مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

تحولات منطقه : چرا پروژه مدرنیسم شكست خورد؟

اشتراک

 

طهمورث غلامی

مرکز بین المللی مطالعات صلح – IPSC


یکی از مهمترین ویژگی های جوامع عرب منطقه خاورمیانه در نیمه اول قرن بیستم میلادی، وابستگی خارجی، عقب ماندگی داخلی، ضعف و توسعه نیافتگی بود.زیرا پس از فروپاشی عثمانی بعد از پایان جنگ جهانی اول بسیاری از جوامع عرب که روزی جزئی از امپراطوری عثمانی بودند به حال خود رها شدند.هرچند در دوران عثمانی هم به دلیل تبعیض های که حاکمان ترک قائل می شدند وضعیت اعراب تعریف آنچنانی نداشت اما حداقل تحت سلطه یک دولت خارجی غیر مسلمان نبودند.پس از پایان جنگ جهانی اول برخي از این کشورها مانند سوريه و عراق تحت قیمومیت کشورهای اروپایی مانند فرانسه و انگلیس قرار گرفتند.برخي ديگر از اين كشورها مانند مصر اگر چه مستعمره نبودند و پیش تر از عثمانی اعلام استقلال کرده بودند، اما استقلال زیادی هم نداشتند و از ضعف و توسعه نیافتگی رنج می بردند. دولت هایی که در این کشورها وجود داشت اسماً دولت بود ولی در واقع فاقد توان انجام کارویژه های یک دولت و اقتدار عام و فراگیر بر کل سرزمین خود بودند. ضعف و عقب ماندگی هر کدام از این کشورها باعث شد که کل منطقه جولانگاه قدرت های بزرگ و فرامنطقه ای باشد. این وضعیت، که باعث شده بود مردم این جوامع به شدت احساس تحقیر بکنند توسط اتفاق دیگری بدتر هم شد و آن تشکیل اسرائیل بود. مردم عرب این منطقه با چشمان خود ملاحظه کردند که چگونه یک دولت در وسط سرزمین های عربی و مهمتر از همه در یکی از مکان های مقدس مذهبی آنها با حمایت دولت های فرامنطقه ای شکل گرفته است و آنها به دلیل ضعف و عقب ماندگی که دارند ناتوان از انجام هر گونه اقدامی هستند.در این شرایط که جوامع عرب دچار احساس تحقیر مضاعف شده بودند از هر حرکتی که بتواند به این وضعیت پایان دهد استقبال می کردند.

این وضعیت باعث شد که جوامع عرب منطقه حول محور افراد یا رهبران مدعی ایجاد توسعه در داخل،رسیدن به استقلال در عرصه خارجی و مبارزه با اسرائیل جمع شوند و یا از روی کار آمدن آنها استقبال کنند.آماده بودن فضای عمومی جامعه باعث شد که این افراد که عمدتاً نظامی بودند جهت رسیدن به قدرت و از طریق آن رسیدن به توسعه تلاش های خود را آغاز کنند.این به خاطر آن بود که در این شرایط نهاد ارتش در این کشورها تنها ترین نهاد مدرن و ابتدائی بود و بدین خاطر عمده نخبگان این جوامع نیز نظامیان بودند.از این رو، در عراق کودتای افسران باعث شد به نظام سلطنتی این کشور که کاملاً وابسته به انگلیس بود پایان داده شود. در مصر نیز افسران آزاد علیه نظام سلطنتی فاروغ الشرع قیام کردند و قدرت را به دست گرفتند. در تونس نیز نظامیان در سال 1956 موفق به بدست گرفتن قدرت شدند. در لیبی هم قذافی در سال 1969 میلادی با یک کودتای نظامای حکومت محمد ادریس سنوسی پادشاه وقت لیبی را سرنگون کرد. در یمن هم علی عبدالله صالح در طراحی کودتای 1962 بر علیه پادشاه یمن نقش داشت و از سال 1978 ابتدا رئیس جمهور یمن شمالی و سپس از سال 1990 رئیس جمهور کل یمن شد. رهبران جدید این کشورها که نظامی بودند و از دل ارتش برخواسته بودند،مشکل اساسی کشور خود را توسعه نیافتگی و عقب ماندگی می دانستند.لذا برای دستیابی به توسعه باید به پیروی از یکی از مدل های توسعه شرق یا غرب می پرداختند و یا اینکه مدل توسعه جدیدی متناسب نیازهای جامعه خود طراحی و تدوین می کردند.آنها راه اول را انتخاب کردند و به تقلید از مدل های توسعه غرب و شوروی پرداختند که در این میان بتدریج توجه به مدل توسعه غرب غالب شد.در آن هنگام اندیشه مدرنیسم به عنوان بهترین و تنهاترین مدل توسعه در غرب برای جوامع در حال توسعه تشویق  و تبلیغ می شد. رهبران نظامی جوامع عرب متاثر از احساس نیاز به توسعه و متاثر از فضای تبلیغات مدل شرقی و غربی توسعه، دستیابی به مدرنیسم و مؤلفه های مدرنیته را، راه برون رفت کشور خود از عقب ماندگی داخلی و استعمار خارجی می دانستند. بر این مبنا بود که آنها تلاش هایی چند در جهت دستیابی به توسعه و مدرنیسم آغاز کردند. آنها پروژه ای را برای توسعه  در پیش گرفتند که از بالا بر جامعه می بایست تحمیل می شد تا اینکه از پایین و برخواسته از نیازهای اجتماعی-فرهنگی جامعه ی خودشان باشند. اقداماتی که آنها برای مدرن کردن جامعه خود انجام دادند در چند مورد قابل خلاصه کردن است.

1)             توسعه دادن هر چه بیشتر نیروهای نظامی و ارتش: زمانیکه افراد مدرن گرا قدرت را در کشورهای عرب خاورمیانه بدست گرفتند، ارتش تنها نهاد مدرن ابتدایی بود که در این کشورها وجود داشت. آنها بر این باور بودند که برای دستیابی به توسعه و دفاع در مقابل دشمنان خارجی و مبارزه با دشمنی مانند اسرائیل به ارتش های قوی و کارآمد نیاز دارند. به ویژه اجرای پروژه توسعه از بالا بود که به توان ارتش نیاز داشت. از این رو دولتمردان جدید این کشورها نه تنها شروع به خرید های تسلیحاتی گسترده کردند بلکه همچنین شروع به وارد کردن افسران نظامی به ویژه از شوروی برای آموزش دادن نیروهای نظامی خود کردند.آنها در راستاي دستيابي به توسعه در ديگر ابعاد غير نظامي نيز شروع به انجام اقدامات مشابه كردند.بدين معني كه ابتدا به تقليد يكي از دو مدل توسعه رايج در آن شرايط زماني پرداختند و در راستاي اجراي آن مدل شروع به وارد كردن كارشناسان مربوطه و مظاهر توسعه و نه مباني آن كردند.مدل مد نظر كشورهاي تازه استقلال يافته عرب ابتدا مدل شوروي بود اما به تدريج به سمت اقتباس مدل غربي توسعه حركت كردند.البته آنها در اقتباس مدل غربي توسعه تمامي اصول آن را رعايت نمي كردند و مثلا به جاي ترغيب خصوصي سازي به  دنبال ايجاد يك دولت قوي بودند كه مهمترين ويژگي آن ارتش محوري بود. در ادامه توضیح داده خواهد شد که چگونه این اقدام آنها به نتیجه ای منجر نشد که به نفع ملت و جامعه شان باشد.

2) دولت سازی: یکی از تجلی های مدرنیته در غرب، داشتن دولت است که مرکب از چهار عنصر حاکمیت، جمعیت، سرزمین و حکومت است. دولت مردان جدید کشورهای عرب تصور می کردند که برای رسیدن به توسعه باید بتواننند دولت های مقتدر و قدرت مند در کنار یک بروکراسی کارامد در کشورهای خود ایجاد کنند. در واقع آنها با تقلید محض از فرایند مدرنیسم به دنبال ایجاد دولت به سبک غربی در جوامع خود بودند و به الزامات سیاسی- اجتماعی و فرهنگی جوامع خود توجه نكردند. طبيعي بود كه به دليل اين بي توجهي آنها در رسيدن به هدف خود موفق نشوند.زيرا مباني شكل گيري دولت مدرن وسپس دولت ملي در غرب در كشورهاي عرب خاورميانه اصلا وجود نداشت. به عبارت دیگرآنها تلاش نکردند که مدلی از دولت را در جوامع خود ایجاد کنند که با نیازهای جامعه شان مطابقت داشته باشد. این تلاش آنها به شکست منجر شد که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد.من در اينجا دو نكته را عرض كرده ام:اول اينكه به طور كوتاه اشاره كردم كه شكست خورده است كه شما هم آن را پذيرفتيد.دوم اينكه طبق اصول سازماندهي مقاله من ابتدا به اقدامات مدرن گرايانه رهبران اشاره كردم و شكست يا موفقيت آن اقدامات را به بخش دوم واگذار كرده ام.در پايان پاراگراف گفته ام كه: این تلاش آنها به شکست منجر شد که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد.

3)             تلاش در جهت تقویت ملی گرایی: یکی دیگر از شاخصه های جوامع مدرن این است که مردمی که در یک سرزمین قرار گرفته اند به واسطه تاریخ، زبان، فرهنگ و … مشترکی که دارد نوعی از احساس «ما بودگی» میان آنها وجود دارد. ملی گرایی در غرب نه تنها باعث حفظ انسجام جامعه ی آنها شده است بلکه در مواردی به نیروی عظیمی برای توسعه و در مواردی به عاملی برای جنگ تبدیل شده بود. دولت مردان مدرن گرا تلاش کردند با اقتباس از غرب نوعی از ملی گرایی را در جوامع خود و حتی در سطح کلان یعنی دنیای غرب به وجود آورند و از نیروی آن بهره گیرند. در این راستا بود که حرکت های ملی گرایانه با محوریت بعث در عراق و سوریه و ناصر در مصر آغاز شدکه توانست بسیار دیگر از جوامع عربی را همراه خود کند. موج ملی گرایی در دنیای عرب موقتی، شکننده و ناپایدار بود که در ادامه در تشریح شکست پروژه مدرنیسم به آن پرداخته می شود.

4)             ترویج سکولاریسم: یکی دیگر از شاخصه های مدرنیسم در غرب جدای دین و سیاست از هم بود. سکولاریسم در غرب متناسب با شرایط کشورهای غربی بود. بدین معنی که برخواسته از الزامات تاریخی آنها یعنی جنگ های سی ساله بود. حکام عرب پس از جنگ جهانی دوم تصور کردند برای رسیدن به توسعه باید سکولاریسم را در کشور خود حا کم کنند. تلاش برای تحقق سکولاریسم در این کشورها با خشونت گسترده ای همراه  بود. زیرا از منظر حکام عرب سکولاریسم به معنی حذف گروه های اسلامی بود. لذا در همه ی کشورهایی که امروزه درگیر بحران هستند گروه های اسلامی با فشار و زور در حاشیه قرار گرفتند. پروژه سکولار سازی جامعه نیز با شکست مواجه شده که در ادامه دلایل و شاخصه های این شکست بیان می گردد.

از آنچه که آمد به وضوح این نکته قابل استنباط است که حکام دولت های عربی تونس، مصر، لیبی، یمن، اردن، بحرین از سالهای پس ازجنگ جهانی دوم با حاکم بودن مکتب مدرنیسم در عرصه ی نظری به تقلید از برخی از اصول آن می پرداختند و از این حیث می توان آنها را حکام طرفدار مدرنیسم دانست. در واقع آنها صرفاً آن دسته از مؤلفه های مدرنیسم را اقتباس کردند که کاملاً در جهت حفظ و تداوم قدرت خودشان بود. بر این مبنا است که نگارنده اعتقاد دارد تحولات جاری در کشورهای عرب منطقه شکست پروژه مدرنیسم گرایی در این کشورها بود که از بعد از جنگ جهانی دوم شروع شده بود. در ادامه تشریح خواهد شد که چگونه تلاش های آنها به شکست انجامید.

شکست پروژه مدرنیسم:

اشاره شد که اولین اقدام حکام عرب در جهت توسعه دادن و مدرن کردن جامعه ی خود، ساختن ارتشی قوی و ملی بود تا هم بتواند در مقابل تهدیدات خارجی مفید باشد و هم پروژه توسعه را به پیش ببرد. اما این گونه نشد. ارتش این کشورها جدا از اینکه به لحاظ تسلیحاتی کاملاً به دنیای خارج وابسته بود به جاي ابزاری برای مقابله با دشمنان خارجی، به ویژه اسرائیل، بتدريج به ابزاری برای حفظ قدرت و سرکوب گروه های داخلی تبدیل شد. هر چند این کشورها در سال های آغازین چند حمله ناموفق علیه اسرائیل انجام دادند اما به تدریج از دهه ی 70 به بعد کارویژه ارتش این کشورها از مقابله با تهدیدات خارجی به سوی سرکوب تهدیدات داخلی تغییر جهت داد.سركوب اخوان المسلمين در سوريه (زمان حافظ اسد) و در مصر بعد از صلح با اسرائيل از نمونه هاي برجسته سركوب ها به دست ارتش مي باشد. حکام این منطقه که سودای این را داشتند که برای همیشه بر اریکه قدرت سوار باشند چاره ای جز حذف دیگر گروه ها را نداشتند. ارتش بهترین ابزار حفظ قدرت بود. طبیعتاً در این وضعیت نمی توان قائل به وجود ارتش ملی بود. این امر باعث شد مردم کشورهای این منطقه به این نتیجه برسند که استبداد داخلی جایگزین استعمار خارجی گشته است و به تدریج احساس حقارت بکنند. دولت های منطقه که به واسطه عملکرد ضعیف خود و ناتوانی در رسیدن به هدف توسعه که مدعی آن بودند به تدریج مشروعیت مردمی خود را از دست دادند و تنها با اتکاء به قدرت نیروی نظامی قادر بودند که تداوم حیات دهند. وابستگی نیروهای نظامی به خارج و سرکوب کردن مردم دو مؤلفه ای است که پروژه مدرن کردن و ایجاد ارتش ملی را ناکام کرد.

در پروژه دولت سازی نیز دولتمردان مدرن گرا ناکام شدند. آنها آنچه را که از شکل دولت در غرب گرفتند یک قوه مجریه قدرتمند مبتنی بر توان نظامی بود. دولت در هر جامعه ای باید متناسب با شرایط اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و سرزمینی آن کشور باشد. جوامع عربی به دولت های فراگیری نیاز داشتند که بتوانند تمام گروه ها را در خود جای دهند، اما این گونه نشد. آنها در پروژه دولت سازی خود اقدام به ایجاد نهاد قانونگذاری و قضایی نکردند یا اگر این کار را می کردند کاملاً فرمایشی و آلت دستی برای سرکوب بود. بروکراسی هم که ایجاد کردند به دلیل حاکم نبودن قانون غرق در فساد شد.

علاوه بر این یکی از اساسی ترین خصلت ها و یا ویژگی دولت ملی داشتن استقلال خارجی است. بدین معنی که دولت یک کشور زمانی دارای استقلال خارجی است و ملی به حساب می آید که در تصمیمات خود تابع و تحت تأثیر هیچ عامل بیرنی نباشد. در جوامع عربی این گونه نشد. دولتمردان این کشورها که به تدریج فاقد حمایت و پشتوانه های داخلی شدند به سمت وابستگی و اتکاء به دولت های خارجی حرکت کردند. این اتکاء باعث شد که حاکمیت خارجی این دولت ها در معرض تهديد قرار بگيرد. بر این مبنا، می توان مدعی شکست پروژه دولت سازی آنها نیز بود.

اقدام دیگری که حکام مدرن گرای عرب انجام دادند این بود که به دنبال ترویج ملی گرایی به طور خاص و ملی گرایی عربی به طور عام بودند. آنها تلاش داشتند که از این طریق به گمان خود نیروی عظیمی برای توسعه خود و مبارزه با دشمنان خارجی به ویژه اسرائیل ایجاد کنند. این اقدام آنها چندان دوام نیاورد و بحث ملی گرایی عربی به همان سرعتی که ظهور کرد به همان سرعت نیز دچار افول شد. دلایل این امر متعدد است. یکی از مهمترین دلایل آن ناسازگاری ملی گرایی با اصول و مبانی دین اسلام بود. اکثریت مردم این کشورها مسلمان هستند و بحث اسلام نسبت به مسأله قومیت و زبان برای آنها در اولویت است. از این رو ملی گرایی که بخواهد نقش اسلام را نادیده بگیرد پر واضح بود که شکست بخورد. عامل دوم به این بر می گردد که ناسیونالیسم رادیکالی که آن ها ترویج می کردند نوعی از ناسیونالیسم تمامیت خواهانه بود که به دنبال حذف گروه های دیگر بود تا اینکه آن اندازه فراگیر باشد که بتواند همه را پوشش دهد. عامل سومی که در افول ناسیونالیسم عربی تأثیر گذار بود این بود که مدعیان ملی گرایی عربی خود در جهت وابستگی به دولت های خارجی و بعد سازش با اسرائیل حرکت کردند. وابستگی خارجی با ملی گرایی در تضاد مطلق قرار دارد. اساساً یکی از دلایل ظهور ملی گرایی در هر جامعه ای واکنش به وابستگی خارجی است. به این دلایل بود که ملی گرایی عربی نتوانست به نیروی عظیم برای مقابله با اسرائیل و رسیدن به توسعه تبدیل شود.

تلاش برای تحقق سکولاریسم بزرگترین اشتباه حکام مدرن گرای عرب بود. جدا از اینکه زمانی که این حکام سکولاریسم را دنبال می کردند، جوامع عربی سنتی تر از آن بودند که قادر باشند سکولاریسم را بپذیرند، آموزه های اسلامی که در جوامع آن ها ریشه عمیقی دارد اجازه حصول به این هدف را نمی داد. آنها به سکولاریسم توسل جستند تا از این طریق گروه های اسلام گرا را از صحنه بیرون کنند. از این طریق بود که آنها مسیر مبارزه با آموزه های اسلامی را در پیش گرفتند. در واقع تلاش برای تحقق سکولاریسم به معنی تلاش برای بیرون کردن و حذف اسلام بودکه نمی توانست مقبول جوامع این دولت ها قرار گیرد.

در پایان باید گفت که هر چند مدرنیسم و برخی از شاخصه های آن کاملاً بد و مذموم نیست و می توان برخی از مؤلفه های مثبت آن را به عنوان دستاوردهای بشری به کار بست اما نگاه حکام عربی و برداشت آنها به نوع مدرن کردن جامعه غلط بود. آنها نمی توانستند تشخیص دهند که برخی از مؤلفه های به اصطلاح مدرنیسم حاصل شرایط خاص جوامع غربی بوده است و برای جوامع دیگر به دلیل منحصر به فرد بودن کاربرد ندارد. تازه آن دسته از مؤلفه های مثبت مدرنیستی هم که برای توسعه ی جامعه ای اخذ می کردند باید کاملاً آن را با شرایط بومی جامعه خود تطبیق می دادند که این کار را نکردند. این در حالی است که آنها صرفاً به تقلید محض می پرداختند و خود خلاقیتی به خرج نمی دادند. دلیل اصلی عدم توجه آنها به الزامات  شرایط جامعه ی خودشان این بود که آنها تلاش داشتند فقط آن چیزی از غرب اتخاذ کنند که به آنها امکان حفظ قدرت را بدهد و لاغیر.تحولات جاری در این منطقه نشان از این است که پروژه مدرنیسم در این جوامع به شکست منجر شده است.

 

مطالب مرتبط