  ایران در ماوراء النهر را هم تحت تاثیر خود قرار دهد. هرچند جایگاه ایران و چین در آسیای مرکزی  متفاوت است، ایران از منطقه از جایگاهی تاریخی، فرهنگی و دینی  انکار ناپذیربرخوردار است. و مجموعه مشترکات ایران  با ماوراء النهر  قابل خدشه نیست و لذا حضور ایران هم در این مولفه ها بی بدیل است . نه چین ، بلکه هیچ کشور دیگری نمی تواند این نقش را از بین ببرد. از سویئ دیگر ایران، چین را دشمن نمی داند و متقابلا چین هم ایران را تهدید تلقی نمی کند. تمدن ایرانی ، زیباترین روابط را در دوران گذشته با تمدن چینی داشته است. هیچ گاه مناقشه و جنگی بین این دو تمدن وجود نداشته است. این پشتوانه محکمی در روابط فعلی است. چین در آسیای مرکزی دشمن ایران نیست و ایران هم درآسیای مرکزی دشمن چین نیست. هر دو کشور در عرصه بین المللی مواضع مشترکی دارند واین مواضع، دو کشور ها به مسلک دوستی کشانده است و چین در منطقه خلاء حضور اقتصادی ایران را پر کرده است و این بهتر از نفوذ اقتصادی غرب در منطقه است. ایران و روسیه و چین مجبورا  تا سالیان دراز در منطقه آسیای مرکزی برای مقابله  با نفوذ دشمن مشترک (اروپا و امریکا) با یکدیگرهمکاری نمایند. عضویت ناظری ایران در سازمان شانگهای هم مصداق همین دیدگاه است. توان اقتصادی ایران محدود است و اولویت نخست برای کشورهای آسیای مرکزی اقتصاد است. و چین اقتصاد در حال پیشرفتی را دارد که به راحتی و به تنهائی تامین کننده هرگونه سرمایه گذاری کشورهای خارجی در منطقه است. به نظر می آید که هر چه  اقتصاد منطقه با اقتصاد کشورهایی همچون روسیه و چین پیوند و گره بخورد ثبات سیاسی و امنیتی منطقه هم افزایش خواهد یافت و این به نفع ایران خواهد بود.

با سپاس از وقتی که در اختیار ماگذاشتید

مطالب مرتبط