مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

آسیای مرکزی در کشاکش ثبات و صلح عادلانه – در گفتگویی با دکتر جهانگیر کرمی کارشناس روسیه، آسیای مرکزی و قفقاز

اشتراک

سمیه پسندیده

مرکز بین المللی مطالعات صلح – IPSC


مقدمه:

دکتر جهانگیر کرمی، از دانش­آموختگان حوزه روابط بين‌الملل و عضو هيات علمي گروه مطالعات روسیه دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران هستند که از متخصصان این حوزه به شمار می­آیند. ایشان سابقه سالها تحقیق و پژوهش در زمینه روسیه و منطقه قفقاز و آسیای مرکزی را دارند، لذا تلاش شد تا گفتگویی در زمینه وضعیت صلح، ثبات و امنیت در منطقه آسیای مرکزی پس از 20 سال استقلال انجام گیرد که در ادامه بدان پرداخته می­شود:

مرکز بین­المللی مطالعات صلح: اگر به وضعیت صلح و امنیت در آسیای مرکزی پس از 20 سال استقلال این کشورها نگاهی داشته باشیم، وضعیت فعلی چگونه قابل تحلیل است؟

اگر بخواهیم یک جمع­بندی از وضعیت کشورهای آسیای مرکزی که20 سال از استقلال آنها گذشته، داشته باشیم، ابتدا باید بدانیم که ما در این دوره شاهد ظهور یک منطقه جدید در ژئوپولتیک جهانی با تجربه 20 ساله   هستیم. از منظر وضعیت صلح و ثبات در این کشورها، معتقدم علی­رغم تجربه کوتاه استقلال از نظر وضعیت صلح و ثبات به خصوص در مقایسه با کشورهایی مثل کشورهای منطقه خاورمیانه و یا کشورهای آفریقایی که دارای سابقه طولانی در تشکیل دولت ملی مدرن هستند، در وضعیت نسبتا مطلوبی قرار دارد. اگرچه آسیای میانه از وضعیت رشد و توسعه اقتصادی کافی برخوردار نبوده است، اما در دو موضوع یعنی دولت­سازی و ملت­سازی و دیگری صلح و ثبات نمره مناسبی می­گیرد. اگر به مسائل این منطقه نظری بیافکنیم، درمی­یابیم که بلافاصله بعد از استقلال، بحران تاجیکستان رخ می­دهد یعنی جنگ داخلی  که در آن نزدیک به50 هزار نفر کشته و بیش از 200 هزار نفر مجروح و بیش از 1 میلیون نفر هم آواره شده­اند، اما طرفین درگیری بعد از 3 یا 4  سال با حضور مقامات روسیه و ایران پای میز مذاکره نشسته و یک روند آشتی را در پی­گرفتند که در نهایت به یک صلح مناسب انجامید. اگر چه بعدها بحثهایی در میان تاجیکها شکل گرفت اما در مجموع، این کشور مکانی نا امن نیست. من خودم تجربه حضور در تاجیکستان را دارم و از نزدیک مشاهده کردم که وضعیت امنیتی در این کشور در حد یک کشور 20 سال استقلال یافته خوب است. به ویژه پس از از سلطه طالبان در افغانستان در سالهای 1375  تا سالهای 1382، در این دوره آسیای مرکزی و مناطق اطراف افغانستان دچار یکسری نا امنی­هایی شد که با کمک کشورهای ایران، روسیه و کشورهای منطقه تا حد مناسبی کنترل شد و سرانجام نیز پس از حادثه 11 سپتامبر، امریکا و ناتو وارد افغانستان شد. در مسانه دهه بار دیگر این منطقه شاهد حوادثی مثل  انقلاب گل های لاله در قرقیزستان و یا بحران اندیجان در سال 2005 بود که از آن نیز به عنوان یک انقلاب رنگی مذهبی یاد شد؛ چرا که نیروی اصلی درگیر در این حادثه جریانها و احزاب اسلام گرا در ازبکستان بود و خواستهای آنها نیز خواستهای دینی بود ولی با تلفات نزدیک به 2000 هزار نفر کشته سرکوب شد و مجددا وضعیت ازبکستان آرام شد.

البته یک مسئله حائز اهمیت وجود دارد و آن اینکه وقتی از وضعیت صلح و ثبات و نظم و امنیت در آسیای مرکزی صحبت می­کنیم لزوما به معنای وجود صلح و نظم عادلانه نیست و در بسیاری از موارد همان حفظ وضع موجود  بر اساس تئوریهای واقع­گرای روابط بین­الملل یا مفهوم ثبات مد نظر قرار دارد و مقصود بیشتر تحلیل گران و دولتمردان این است که وضع حاکم در درون یک کشور به خطر نیافتد و در نتیجه این خواست ممکن است خیلی از تمایلات سیاسی و قومی، ملی و گروهی انسان ها و جمعیت ها و اقوام در درون این کشورها برآورده نشده باشد. جریان رایج ادبیات بین­الملل ثبات دولتها را در حفظ همین ساختارها و همین وضع موجود می­بیند و کاری ندارد به اینکه در این وضع موجود ممکن است که خیلی از حقوق نادیده گرفته شود. یعنی وقتی می­گوییم که فلان شورش یا بحرانحل شد یا سرکوب شد و ثبات برقرار شد بدین معناست که ما گفتمان غالب در ادبیات روابط  بین­الملل  و گفتمان غالب در وضع موجود نظامهای سیاسی را تائید می­کنیم، اما این اصلا بدان معنا نیست که عادلانه است. صلح عادلانه در حقیقت وقتی محقق می شود که خواستهای به حق ملتی در نظر گرفته شده باشد و از طرفی هم  نظام اجتماعی و سیاسی موجود آنچنان به خطر نیافتاده باشد که منجر به هرج و مرج گردد و راه حل واقعی این مسئله تشکیل یک حکومت مردمی و دموکراتیک است. یعنی نظام سیاسی که ضمن اینکه خواستهای مردم را می­پذیرد و راه را باز می­گذارد برای طرح خواستهای مردم و در صورت بروز حرکت مردمی اولین راه حل استفاده از زور و خشونت نیست.

به هر حال، این منطقه در این بیست یال با بحران هایی روبرو بوده که نزدیک ترین آن  درگیری های قومی یال های 1388 و1389 در جنوب قرقیزستان است پس از سر خوردگی مردم قرقیز از انقلاب رنگی قبلی، بار دیگر مردم دست به اعتراض زده و حکومت را ساقط کردند. چون به خواستهای مردم پاسخ داده نشد و اینبار یک شورش گسترده قومی شکل گرفت و منطقه دستخوش یک ناآرامی گسترده گشت، و درگیری قومی شدیدی میان قرقیز ها و تزبک تباران در مناطق اوش و جلال آباد روی داد. اما  بعد از انتخابات قرقیزستان یک ثبات نسبی در این کشور حاکم شده است.

ما در تحلیل مسائل امنیتی آسیای مرکزی باید به سطح سواد، تحصیلات و فرهنگ مردم منطقه اشاره کنیم، چراکه در کل از یک میزان مناسبی برخوردار است و میزان با سوادی در سطح بالایی قرار دارد، فرهنگ­سازی در این منطقه مبتنی بر فرهنگ­سازی مدرن دوره اتحاد شوروی شکل گرفته است و وضعیت آن برای دارا بودن یک ثبات نسبی مناسب است. در کنار این، عامل مهم دیگر دولتهای منطقه­ مثل ایران ، روسیه، چین و ترکیه هستند که نقش برهم زننده ثبات در آسیای مرکزی ندارند و به عبارتی، هیچ قدرتی به صورت جدی در صدد برهم زدن وضع موجود نیست. اگرچه مجموع فعالیتهایی که دولت های غربی در پیش گرفته اند ممکن است که یک مقدار وضع موجود را بر هم بریزد، چراکه اینها به فعالیت NGO ها  و نهادهایی دامن می­زنند و خواستهای دموکراتیک و لیبرالیستی را در منطقه مطرح می­کنند و این مسئله با وضعیت موجود حکومتها در تعارض است، اما سیاستهای کشورهایی مثل ایران، روسیه و چین چون عمدتا از منظر دولتهای منطقه به موضوعات و مسائل منطقه نگاه می­کنند، که خیلی وضعیت موجود را به چالش نمی­طلبد.

 

مرکز بین­المللی مطالعات صلح: آیا ما می توانیم بگوییم که کشورهای آمریکا، اروپا و ترکیه برهم زننده وضع موجود هستند؟

به نظر من، چون این دولت ها هم زمان با دولتهای موجود در حال همکاری هستند ومجموعه  فعالیتهای آنها هم لزوما در تعارض با نظام های منطقه نیست، لذا نمی توان به راحتی آنها را مخل ثبات و نظم موجود دانست، اما نتیجه برخی فعالیت های آنها در منطقه  می تواند در بلند مدت، خواه ناخواه برای وضع موجود مشکلاتی ایجاد کند. مسئله اینجاست که آسیای مرکزی برای غرب از چندان اولویتی برخوردار نیست که تمرکز غرب را بر روی خود داشته باشد، و در حال حاضر غربیها بیشتر به مناطقی مثل قفقاز و یا بخش اروپای شرقی و کشورهای استقلال یافته از شوروی که در بخش اروپایی قرار دارند اهمیت می دهند. باید گفت که یکی از عوامل اصلی متزلزل­کننده ثبات در منطقه، در سال های دهه 1990، کشورهای پاکستان و عربستان بودند که از طریق جریانهای رادیکال اسلام­گرا و به واسطه طالبان دارای بیشترین نقش برهم زننده  بودند.

شاید بتوان گفت که عامل خارجی اثرگذار بر آسیای مرکزی به نسبت عوامل داخلی کمتر تهدیدکننده بوده و در این 20 سال بیشتر شاهد رقابتهای درونی بر سر قدرت مثل اسلام­گرایان، ملی­گرایان و کمونیستها در تاجیکستان، بین اسلام­گرایان و  جریان حاکم در ازبکستان، میان اسلام­گرایان داخل افغانستان و گروههای اسلامی متحد طالبان در آسیای مرکزی و دولتهای منطقه و نهایتا بین دو قوم ازبک و قرقیز  در فرغانه بوده ایم. پتانسیل ناامنی در آسیای مرکزی بیشتر در درون این منطقه و به خصوص در دره فرغانه است. پتانسیلهای بحران شامل ناکارآمدی حکومتها، فقر مردم منطقه، ناامیدی از نظامهای سیاسی موجود است. گرایش به اسلام گرایی هم در منطقه جدی است و بیشتر جوانان نیز اسلام و ایدئولوژی اسلامی را آلترناتیوی به جای نظامهای سیاسی حاکم می­دانند. گرایشات دینی میان مردمی که در شهرهای کوچک زندگی می کنند بیشتر است و گرایش به زندگی مدرن در میان مردمی که در شهرهای بزرگ و پایتخت زندگی می کنند بیشتر است. همین موضوع از طرف حکومت­ها به عنوان زمینه­های نا آرامی پنداشته می­شود.

مرکز بین­المللی مطالعات صلح: تاثیر متغیرهای امنیتی همانند بنیادگرایی اسلامی تاچه حدی صلح و امنیت در این کشورها را با مشکل مواجه کرده است ؟

وقتی از اسلام­ و اسلام گرایی در منطقه صحبت می­کنیم نباید فراموش کنیم که اسلام دین بومی وسنتی و نه وارداتی به منطقه است. خیلی از گرایشات دینی در میان مردم این منطقه در واقع گرایشات بومی و سنتی به شمار می­آید. اسلام در این منطقه یک وجه هویتی  مهم دارد که حکومتهای منطقه سعی می­کنند از آن برای  دولت­سازی و ملت­سازی استفاده کنند. از طرفی بعد از انقلاب اسلامی در ایران و حضور ارتش شوروی در افغانستان، توجه به اسلام در میان مردم این منطقه جدی­تر شد و به نوعی الهام بخشی انقلاب ایران و تحولات افغانستان در منطقه جدی شد و یک احیاگری دینی در منطقه به وجود آمد، اینها را نباید با رادیکالیسم و بنیادگرایی به مفهوم خاص آن ادغام کرد. ما وقتی از بنیادگرایی به مفهوم برهم زننده نظم موجود حرف می­زنیم نباید هرخواست به حق و بومی و سنتی و طبیعی مردم به سمت دین و عقایدشان را نادیده انگاریم و نباید آنها را با دید رادیکالیسم و بنیادگرایی بنگریم. البته اغلب از طرف حکومتها آنچه که رادیکالیسم نامیده می­شود همان خواستهای طبیعی مردم است. در اینجا باید رادیکالیسم برخی جریانها و گروهای سیاسی در قالبهایی مثل گرایش به وهابیت، گرایش به سلفی­گری و گرایش به ایجاد نظامهای سیاسی در منطقه را رادیکالیسم و بنیادگرایی نامید، به شرط اینکه یک تعریف واضح از رادیکالیسم و خواست طبیعی مردم نسبت به دین ارائه داد. می­توان گفت که رادیکالیسم و بنیادگرایی برای منطقه ایجاد بی­ثباتی می­نماید ولی اساسا دولتها هر تشکیلات غیررسمی و ثبت نشده را خطرناک می­دانند، ضمن اینکه اساسا گرایش مردم به سمت دین را هم خطر تلقی می­کنند و در خیلی از کشورها نیز وجود دارد و هنوز حالت تعادلی در به رسمیت شناختن مردم وجود ندارد و   دولتها از دینداری جوان های منطقه به هر شکل آن ترس دارند.

 

مرکز بین­المللی مطالعات صلح: وضعیت صلح، ثبات و امنیت در آسیای میانه اکنون پس از دو دهه، اینک با چه تهدیدهایی مواجه است ؟

به نظرم پتانسیل اصلی بی­ثباتی در منطقه را باید در فقر،  عدم توسعه، عدم رشد اقتصادی مناسب، عدم برخورداری بخش زیادی از مردم کشورهای منطقه از حداقل­های یک زندگی معمولی جستجو نمود. اگر دولتها نتوانند این مشکلات را حل نمایند این خود یک منبع خطرناک خواهد بود. ضمن اینکه ما در این منطقه اختلافات مرزی، اختلاف بر سر منابع آب، اختلافات قومی و محلی و منطقه ای را داریم. گرایشات قومی در درون کشورها، همجواری منطقه با افغانستان دستخوش تحول با آینده نامعلوم و مناطق ناامن در سینک یانگ (ایغورستان) در چین را داریم که ممکن است در آینده مشکلات بیشتری را ایجاد نماید. اما این فاکتورها قابل کنترل است به شرط اینکه مشکل ناکارآمدی حکومت ها حل گردد و نیازهای مردم تامین گردد و به صورت غیر طبیعی در برابر نیازهای طبیعی مردم ایستادگی نشود. در صحنه آسیای مرکزی، همکاری میان دولت ها خوب است و ما این را پررنگ می­بینم و عنصر بین­المللی نیز خیلی ناامن کننده نیست.

مرکز بین­المللی مطالعات صلح: اگر به وضعیت فعلی شرایط امنیتی و سیاسی کشورهای آسیای میانه بنگریم، تاچه حدی امکان تسری تحولات منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا  به آسیای مرکزی وجود دارد؟

این دو منطقه با یکدیگر یکسری شباهتها و یکسری تفاوتها دارند. شباهتها در این است که هر دو منطقه مسلمان نشین هستند و دارای نظامهای مادام­العمرند. از طرفی نقش ارتباطات و مطبوعات را داریم و همچنین خواستهای مشابه مردم مثل برگزاری انتخابات واقعی و مردمی. اما تفاوتها در این است که کشورهای عرب یا پادشاهی هستند و یا جمهوریهای موروثی، اما در آسیای مرکزی هنوز به این حالت نرسیده­اند؛ یعنی مثلا وقتی آقای صفر مراد نیازف از دنیا می رود، به جای آن آقای بردی محمداف می­آید و احتمالا در بقیه این کشورها هم این چنین اتفاق خواهد افتاد. موضوع دیگر، طول مدت این حکومتهاست که در خاورمیانه بسیار طولانی­تر از منطقه آسیای مرکزی است. در خاورمیانه یکسری احزاب دیرپای اسلامی وجود دارد، اما در این منطقه به خاطر تازه استقلال بودن،  شاهد احزاب دیرپای اسلامی نیستیم و این تشکل­هایی که در جامعه ای مثل مصر وجود داشت در آسیای مرکزی کمتر وجود دارد. در عوض نرخ باسوادی در آسیای مرکزی بیشتر از خاورمیانه است.عنصر تحقیر خارجی در خاورمیانه به ویژه از سوی اسراییل و آمریکا فاکتور مهمی است، اما در آسیای مرکزی این تحقیر خارجی  به این شدت وجود ندارد. به عنوان مثال، روسیه از حکومتهای آسیای مرکزی حمایت می­کند اما این موضوع با تحقیر ملی آنها همراه نیست. ولی در خاورمیانه در ازای حمایت آمریکا از مصر با سازش کمپ دیوید و یا مسائل مربوط به فلسطین و کوتاه آمدن در برابر بحرانهایی مثل بحران لبنان و غزه همراه است. مردم عرب احساس می­کنند که حیثیت و اعتبار و حریت  و انسانیت آنها فدای استبداد داخلی و استکبار خارجی شده و هر روز اشغالگران صهیونیست با قتل عام ملت مظلوم فلسطین، شرف انسانی و اسلامی و عربی آنها را لگد مال می­کنند و حکام نالایق و وابسته خودشان هم دست نشانده هستند و کاری نمی­کنند. لذا  دو صحنه خاورمیانه و آسیای مرکزی با وجود همسانی در مورد نظام­های غیر دموکراتیک اما در سایر موارد تفاوت های مهمی دارند و از این رو، امکان اثرگذاری تحولات خاورمیانه کمرنگ می­شود. درست است که موج دموکراسی خواهی  و حق تعین سرنوشت به گونه­ای همه گیر شده است، اما شاید فعلا برای اثرگذاری در آسیای مرکزی ضعیف باشد.

مرکز مطالعات صلح: از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید بسیار سپاسگزاریم.

 

مطالب مرتبط