مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

زمینه های تغییر نظام تک قطبی به چند قطبی

اشتراک

دکتر فرهاد نوایی

استاد دانشگاه

 

تک قطبیت

اصطلاح تک قطبی زمانی بکار می رود که یک کشور به تنهایی بر ساختار قدرت حاکم باشد. در فضای تک قطبی، ابرقدرت، قدرت مانور و درگیرشدگی در اموری را پیدا می کند که لزوماً همسو با منافع ملی اش نیست و هدف حفظ ساختار هژمونیک و تک قطبی نظام بین الملل می باشد. در عرصه نظام بین الملل، پایان جنگ سرد بدین معنی بود که رقابت ابرقدرت ها در دهه های گذشته خاتمه یافته است و از منازعه سنتی شرق و غرب دیگر خبری نبود. با این توضیح می توان گفت که فروپاشی شوروی زمینه ظهور جهان تک قطبی با سلطه هژمونیک آمریکا را فراهم کرده است. سئوالی که در اینجا پیش می آید این است که آیا ساختار تک قطبی باثبات تر از دو قطبی است. از دید رئالیست های ساختاری نظام تک قطبی بی ثبات تر است زیرا در حال حرکت به سمت چندقطبی است و دیگر قدرت ها تلاش دارند تا هژمونی ابرقدرت حاکم را دچار شکست کنند.

واژگان کلیدی: نظام تک قطبی، چند قطبی ، نظام بین الملل، امریکا

 

مخاطرات جهان تک قطبی به رهبری آمریکا و ظهور جهان چندقطبی

فروریختن دیوار برلین در نوامبر 1989 پیش درآمدی بر فروپاشی شوروی در دو سال پس از آن بوده است. نظم مورد نظر و تحت رهبری آمریکا فرا رسید  و رئیس جمهور این کشور اعلام کرد که ملت های جهان از شرق و غرب گرفته تا شمال و جنوب می توانند در صلح زندگی کنند. اما در میانه فروپاشی دیوار برلین و حمله جرج دبلیو بوش به عراق، ایالات متحده 10 مداخله بزرگ نظامی در سراسر جهان انجام داد. بیشتر این اقدامات پنتاگون از کردستان عراق تا سومالی و هائیتی تا بوسنی و صربستان با حربه مداخلات بشردوستانه انجام گرفت. بزرگترین تجلی این تک قطبی بودن، حمله آمریکا در اوایل 2003 علارغم مخالفت شورای امنیت به عراق بود. مانیفست بوش مبنی براینکه هرکس با ما نیست با آنها (تروریستها) است برگردان دوگانه کیگان نومحافظه کار بود که بر «همه چیز سیاه و سفید و هیچ چیزی میان آنها» تاکید می کرد. اولین زمزمه های جهان چند قطبی زمانی مطرح شد که آمریکا در باتلاق عراق گیر افتاد. در این زمان ژاک شیراک اولین کسی بود که این تصمیم را زیر سئوال برد و پوتین رئیس جمهور سرسخت روسیه بیان داشت که افسانه جهان تک قطبی به پایان رسید و برای همیشه در عراق دفن شد. تاریخ دانان در رفتار پوتین و شیراک، طنین صدای رهبران اروپایی مخالف فرانسه را بعد از شکست ناپلئون در 1815 می شنیدند. پادشاهی های بریتانیا، اتریش، پروس و روسیه در آن زمان کنسرت اروپایی را تشکیل دادند که براساس آن به هیچ کشوری اجازه نمی داد تا به مانند فرانسه ناپلئون تبدیل به تنها قدرت اروپا شود. بواسطه این کنسرت مفهوم مورازنه قوا متولد و اصل مبنایی و راهنمای روابط بین الملل شد. در کنار این مفهوم، همزیستی مسالمت آمیز نیز ظهور کرد. بدین معنی که قدرت های بزرگ یاد می گیرند که در صلح همزیستی کنند و در عین حال به لحاظ سیاسی و اقتصادی به رقابت بپردازند. براین اساس است که برخی اندیشمندان معتقدند سرنوشت همه امپراتوری ها در طول تاریخ یکسان می باشد و آمریکا نیز از این امر مستثنی نیست. از دید نوواقع گرایان از جمله تهدیدات اصلی که متوجه نظام تک قطبی است شکل گیری یک ضد ائتلاف است. در این معنی ایالات متحده آمریکا پس از پایان جنگ سرد حرکت خود را به سمت هژمونی و فراتر از آن، امپراتوری آغاز کرده است. حمله به عراق و افغانستان با دور زدن شورای امنیت یکی از مهمترین مصداق های این امر می باشد. بعلاوه از جمله الزامات این تک قطبیت و هژمونی، دست اندازی به حوزه های منافع دیگر قدرت های منطقه ای مانند چین و روسیه می باشد. در این معنی ایالات متحده برای اولین بار در طول حیات خود به منطقه ناشناخته «خارج نزدیک» روسیه گام گذاشت. تاسیس پایگاه های نظامی در کشورهایی که سابقاً بخشی از شوروی بودند و تلاش برای دور کردن آنها از روسیه از یک طرف نشانگر تلاش هژمون برای تضعیف رقیب سنتی خود بوده و از طرف دیگر نشان گر اعتقاد سیاستگذاران آمریکایی به این امر بوده که لازمه هژمونی بین المللی توسعه قدرت و حوزه های منافع خود می باشد. بزرگترین تجلی این تهدیدآمریکا برای روسیه در انقلاب های مخملی و جنگ 2008 گرجستان که به اعتقاد کارشناسان بدون چراغ سبز آمریکا امکانپذیر نبود نمود پیدا کرده است. در سوی دیگر ایالات متحده چین را به عنوان یک رقیب درحال ظهور می بیند. چین تجربه تهدیدات امنیتی مشترکی را از طرف آمریکا داراست. حمایت از جدایی طلبان مسلمان ایغور در ایالت سین کیانگ واستقلال طلبی تایوان و حتی فروش تسلیحاتی گسترده به این کشور و کمکسیاسی به جدایی طلبان تبت و … همگی باعث شده تا این کشور نیز آمریکا را به عنوان یک دشمن به حساب بیاورد. از سوی دیگر ایران نیز به لحاظ فرهنگی و ایدئولوژیکی دشمن سنتی ایالات متحده تلقی می شود. ایران از ابتدای پیروزی انقلاب نیز هدف سیاست های ابرقدرتی آمریکا بوده است. این کشور تاکنون تجربه انواع سیاست های آمریکا را داشته است. آمریکا در طول بیش از سه دهه گذشته تلاش های فراوانی را برای تغییر حکومت و یا تغییر رفتار ایران در پیش گرفته است. فشارهای سیاسی، حمله به طبس، کودتای نوژه و جنگ هشت ساله همگی بخشی از این سیاست ها بوده است اما فشارهای آمریکا با تحریم های اقتصادی گسترده که از تحریم داماتو به شکل ساختاری شروع شد با تحریم انرژی و تحریمات بانکی تداوم پیدا کرد. مجموعه این فشارها باعث شد تا ایران نیز غرب را دشمن تلقی تلقی کند. این سه کشور از زاویه ای دیگر نیز تحت الزامات هژمونیک آمریکا نیز قرار گرفتند: شیوه حکومت داری. از دید غرب این دسته از کشورها همگی ناقض حقوق بشر به مفهوم غربی هستند. نگاه امپریالیستی غرب به حقوق بشر باعث شد تا این دسته از کشورها به عنوان «دیگری» شناخته شوند و لذا تغییر شیوه حکومت داری و حرکت به سمت شیوه غرب ضروری است. لذا شکل گیری یک ائتلاف میان این کشورها به نظر طبیعی است. همانطور که روسو(1762) با ادبیاتی شیوا و شاعرانه می گوید: قویترین فرد هم به اندازه کافی قوی نیست تا برای همیشه ارباب باشد، مگر آنکه قدرتش را به حق تبدیل کند و فرمانبرداری دیگران را به وظایف. اگرچه تک قطب، تلاش می کند تا در کوتاه مدت از ائتلاف دیگر قدرت ها جلوگیری کند اما در نهایت شکست هژمون، پیامد سلطه و چیرگی دولت های دیگر بویژه دولتهای مخالف می باشد.

زمینه های تغییر نظام تک قطبی به رهبری آمریکا

ایالات متحده موقعیت خود را به عنوان تنها ابرقدرت از مدتها پیش از دست داده است. لذا پویایی سیستم فعلی نظام بین الملل با مرکزیت آمریکا درحال تغییر به سمت حضور چین و روسیه می باشد. زمینه های تغییر نظام تک قطبی به یک سیستم چندقطبی با ظهور اقتصادی چین فراهم شده است. اختلاف میان چین و آمریکا به لحاظ اقتصادی بسیار اندک است. تولید ناخالص داخلی چین در سال 2011 نزدیک به نیمی از همین مولفه در آمریکا بوده است. اگر تولید ناخالص داخلی چین در سطح 8.5 درصد در سال رشد داشته باشد و در مورد آمریکا مثل چند سال اخیر 3.8 کمتر باشد در طول یکی دو دهه پیش رو این اختلاف از بین می رود. بعلاوه چین درحال گسترش فضای امنیتی و اقتصادی خود می باشد بطوری که شروع به دست اندازی به مناطق سابقاً تحت نفوذ آمریکا مانند خاورمیانه کرده است؛ تاجائیکه پالایشگاهای برخی از کشورهای عربی متناسب با نیازهای انرژی چین ساخته می شوند. از سوی دیگر روسیه نیز درحال گسترش فضای امنیتی خود می باشد و مدل پوتین برای احیای امپراتوری گذشته خود یک جنگ نیابتی را در سراسر جهان به راه انداخته است. روسیه از طریق جنگ های نیابتی دربهار عرب و نیز مناقشه اکراین و بحران هسته ای ایران غرب را به چالش کشیده است. جنگ های نیابتی جنگهایی است که در آن گروههای سوم به نفع کشورهای دیگر می جنگند. شروع این نبرد را می توان در سوریه شاهد بود. روسیه که با حمله آمریکا به عراق بخش مهمی از خاورمیانه را از دست داد سوریه را تنها پایگاه خود در این منطقه مهم می داند به ویژه اینکه ناوگان دریایی این کشور در بندر طرطوس سوریه، حافظ منافع این کشور می باشد و با شکست بشار اسد بیش از پیش در این منطقه منزوی شده و ناوگان این کشور در سوریه سرنوشت مبهمی پیدا خواهد کرد. بنابراین با حفظ منافع خود، زمینه ای برای تحلیل بردن قدرت غرب فراهم می کند. وتوی تمامی قطعنامه های شورای امنیت و کمک تسلیحاتی و نظامی به بشار اسد برای مقاومت در مقابل حامیان غرب را می توان تکرار تاریخ در ویتنام دانست. آنچه که در اوکراین روی می دهد نیز تداوم این رویکرد روسیه می باشد. شبه نظامیانی که به نفع روسیه می جنگند به خوبی توانستند دولت حامی غرب را در پایتخت تحلیل ببرند و با قدرت ه پیش می روند. نبرد نیابتی روسیه در اوکراین از برآمدن جنگ سرد جدیدی خبر می دهد. صحبت های اخیر اوباما مبنی براینکه هرکشوری که مشکل پیدا می کند به ما مراجعه می کند و نه پکن و مسکو هم نشانگر پذیرش ذهنی این جنگ جدید است و هم از خشم واشنگتن حکایت دارد. آنچه روشن است اوباما با علم به غیرممکن بودن تک قطبیت در جهان کنونی تلاش می کند تا روابط استراتژیکی را با کشورهایی همچون ژاپن، هند، فرانسه و آلمان ارتقا دهد. برخی اندیشمندان معتقدند این دیپلماسی هوشمندانه آمریکا بر سیاست عدم تعهد دو کشور رقیب پیروز می شود و چین و روسیه را با فقدان متحدین استراتژیک کافی برای به چالش کشیدن سیتم تک قطبی رها می کند اما نباید فراموش کرد که این استراتژی اوباما، خود از جمله المانهای غیرممکن بودن تک قطبیت در شرایط جدید نظام بین الملل حکایت دارد و انتخاب آن از سرناچاری بویژه در زمینه ای است که ظهور گروههایی مانند داعش و النصره آمریکا را گیج کرده است.

 

 

 

 

مطالب مرتبط