مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

منطق رئالیسم تهاجمی نظام جمهوری اسلامی ایران در مقابل فشار هژمونیک ایالات متحده

اشتراک

دکتر ابوالفضل آنائی

پژوهشگر روابط بین الملل

مرکز بین المللی مطالعات صلح-ipsc

دیباچه سخن

کودتای بیست وهشت مرداد1332 به سرکردگی هژمون نو ظهور ایالات متحده و امپریالیسم فرتوت بریتانیا نقطه عزیمت پیوند وابستگی ایران به نظام هژمونیک امریکایی و کنترل ساختاری این کشور بر موجودیت جغرافیایی ایران تحت رژیم دست نشانده محمدرضا شاه پهلوی بود. در چارچوب روابط وابستگی-دست نشاندگی رژیم کودتا روابط متقابل ایران ایالات متحده از منطق راهبردی سلطه جهانی سیکل سوم هژمونیک تبعیت  نمود و روابط سیاسی،  اقتصادی و نظامی-امنیتی تکوین یافته در دوره پساکودتا منافع ساختاری و بلند مدت ایالات متحده را در فضای جغرافیایی خاورمیانه و بالاخص حوزه خلیج فارس  با دو هدف عمده مهار نفوذ کمونیسم و تداوم روند صادرات نفت تداوم بخشید (گازیوروسکی 1371).  از سوی دیگر انعقاد پیمان بغداد/ سنتو(CENTO 1955-1979: Central Treaty Organization) لایه خاورمیانه ای پوشش دفاع جمعی برای پیشبرد منافع راهبردی هژمونیک ایالات متحده بود  که بسان بخش دیگری از پازل کمربند بهداشتی در پیرامون ژئوپلیتیکی بلوک شرق منعقد گردید. این پیمان برای ایجاد حصول اطمینان سیاسی، امنیتی و نظامی برای مهار نفوذ کمونیسم بخش مکمل خاوری پیمان ناتو شمرده می شد. در این سپهر تحقق پذیری کل این تحولات منطقه ای براساس استقرار رژیم های دست نشانده و پیرو امپریالیسم در منطقه خاورمیانه نمود عینی پیدا کرد.  از سوی دیگر  ایالات متحده در  سیکل سوم هژمونیک در سال های نخست جنگ سرد، در بازتولید منافع راهبردی خود در منطقه  خاورمیانه و در حضور یک متحد جدید بنام دولت صهیونیستی اسرائیل به پیروزی و کامیابی نائل آمد.

در دوره بعد از کودتای 1332 بواسطه ورود ایران در همکاری های گسترده با الات متحده براساس منطق وابستگی-دست نشاندگی کنترل ساختارهای بوروکراتیک ایران چنان با منافع امپریالیستی امریکا پیوند پیدا کرد که همگام با حضور گسترده مستشاران مختلف امریکایی در نهادهای حکومتی، طیف وسیعی از مسائل ایران از خرید تسلیحات و تجهیزات نظامی تا آموزش منابع انسانی و سناریوسازی هدفمند برنامه های توسعه، به منافع و اقدامات امریکا مشروط گردید. به کلام دیگر در دوره مورد اشاره رژیم محمدرضاشاه آشکارا به شعبه ای از پنتاگون، سیا و وزارت خارجه ایالات متحده بدل شد و روابط مستعمراتی نو، پیچیده و پنهانی را در ایران نهدینه کرد (Ganji 2006). اما ماه عسل روابط تراژیک میان ایران و ایالات متحده دیری نپایید و به دنبال تکوین و تحقق انقلاب اسلامی و فروپاشی نظام تاریخی شاهنشاهی با یک راهبرد کلان ضداستعماری، جمیع قواعد و احکام اصول وابستگی-دست نشاندگی در بن بست تعطیل مدفون گردید و فصل نوینی در احیای موجودیت تمدنی ایران با آرمان های استقلال طالبانه و عدالتخواهانه اسلامی آغاز شد.  پایه گذاری انقلابی نظام جمهوری اسلامی در سال 1358سرآغاز تقابل ضدهژمونیک ایران با روند سلطه گری و مداخله های  امپریالیستی ایالات متحده  درمسائل خاص ایران و خاورمیانه و انسداد تمام عیار دوره  سوء استفاده ابزاری و  استعماری از ایران در راستای منافع خاورمیانه ای واشنگتن ارزیابی می شود.  این روند استقلال طلبانه در قاموس یک جریان فکری و پراتیک سیاسی-نظامی در طول حیات نظام جمهوری اسلامی در کل خاورمیانه بصورت یک پارادایم مسلط نهادینه شده و در کشورهای مختلف به اشکال گوناگون در قالب جریان فکری، سازمان های شبه نظامی و جنبش های اسلامی و ملی گرای ضدامپریالیستی بازتولید شده است. 

اصول نظری بحث

نظام جهانی مدرن بر خلاف ساخت پیچیده سیستمی و پیوند هولوگراماتیک/هولوسکوپیک/هولونومیک اجزاء ساختی آن، در سطح حقوقی،سیاسی و نظامی یک سیستم آنارشیک بوده و از حیث کارکردهای درون سیستمی در مرزهای پایدار آنتروپی/نگانتروپی بازتولید شده است. این دو خصوصیت که به صورت ساختاری در بقای سرمایه داری تاریخی در سطح بین المللی نقش تعیین کننده داشته است، اغلب   شرایطی را برای «قدرت های بزرگ کانونی سرمایه داری» ایجاد پدید آورده است که در ایجاد سیکل های نظام مند هژمونیک اثرات تعیین کننده داشته و در سطح سیاست خارجی و دفاعی مولد پدیده هژمونی لیبرال برای آن ها بوده است. چنین بنظر می رسد هژمونی لیبرال برعکس ظاهر فریبنده نهفته در آن یعنی نظریه صلح دموکراتیک نه تنها مولد سیاست خارجی صلح آمیز برای قدرت های کانونی و ضامن امنیت جهانی و خلع سلاح جمعی نبوده است در مقابل دولت های حامی هژمونی لیبرال با چرخش غایت شناسانه بسوی رئالیسم و نقض اصول عقلانی، اخلاقی و دموکراتیک الگوهای تقابل، تهاجم، تجاوز و مداخله را در عرصه داخلی سایر دولت های مستقل با هدف راهبردی ایجاد به اصطلاح یک نظام جهانی لیبرال با همکاری متکثر دولت های لیبرال اما وابسته به کانون هژمونیک پدید آورده اند. به کلام دیگر « با وجود این همه شور و اشتیاق، هژمونی لیبرال به اهداف خود دست نخواهد یافت و شکست آن ناگزیر با هزینه های سنگین همراه خواهد بود. چنین می نماید که دولت لیبرال به جنگ های بی پایانی خاتمه دهد که به جای کاهش منازعه در سیاست بین الملل، آن را افزایش می دهند و مشکلات مربوط به تروریسم و اشاعه تسلیحات هسته ای را تشدید می کننند. علاوه براین موارد، رفتار نظامی دولت تقریبا برای اطمینان از پایان تهدیدهای ارزش های لیبرالی انجام می پذیرد. این در حالی است که لیبرالیسم در خارج منجر به بروز رویه غیر لیبرالی  در داخل می شود و در نهایت، حتی اگر دولت بتواند به اهداف خود یعنی گسترش دموکراسی در دوره و نزدیک، پیشبرد مبادله اقتصادی و تشکیل نهادهای بین المللی دست یابد، نمی تواند صلح به بار آورد.» (مرشایمر 1398)

در این سپهر عدم تحقق صلح و افزایش بحران های امنیتی و نظامی در روند توسیع هژمونی لیبرال در روابط بین الملل، حرکت بسوی اتخاذ الگوی رئالیسم تهاجمی در سیاست خارجی و دفاعی و ضرورت ایجاد توانمندی اثربخش بازدارندگی نظامی برای مهار فشارهای هژمونی لیبرال به یک روند ساختاری اجتناب ناپذیر در کانون سیاست خارجی و دفاعی دولت های هدف فشار هژمونیک بدل می شود. به کلام دیگر فشارهای سیستمی هژمونیک همزمان با واکنش های تهاجمی مبتنی بر افزایش و تقویت توان دفاعی بازدارندگی متقابل برای ایجاد موازنه قدرت نسبی، یگانه بدیل تحقق پذیر برای تضمین امنیت ملی و پس رانش تهدیدات بالقوه دولت مهاجم هژمونیک است. این روند بازتاب سه الگوی رفتاری مبتنی بر رئالیسم در نظام جهانی است:

«1- دولت ها در نظام بین الملل از یکدیگر می ترسند. آنها یکدیگر را با سوءظن ملاحظه می کنند و نگران آنند که ممکن است جنگی در راه باشد. دولت ها خطر را پیش بینی می کنند.

2- هدف هر دولتی در نظام بین الملل تضمین بقای خویش است. چون دولت های دیگر تهدید بالقوه هستند و از آنجا که هیچ اقتدار عالیه ای وجود ندارد که در هنگام خطر آنها را نجات دهد، دولت ها نمی توانند برای امنیت خویش به دیگران اتکا کنند. هر دولتی خود را آسیب پذیر و تنها  می بیند و بنابراین هدفش فراهم نمودن بقای خویش است.

3-هدف دولت ها در نظام بین الملل بیشینه کردن قدرت نسبی شان در برابر دولت های دیگر است.دلیل آن  ساده است: هر چه مزایای یک دولت در برابر دولت های دیگر بیشتر باشد، امنیتش هم بیشتر خواهد  بود.» (میرشایمر 1391)

در این چشم انداز تعیُّن بخشی به یک سیاست خارجی و دفاعی مبتنی بر بازدارندگی دفاعی-تهاجمی با اتکای به یک فرماسیون اقتصادی مولد صنعتی توام با سطح بالای ایجاد بارآوری و ارزش افزوده در تولید ناخالص ملی، دست یابی به روزآمدترین تکنولوژی های انحصاری و شبه انحصاری، آموزش منابع انسانی متخصص در بالاترین سطح کیفی نظام آموزشی و بکارگیری مولفه های مذکور در تولید تسلیحات فناورانه با ظرفیت تهاجمی و دقیق بسیار بالا و متناظر با نیاز های ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی یک کشور تحقق پذیر خواهد بود. در این رویکرد افزایش توان و شعاع عملیاتی نیروهای دفاعی-تهاجمی هوافضا پایه، نیروی های زمینی و دریایی و ادغام تاکتیکی عملیاتی آنها با هدف نفوذ اثربخش در توان دفاعی-تهاجمی هژمون، اصول بنیادی  رفتار رئالیسم تهاجمی دولت ها را در سیاست خارجی و دفاعی به منصه ظهور می رساند.  سخن آخر اینکه « از نظر رئالیسم تهاجمی دولت های طرفدار وضع موجود به ندرت در سیاست جهانی یافته می شوند. زیرا ساختار نظام بین الملل انگیزه ای بسیار قوی برای جستجوی فرصت هایی جهت افزایش قدرت رقبا به دولت ها بخشیده و آنها را بر آن می دارد هرگاه منافع بر هزینه ها سنگینی کرد از موقعیت پیش آمده در جهت کسب منافع خود استفاده نمایند. هدف غایی یک دولت این است که در نظام بین الملل به هژمون تبدیل شود… بقا مستلزم رفتار تهاجمی است. دلیل این رفتار آن است که دولت ها اگر بخواهند بخت و بقای خود را افزایش دهند باید قدرت بیشتری بدست بیاورند» (میرشایمر 1396)

قاعده جبری تهاجم ضد هژمونیک

POH < CAH +FIAH 

فشار تهاجمی هژمونیک: POH

تقابل ضد هژمونیک: CAH

نیروی تهاجمی ضد هژمونیک: FIAH

 (نویسنده، 1402)

منطق سیاست خارجی و دفاعی نظام جمهوری اسلامی ایران

تاریخ مطول تهدید و فشار مداوم هژمونیک ایالات متحده علیه جمهوری اسلامی ایران به سال های نخست پیروزی انقلاب اسلامی باز می گردد. در این سپهر فشار پایدار سیاسی، تحمیل استراتژی های خفگی اقتصادی در بستر تحریمی های سیستمی، بحران سازی در بستر رسانه های گروهی ویژه فضای مجازی ، پشتیبانی، تامین مالی و لجستیکی گروه های برانداز و میلیشیای مسلح پیرو واشنگتن و سرانجام تهدیدات پایدار امنیتی و نظامی بخش لاینفک اقدامات ضد انسانی و غیر اخلاقی ایالات متحده در قالب فشار های هژمونیک  علیه ج.ا. ایران بوده است. در واقع واشنگتن براساس سیاست پایدار براندازی یا الزام در ایجاد تغییر مواضع ج.ا.ایران بر اساس ایجاد امر سیاسی تبعیت از منافع منطقه ای اش از همه «گزینه های موجود» برای دست یافتن به اهداف راهبردی خود علیه ج.ا. ایران متوسل شده است. به این ترتیب، تشدید تضاد منافع منطقه ای ایالات متحده با ج.ا. ایران در عرصه های مختلف از قبیل مسئله بحرانی اسرائیل-فلسطین، حضور نظامی ایالات متحده در خاورمیانه، مداخله در مسائل داخلی ایران، ایجاد نفاق و تشتت مواضع در میان دولت های منطقه، ایجاد رقابت تسلیحاتی در حوزه خلیج فارس، پیشبرد برنامه صلح آمیز برنامه های هسته ای ملی و غیره جملگی بستری پایدار برای مقاومت ضد هژمونیک ج.ا. ایران در مقابل ایالات متحده بوده است. 

در این سپهر ج.ا.ایران در راستای پیشبرد منافع ملی و ایجاد روابط دوستانه و راهبردی  همگرا در منطقه نیازمند تقویت الگوهای سیاسی، امنیتی و اقتصادی مشترک در میان دولت های منطقه بوده و مهار نیروهای پراکنده ساز یا مولد گونه ای مختلف بحران بخشی از اقدامات هدفمند ایران بوده است. مقابله با نیروهای پراکنده ساز داخلی و منطقه ای یک مسئله استراتژیک بلند مدت برای ج.ا.ایران بشمار می رود. این نیروهای پراکنده ساز منطقه ای با تخفیف و تضعیف پیچیدگی های هم پیوند با منافع منحصربفرد ملی هر یک از دولت های منطقه، بصورت تنگاتنگی با منافع و اقدامات آشکار ونهان هژمونیک امریکا رابطه دیالکتیکی نشان می دهد. به کلام دیگر، حضور یک متغیر فرامنطقه ای در فضای جغرافیایی خاورمیانه، ساخت ذهنی و عینی ذاتا پیچیده منطقه خاورمیانه را با فشار پایدار سیستمی منافع هژمونیک امریکا در مرزهای پایدار آنتروپی حفظ کرده و نیروهای تعادل بخش و مولد همگرایی را به نفع نیروهای پراکنده ساز و بحرانی تضعیف نموده و شرایط ساختاری را برای تقابل و تصادم های منطقه ای را با نیروی کاتالیزور حضور مستقیم و غیرمستقیم هژمونیک ایالات متحده تقویت و تسریع کرده است. در چنین شرایط آشوبناک ج.ا.ایران با یک الزام ساختاری و فورس ماژور ناگزیر است با هدف تامین منافع ملی و مهار نیروهای پراکنده ساز در امتداد مرزهای ملی و تضمن توازن و تعادل ژئوپلیتیکی با نیروهای بالقوه یا بالفعل مولد انواع بحران های سیاسی، اقتصادی، امنیتی و نظامی به مقابله برخیزد.

در این بستر پیچیده ژئوپلیتیکی، ایران کانون اصلی هدف تهاجمات هژمونیک ایالات متحده  برای تحقق پذیری و اثربخشی سیاست های امپریالیستی اش بوده است. در واقع مقاومت استقلال طلبانه ج.ا. ایران در مقابل اقدامات هژمونیک امریکا نقطه عزیمت تکوین ساختار پیچیده روابط بین دولتی بر پایه الگوهای بومی و منطقه ای در خاورمیانه با راهبرد حذف حضور هر شکل از حضور نیروهای فرامنطقه ای استعماری بوده است. چنین تحولی که از سوی ج.ا.ایران پایه گذار تغییر وضع موجود در الگوهای پایدار تاریخی استعماری در منطقه از دوران آلبوکرک تا سده بیست و یکم بوده و هدف راهبردی مستتر در آن ایجاد یک خاورمیانه با ثبات، مستقل از وابستگی های استعماری و تفوق یک گفتمان اصیل اسلامی در میان ملل مسلمان منطقه است. این متغیرها در یک رابطه پیچیده متقابل معنای راستین اتخاذ یک سیاست خارجی مبتنی بر رئالیسم تهاجمی ضد هژمونیک را برای ج.ا.ایران نمایان می سازد.

چنین می نماید ایالات متحده در راستای اقدام به تضعیف مواضع منطقه ای ج.ا.ایران و هدایت سازمان یافته نیروهای بحران ساز مختلف در یک روند فشار پایدار علیه منافع ملی ایران، زمینه های عینی ایجاد یک سیاست خارجی و دفاعی مبتنی بر اصول بازدانگی-تهاجمی را برای ایران فراهم نموده است. در این چشم انداز ن.ج.ا.ایران در چارچوب اصل تضمین بقا، تامین امنیت ملی و پیشبرد منافع ملی در نظام جهانی هژمونیک در صدد بوده است به علت تفوق ساختاری آرناشی و آشوب شدید پیشرونده در یک از  بحرانی ترین فضاهای ژئوپلیتیکی جهان و در شرایط انحطاط و ناکارآمدی سیاسی – حقوقی و کارکردی سازمان های بین المللی بویژه سازمان ملل که در ایجاد صلح و امنیت پایدار جهانی به ورشکستگی و انسداد تمام عیار رسیده است، با افزایش توان موثر نیروهای مسلح خود در قالب تقویت سیستم های دفاعی و تهاجمی و تقویت هدفمند و راهبردی نهادهای اطلاعاتی و امنیتی به فشارهای هژمونیک ایالات متحده واکنش موثر و متناسب نشان دهد.

به کلام دیگر مهار و پس رانش بحران سازی ایالات متحده علیه ج.ا. ایران اصولا نمی تواند در چارچوب نهادهای متعارف حقوقی و سیاسی بین المللی که برآیند سیاست جهانی هژمونیک بوده است، محقق گردد. در این بستر می توان تفوق یک الگوی مبتنی بر رئالیسم تهاجمی در سیاست خارجی و دفاعی ج.ا.ایران را در محور راهبردی توسیع سیستم های دفاع موشکی، یک منطق ساختاری و عقلانی ارزیابی نمود. این الگو در راستای ایجاد بازدانگی ضد هژمونیک اثربخشی خود را در مقابل تهدیدات پایدار ایالات متحده بویژه از دوران قدرت گیری محافظه کاران نو در کاخ سفید(2001) که هدف اصلی آنها اجرای سیاست راهبردی «پروژه قرن جدید امریکایی» با هدف نهایی ایجاد سلطه بدون رقیب در مقیاس جهانی بوده، آشکار نموده است. تداخل این بحران با برنامه صلح آمیز هسته ای ن.ج.ا. ایران و قراردادن ایران در لیست دولت های «محور شرارت» سرآغاز تشدید و تقویت فشارهای تهاجمی هژمونیک علیه ج.ا.ایران بود. این روند با تصویب سازمان یافته قطعنامه های شورای امنیت و قعطنامه های ادورای شورای حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی همراه بود. برآیند این تحولات فشارهای سیستمی بی سابقه ای علیه ج.ا. ایران را رقم زد. برونداد این تحولات در دهه1380 و اوایل دهه1390  بحران های شدید در ساختار ملی ج.ا. ایران تولید نمود. اما نکته تعیین کننده در این تحولات مقاومت پایدار و تداوم اقتدار نیروهای مسلح و کارآمدی دستگاه های اطلاعات-امنیتی در مقابل فشارهای سیستمی هژمونیک و بین المللی علیه ج.ا.ایران بود. در نتیجه علیرغم بحران های ژئوپلیتیکی و نظامی-امنیتی خاورمیانه در دهه1380 که نقطه بیشینه آن در اشغال افغانستان و عراق توسط ارتش ایالات متحده و متحدانش به منصه ظهور رسید، نظام جمهوری اسلامی ایران با درک حقیقت حفظ منافع ملی با اتکای به  تقویت توان دفاعی-بازدارنگی ارتش و سپاه و اقدامات همزمان پیچیده تاکتیکی و استراتژیک نیروهای مسلح ایران در مماس بر شاهرگ نیروهای امریکایی و متحدانش در سراسر خاورمیانه، توان تعرض و تجاوز را از ارتش های متخاصم فرامنطقه ای  سلب و بر مواضع مقتدرانه و استقلال طلبانه ج.ا. ایران با راهبرد قطعی ضدهژمونیک تاکید و تصریح ورزید.

رفتار رئالیستی تهاجمی ج.ا. ایران در عرصه سیاست  خارجی و دفاعی بعلت ضعف های گروه دیپلماسی در  دهه 1390با اختلال های مواجه گردید. در واقع فشارهای تحریمی ایالات متحده و همدستانش در جریان تحریمی های سیستمی علیه ج.ا.ایران و بحران های سیاسی و اقتصاد متعاقب آن در بستر بحران پرونده هسته ای  شرایطی را پدید آورده بوده که بخشی از کارگزاران نظام را  به رویکرد همگرایی منفعلانه و اعطای امتیاز به ایالات متحده ترغیب نمود. این روند سرانجام در قاموس توافق ناکارآمد و بحران ساز «برجام» متحقق شد. از سوی دیگر  همزمان با اتمام دوره رهبری اوباما و ورود جمهوریخواهان به کاخ سفید و آغاز روند خروج ایالات متحده  از برجام ماهیت واقعی  سیاست دست چدنی پنهان در دستکش مخملی ایالات متحده بار دیگر به افشا شد. در امتداد این روند بحران ساز و واکنش متقابل منطقی ج.ا.ایران  به کاهش تعهدات خود در قالب برجام،  علیرغم آمادگی دفاعی-تهاجمی نیروهای مسلح ج.ا. ایران، عملیات آذرخش کبود با هدف ترور شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی اوج تعرض طلبی امپریالیستی ایالات متحده علیه منافع ملی  ج.ا.ایران را در شرایط  عملکرد ضعیف و انفعالی دستگاه «وقت دیپلماسی» آشکار نمود. واکنش متقابل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی براساس دستور قاطع مقام معظم رهبری در قالب عملیات موشکی شهید سلیمانی به پایگاه ارتش امریکا در عین الاسد بار دیگر مواضع رئالیستی تهاجمی ج.ا.ایران را برای دفاع از امنیت و منافع ملی تحکیم و تثبیت نمود. به کلام دیگر ابراز وجود ژئوپلیتیکی ج.ا.ایران در قالب توان دفاعی-تهاجمی نیروهای مسلح بر ضد  حضور دولت متخاصم و فرامنطقه ای ایالات متحده بر تقویت مواضع خلل ناپذیر ج.اایران در مقابل هر نوع از تهدید بالقوه و بالفعل نظامی-امنیتی را برای تصمیم گیرندگان بالاترین سطوح نظامی،امنیتی و سیاسی ایالات متحده به ثبوت رساند. بدنبال آغاز به کار دولت محترم سیزدهم به ریاست آقای دکتر رئیسی استمرار اقدامات سیاست خارجی رئالیستی تهاجمی ج.ا.ایران در بدنه ساختار وزارت امور خارجه  همگام با استمرار سیاست های پیشین نیروهای مسلح احیا و تقویت شد. در این سپهر می توان به توسعه کمی و فناورانه سیستم های موشکی دوربرد و قاره پیمای اولترا هایپرسونیک  و تقویت کمی و کیفی مضاعف یگان های هوافضاپایه با هدف راهبردی توسعه اثربخش توان دفاعی-تهاجمی ج.ا.ایران تا عمق قلب فضای زیستی-جغرافیایی و  عرصه های مختلف منافع ملی قدرت هژمون و هر تهدید بالقوه یا بالفعل دیگر براساس تجارب موفقیت آمیز، عقلانی و منطقی چنین سیاست های امیداور بود. بدیهی این راهبرد دفاعی-تهاجمی ن.ج.ا.ایران مخاطرات سنگینی برای ایالات متحده و همدستانش به دنبال داشته است و بر مبنای چنین رویکردی ایالات متحده از زمان ریاست جمهوری بوش پسر تا دوره رهبری ترامپ تحریم های گسترده اما بی نتیجه ای را علیه برنامه های موشکی و تسلیحاتی ایران به تصویب رسانده اند.

 بنظر می رسد وزارت امور خارجه ن.ج.ا.ایران در دولت محترم سیزدهم در راستای احیا و تقویت منافع ملی با تغییر در روند ایجاد شده از سوی دولت قبلی از یکسو یک الگوی عزتمندانه، مقتدرانه و شرافتمندانه مبتنی بر رئالیسم تهاجمی را بدون هیچ گونه سازش با امپریالیسم ایالات متحده و متحدانش به اجرا درآورده و در احیاء حقوق از دست رفته مختلف اقدامات مجدانه و موثر بعمل آورده اند. از سوی دیگر یا توسیع عرصه های عملیاتی وزارت امورخارجه در قالب ورود در اتحاد های ضد هژمونیک سازمان  همکاری شانگهای و بریکس پویایی و اثربخشی اقدامات رئالیستی را در شبکه سازی سیاسی و اقتصادی  فعال جهانی ضد هژمونیک افزایش داده است. به کلام دیگر همگام با بازتولید مواضع مقتدرانه و عزتمندانه دفاعی-تهاجمی ن.ج.ا.ایران در دو نهاد وزارت دفاع و امور خارجه پیشروی هوشمندانه دستگاه دیپلماسی در فضاهای خارج از نفوذ ایالات متحده و متحدانش به ارتقا سطوح کمی و کیفی منافع ملی و افزایش اثربخشی و کارآمدی قدرت نرم و سخت ج.ا.ایران بصورت توسیع و تعمیق همکاری های مکمل و راهبردی در چارچوب دو نهاد مذکور منجر شده است. 

سخن آخر آنکه افول تمام عیار و نهایی نظام هژمونیک ایالات متحده  و گذار غیر قطعی به سیکل احتمالی چهارم هژمونیک می تواند فضاهای مسدود و یا بحرانی پیش روی نظام جهانی را گشوده و سرآغازی برای تسریع در تحقق پذیری راهبردهای کلان و بلند ن.ج.اسلامی ایران  در سیاست و اقتصاد جهانی بدیل باشد. این تحول سپهری را نشان می دهد که همگام با احیای جایگاه تاریخی و تمدنی ج.ا.ایران و در پیوند با ایجاد یک الگوی سیستمی مبتنی بر همگرایی منطقه ای و بین المللیِ چندکانونی،  حضور تعیین کننده ج.ا.ایران در مسائل و تحولات نظام جهانی پسا آمریکایی  رقم خواهد زد.

من الله التوفیق

منابع

فارسی

1.گازیوروسکی،مارک(1371).سیاست خارجی امریکا و شاه: بنای دولتی دست نشانده در ایران. ترجمه فریدون فاطمی .تهران: انتشارات نشر مرکز.

2.میرشامیر، جان جی.(1398). توهم بزرگ: رویاهای لیبرال و واقعیت های بین الملل. ترجمه براتی، منصور و رحیمی آشتیانی، دلیله.تهران: انتشارات ابرار معاصر.

3.مرشایمر، جان جی.(1396). تراژدی سیاست قدرت های بزرگ. ترجمه غلامعلی چگینی زاده. تهران: اداره چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه.

4.مرشامیر، جان(1391). لابی یهود و رئالیسم تهاجمی. ترجمه محمودی, محسن، ویراستارحاجی یوسفی, امیرمحمد. تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق علیه السلام.

لاتین

  1. Ganji, Babak (2006). Politics of Confrontation: The Foreign Policy of the USA and Revolutionary Iran. New York: Tauris Academic Studies.

واژگان کلیدی:منطق رئالیسم تهاجمی, نظام ,جمهوری اسلامی ایران , فشار هژمونیک, ایالات متحده

مطالب مرتبط