روح الله سوری
کارشناس ارشد بین الملل
مرکز بین المللی مطالعات صلح-IPSC
بعد از گذشت یکسال از رخداد هفتم اکتبر اکنون با اطمینان بیشتری می توان از این اتفاق به عنوان نقطه عطفی در سیاست خاورمیانه صحبت کرد. ۷ اکتبر را هر طور که نگاه کنیم چه آن را رخدادی تحت اشراف اطلاعاتی دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی اسراییل بدانیم و چه آن را نوعی غافلگیری برای اسراییل در نظر بگیریم نمی توان از اهمیت تاثیرگذاری آن بر منطقه خاورمیانه کاست. شاید در روزهای ابتدایی پس از هفت اکتبر که شاهد هجوم اسراییل به نوار غزه بودیم کمتر می شد چنین برداشتی از این واقعه داشت. آنچه اما اکنون چنین چشم اندازی را برای منطقه بیش از پیش روشن تر ساخته است اقدامات اخیر اسراییل در هدف قرار دادن اسماعیل هنیه در قلب تهران، حسن نصرالله در بیروت و انفجار پیجرهای صدها نفر از نیروهای حزب الله می باشد.
واقعیتی که اکنون با آن مواجه هستیم این موضوع است که موفقیت اسراییل در انجام عملیات های گفته شده، نتانیاهو را در مسیری قرار داده است که انتهای آن رویارویی مستقیم با ایران با هدف از بین بردن حامی اصلی نیروهای نیابتی منطقه است. تلاش نخست وزیر اسراییل در صحن مجمع عمومی سازمان ملل و نشان دادن دو نقشه تحت عنوان برکت و لعنت و تاکیدی که وی بطور غیر مستقیم بر همراه سازی کشورهای عربی در طرح های توسعه و چشم انداز آینده منطقه بدون ج.ا.ا داشت را می توان سیگنالی از تصمیم اسراییل در رابطه با ایران و نیروهای نیابتی اش تلقی کرد. موضوعی که باید مورد اشاره قرار داد این است که بسیاری از کشورهای عربی منطقه در حذف حزب الله و کنار گذاشته شدن ایران از آینده خاورمیانه دارای منافع مشترکی با اسراییل هستند و اسراییل نیز دقیقا در تلاش است تا از طریق بهره برداری از وضعیت بوجود آمده پس از حملات موشکی ایران و حتی تحریک ایران به ایجاد اختلال در ترانزیت انرژی خلیج فارس و یا نهایتا سوق دادن ایران به سمت هسته ای شدن، همراهی کشورهای عربی، اروپایی و آمریکا را برای دستیابی به هدف نهایی خود در مورد ایران و اجرای پلن نهایی خود به دست آورد.
اسراییل همانطور که صراحتا تاکید داشته است به دنبال آن چیزی در منطقه است که از آن تحت عنوان نظم جدید یاد کرده است. از نگاه اسراییل چنین نظمی، خاورمیانه ای بدون ج.ا و نیروهای نیابتی اش را به تصویر می کشد که در آن کشورهای عربی از طریق عادی سازی روابط با اسراییل بتوانند دروازه شرق و جنوب به سمت اروپا باشند. پیش از ۷ اکتبر هم اسراییل و برخی کشورهای عربی همچون عربستان چنین طرحی را دنبال می کردند و اساسا از سرگیری روابط عربستان با ایران را هم باید در جهت نیاز عربستان به ایجاد ثبات در منطقه به منظور پیشبرد برنامه های بلند مدت بن سلمان در نظر گرفت. ولی آنچه این عزم را با مانع جدی مواجه کرد حملات ۷ اکتبر بود. حال چه اقدام حماس در اکتبر سال گذشته را از ابتدا اقدامی با این نیت به حساب آوریم و چه آن را اقدامی با هدف صرف انتقام جویی از اسراییل در نظر بگیریم، در هر صورت آنچه نمی توان انکار کرد تاثیری است که این اقدام حماس بر روند عادی سازی روابط اسراییل و عربستان بر جای گذاشت. اما علیرغم همه اینها ۷ اکتبر این فرصت را در اختیار اسراییل گذاشته است که کشورهای عربی را مجاب نماید که آینده روابط آنها با اسراییل و بطور کلی آینده منطقه و پیشبرد برنامه های توسعه آنها به ایران و جنگ اخیر گره زده شده است. اینکه اسراییل تا چه حد در این کار موفق شود قابل پیش بینی نیست اما به نظر می رسد که هر اندازه سطح تنش میان ایران و اسراییل افزایش پیدا کند و دامنه جنگ به حوزه خلیج فارس کشانده شود، اسراییل ابزارهای قویتری برای همراه سازی کشورهای عربی با طرح های آینده خود در اختیار خواهد داشت.
به هر ترتیب اگر متهم به کلیشه گویی نشویم باید گفت که ایران اکنون در یک شرایط بسیار حساس و در یک پیچ تاریخی قرار گرفته است و آینده آن بطور خاص و آینده منطقه بطور کلی تا حد بسیار زیادی به چگونگی مواجه ایران با جنگ اخیر وابستگی دارد. مسیر موفقیت اسراییل نیز در این منازعه بیش از آنکه به همراهی اروپا و آمریکا با اسراییل وابسته باشد به همراهی ضمنی یا رسمی کشورهای عربی در ارتباط است، چرا که ادامه این جنگ و افزایش سطح تنش ها قادر خواهد بود در آینده نزدیک زمینه لازم را برای همراهی عربی-عبری علیه ایران فراهم نماید.
این بدان معنا نیست که در صورت پایان گرفتن جنگ در همین نقطه و گشوده شدن دروازه های دیپلماسی، دیگر شاهد این همخوانی منافع و همسازی رویکرد در کشورهای منطقه علیه ایران نخواهیم بود، بلکه آنچه نمی توان کتمان کرد این است که تا زمانی که کشورهای عربی منطقه نگاه کنونی شان به ایران در مورد آینده منطقه و نقشی که ایران می تواند در این رابطه داشته باشد تغییر نکند در بر همان پاشنه سابق خواهد چرخید.