مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

مبارزه با القاعده ، ماموريتي دشوار يا نا ممكن – گفتگو با دكتر حميد احمدي كارشناس جنبش هاي اسلامي –

اشتراک

 

مازيار آقازاده

مرکز بین المللی مطالعات صلح-IPSC


با دكتر حميد احمدي استاد دانشگاه تهران و كارشناس جنبش هاي اسلامي درباره جنبش هاي اسلامي و نحوه تكوين و پيدايش آنها به گفتگو نشستم . دكتر احمدي بر اين باور است : با وجودي كه جنبش هاي اسلامي متاثر از عوامل اجتماعي و سياسي است ، اما خاصيت ” ايدئولوژيك ” بودن آنها ، بر ديگر جنبه ها رجحان دارد . اين كارشناس جنبش هاي اسلامي نگاهي اميدوارانه به آينده منطقه دارد و معتقد است كه ضريب نفوذ گروه هاي ميانه روي اسلامي در كشورهاي منطقه از ديگر گروه هاي تندرو و سلفي بيشتر است . دكتر احمدي بر اين گمان است كه اگر شرايط مناسب اجتماعي و سياسي در كشورهاي منطقه براي آزادي فعاليت هاي سياسي فراهم شود ، اين گروه هاي ميانه رو خواهند بود كه ميدان داري خواهند داشت و گروه هاي تندرو به مرور زمان به حاشيه رانده مي شوند .وي نبرد آمريكا با تروريسم و گروه هاي افراط گرايي چون القاعده را در جلوگيري نسبي از تمركز تشكيلاتي اين گروه موثر مي داند ، اما همانند بسياري ديگر از ناظران و كارشناسان مبارزه ريشه اي با القاعده را به پتانسيل ها و ويژگي هاي درون جوامع اسلامي مرتبط مي داند . مشروح گفتگو با اين كارشناس جنبش هاي اسلامي در پي مي آيد .

آقاي دكتر احمدي ، به عنوان سوال اول مي خواهم تعريفي از جنبش هاي اسلامي يا اسلامگرا ارايه دهيد . همانطور كه مي دانيد واژه هايي چون اسلام گرایی ، جنبش اسلام گرا ، اسلام رادیکال و اسلام سیاسی وجود دارد كه تقريبا مضاميني مشترك يافته اند كه گاه سبب خلط مبحث مي شوند . اساسا تعریف جنبش های اسلامی و یا اسلام گرا چيست و شامل چه گروه های می شود؟

در مرحله اول درخصوص تعریف جنبش اسلامی باید گفت که ” جنبش اسلامگرا ” گروهی است که دارای ایدئو لوژی اسلامی است و میل به قدرت دارد. یعنی برای این که در آینده بتواند قدرت را در دست بگیرد ، از اين ايدئولوژي استفاده می کند. در واقع جنبش اسلامی ،گروهی است سازمان یافته که دارای اعضاء و ایدئولوژی است که از اصول اسلام ریشه می گیرد واین گروه اعتقاد محوریشان این است که دین و سیاست در اسلام یکی است . همچنین این گروه براین باورند که حکومت های فعلی ، حکومت های مناسبی نیستند و باید با حکومت هایي که شریعت اسلامی در آنها اجرا می شود، جایگزین شوند.بنابراین هدفشان رسیدن به قدرت از راه های مختلف و اجرای قوانین شریعت اسلامی است.

همانگونه که شما می دانید، عموما جنبش ها بستر اجتماعی دارند و اين جنبش ها و گروه ها عموما شكل مي گيرند تا به یک سری نیازها پاسخ دهند . از اين منظر ،اگر نگاهي به جوامع اسلامي و غير اسلامي داشته باشيم بسترهاي شكل گيري ، رشد و تكوين گروه ها و جنبش هاي اسلامگرا در چه عواملي نهفته است ؟

رشد جنبش های اسلام گرا به همان دلیلی است که پیش از این به آن اشاره شد. یعنی علت اصلی پیدایش جنبش های اسلام گرا ایدئولوژیک است و به مسائل عقیدتی آنها بر می گردد. گرچه مسائل اجتماعی و اقتصادی هم در رشد این گروه ها بی تاثیر نیست. درمرحله اول گروه های اسلامگرا در هر شرایطی وجود دارند. شما می توانید آنها را در کشورهای فقیرآفریقایی ، ثروتمند ، توسعه یافته و کشورهای غربی مشاهده کنید و اعتقاد محوری جنبش های اسلام گرا به بحث عقیدتی شان برمی گردد. بنابراین در اکثر کشورهای اسلامی این جنبش ها به وجود می آیند، اما زمینه های اجتماعی تاثیری ندارد. فرض کنیم که اگر فقر اقتصادی زیاد باشد، ممکن است طبقات فقیر بیشتر به این گروه ها بپیوندند. گرچه بحث اقتصاد صرفا دليل پیوستن طبقات فقیر به این جنبش ها نیست، چرا که در برخی جنبش های اسلامی افراد متمولی هم وجود دارند . یا اینکه اگرزمينه مشارکت سیاسی و اجتماعي باز باشد، اين جنبش ها كم كم ميانه رو خواهند شد .بنابراين درمرحله اول ” مسايل عقيدتي ” عامل افزايش رشد است ، اما زمينه هاي اجتماعي و سياسي كشورها نيز به رشد آنها كمك مي كنند.

اگر از نظر شما ، عقيده به عنوان عامل اصلي است ، بنابراين ما بايد شاهد شكل گيري اين جنبش ها ازهمان ابتداي شكل گيري دين اسلام در 14 قرن پيش باشيم ،اما آيا ما موارد تاريخي دراين باره داريم ؟ يعني اگر فرض را بر اين بگذاريم كه “عقيده ” عامل اصلي شكل گيري اين جنبش ها باشد ، به عنوان نمونه هاي تاريخي در 14 قرن گذشته چه جنبش هايي را مي توانيم به عنوان جنبش اسلامي معرفي كنيم؟

ببينيد، ديدگاه ها متفاوت است ، بعضي ها براين باور هستند كه اين جنبش ها در دوران معاصر رشد كردند. زيرا حكومت اسلامي ( امپراتوري عثماني) در سال 1924 از بين رفت . بنابراين در زماني كه حكومت اسلامي و يا خلافت اسلامي وجود داشته باشد اين جنبش ها كمتر خواهند بود.هر چند كه ممكن است با اين حكومت هم موافق نباشند . بنابراين علتي كه باعث رشد اين جنبش ها شده اين بود كه در قرن بيستم خبري از حكومت اسلامي وجود نداشت. اما درخصوص سوال شما بايد گفت كه بله برخي مانند اقاي ” دكمچيان” متخصص جنبش هاي اسلامي براين باورند كه عقيده مبناي شكل گيري و پيداش اين جنبش هاست. دكمچيان براين باور است كه از همان ابتدا و در صدر اسلام جنبش هاي فراواني داشتيم و ايشان قيام هايي را كه عليه بني اميه و بني عباس انجام شد را به عنوان جنبش هاي اسلامي معرفي مي كند.

اين سوال را به اين دليل پرسيدم كه عده اي از مستشرقين و يا دردرون جوامع اسلامي معتقد به اصالت اين جنبش ها نيستند وبراين گمان هستند كه جنبش هاي اسلام گرا بيشتر محصول دنياي مدرن است و ناشي از ضعف كشورهاي اسلامي است كه خودشان را با تمدن غرب و دستاوردهاي آن مقايسه مي كنند. نظر شما در اين خصوص چيست؟

يعني اصيل نيستند؟

يعني يك واكنشي هستند از عقب ماندگي در كشورهاي اسلامي ؟

بله اين مورد وجود داشته است. زيرا در پايان قرن 19 ، نهضت سلفيه اي كه با سيد جمال الدين و عبده آغاز شد، پاسخي به تمدن غرب بود. يعني مسئله محوري اين است كه به اعتقاد آنها حكومت اسلامي بايد داراي چند ويژگي ازجمله پويا يي و قدرتمندي باشد. قدرتمندي عنصر مهمي بوده ، بنابراين خلافت اسلامي در پايان قرن 19 از طرف غرب دچار شكست مي شد ، لذا اين جنبش ها آمده بودند كه تعبير ديگري از اسلام ارائه دهند كه با علم و نو آوري و تمدن و فرهنگ تفاوت داشته باشد ، تا حكومتي را به روي كا ربياورد كه بتواند با حكومت هاي غربي همتايي و برابري كند.اين جنبش ها در طول اين مدت به خاطر موضع فرو دستي كه جهان اسلام داشته ، قطعا درصدد واكنش به جهان غرب بودند.اين جنبش ها معتقد بودند كه حكومت هاي فعلي مسئول اين فرودستي هستند، لذا مي بايست حكومت هاي ديني قدرت را در دست بگيرند. چرا كه حكومت اسلامي اين توانايي را دارد كه اين نقطه ضعف را جبران كند.

حالا بحث نظري اين موضوع را كنار بگذاريم و به بحث عملي تر اين جنبش ها بپردازيم . شما مطلع هستيد كه زمينه شكل گيري گروهي مثل القاعده به سال هاي خيلي قبل بر نمي گردد . مشخصا خيلي از ناظران معتقد هستند كه هسته اصلي اين گروه از دهه 1980 در جنگ افغانستان – كه غرب نيز در آن مقطع براي مبارزه با شوروي به انها كمك مي كرد – شكل گرفته است. آيا شما يك پيوست طبيعي بين اين جنبش با جنبش هاي اسلامي گذشته مي بينيد؟ يعني القاعده وارث يك سير طبيعي يا يك جريان گفتماني است و يا اينكه در واقع بيشتر از ساختار نظام بين المللي متاثر است؟

اين گروه به نوعي تداوم سنت هاي سابق است ، اما به شكل ديگرآن . در واقع القاعده محصول همكاري شرق و غرب عربي است. جنبش هاي غرب عربي منطقه مصر و شامات مي شود و منطقه شرق عربي شامل شبه جزيره عرب مي شود. اين دو با هم تلاقي كردند و القاعده را به وجود اوردند ، از اين منظر اين گروه به نوعي تداوم گروه هاي قبلي اسلامي است. زيرا در اين گروه جنبش هاي اسلامي كلاسيك شركت داشتند. القاعده در افغانستان شكل گرفت و ناشي از همكاري گروه هايي بود كه از شمال آفريقا، مصر ، شرق عرب ، سودان و فلسطين به اين منطقه آمده بودند . اين گروه در ابتدا توسط “عبدالله العظام ” شكل گرفت و سپس بن لادن از عربستان به اين گروه آمد كه با همكاري عربستان پشتوانه مالي اين گروه را برعهده گرفت . اما بعدها اين همكاري منجر به شكل گيري سازماني جديد تحت نام “القاعده “شد كه رهبران عمده اين گروه از شرق عربي بودند .از سوي ديگر شخصيت بن لادن و حمايت هاي مالي كه به عمل مي آورد موجب تركيب ايدئولوژي شرق و غرب عربي در درون اين گروه شد و القاعده را به وجود آوردو اين گروه جديد ماهيت نويني پيدا كرد. بنابراين ، غرب در شكل گيري اين گروه چندان اثر گذار نبود.

خيلي از ناظران وقتي بحث “هدف اصلي القاعده ” مطرح مي شود ، تشكيل خلافت اسلامي رابه عنوان هدف عمده اين گروه معرفي مي كنند. اين در حالي است كه به نظر مي رسد القاعده در اين زمينه خيلي كار نمي كند و بيشتر وجه همت آن مبارزه با آمر يكاست. آيا اين گروه برمبناي اين تحليل كار مي كند كه در واقع اين حاكميت هاي كشور هاي اسلامي نماينده غرب هستند و براي تشكيل خلافت اسلامي مي خواهد اول حاميان غرب را بيرون كند وبعدتشكيل حكومت دهد؟ يا اصلا هدف گروه القاعده مقابله با تمدن غرب است . به عبارت بهتر آيا هدف اصلي القاعده بيشتر مبارزه با آمريكا و تمدن غربي است ؟

بدون شك القاعده به دنبال تشكيل خلافت اسلامي است ، اما در اينكه راه رسيدن به آ ن چگونه است ؟ بحث پيچيده اي وجود دارد . القاعده همزمان شايد در هردو جبهه كار مي كردند . گروه هاي اسلامي راديكال كه بعد از دهه 1990 رشد كردند به نوعي با القاعده ارتباط داشتند. در شمال آفريقا ، شبه جزيره عرب در غرب آسيا و حتي در جنوب شرق آسياوخيلي جاهاي ديگر القاعده فعاليت دارند و با حكومت ها درگير هستند و در عين حال عليه غرب هم اين درگيري را دارند و در واقع كشمكش با غرب نيز بخشي ازايدئولوژي آنها است. بهر حال به نظر مي رسد كه القاعده در نهايت تصميم دارد كه سيستم خلافت را از يك كشور شروع كند و اين خلافت را گسترش دهد .

اين كشور كدام است؟

فرقي نمي كند، هر جا كه فرصت فراهم شود. البته نه به اين صورت كه اگر در يك كشور خاص بتوانند حكومت تشكيل دهند ، بگويند كه اين مكان مركز خلافت اسلامي است. اين امر احتمالا به تدريج و به صورت ادغام صورت مي گيرد. كما اين كه در افغانستان طالبان قدرت را دردست گرفت و “امارت اسلامي” اعلام كرد. ولي اين كه تا چه اندازه القاعده موفق به تشكيل خلافت شوند و يا نشوند؟ بحث ديگري است. ولي در مجموع منظور اين است كه كشورهاي اسلامي و امير نشينهاي اسلامي در كشورهاي گوناگون شكل بگيرند و بعد اين كشورها زمينه اتحاد سراسري خود را به شكل خلافت فراهم كنند. درباره مبارزه با آمريكا نيز بايد گفت كه استراتژي القاعده درنبرد با آمريكا به دو دليل عمده صورت مي گيرد : ” كسب وجهه ” و ” جذب نيرو و پشتيباني ” . همچنين القاعده ، آمريكا را نماد يك كفر جهاني مي داند كه بالاخره مي بايست با آن مقابله كند.

موضوع ديگري كه خيلي مهم است، بحث تشكيلات وسازماندهي القاعده است. با توجه به تلاش يك دهه اي سرويس هاي اطلاعاتي جهان غرب و حتي كشورهاي اسلامي براي( دست كم ) جلوگيري از اقدامات تروريستي اين گروه و در گام بعدي تسليم و نابود كردن تشكيلات اين سازمان ، چرا تاكنون اين تلاش ها راه به جايي نبرده است؟ به عبارت بهتر گروه القاعده داراي چه تشكيلات وسازماندهي است كه مبارزه با آن ، اين چنين سخت و طاقت فرسا است ؟

اين گروه از ابزار هاي مدرن استفاده مي كند وتا جايي كه توان دارد به مبارزه ادامه مي دهد . بهر حال اين گروه در يك جا متمركز نشده، بلكه گروه هاي اسلامي در كشورهاي سراسر منطقه فعال هستند.بنابراين ريشه كن كردن آنها به اين آساني نيست . از سوي ديگر بايد توجه داشت كه القاعده داراي يك ايدئولوژي سراسري است كه در يك گستره جغرافيايي خيلي بزرگ هوادار دارد، بنابراين از بين بردن آن ، تلاش و عزم خيلي گسترده و پردامنه اي مي خواهد . چون اين گروه زايش دوباره دارد و مبارزه با چنين گروه هايي نيازمند يك اراده طولاني مدت است و با توجه به اين ويژگي ها، درباره از بين بردن اين گروه در طولاني مدت مي توان قضاوت كرد.

شما به عنوان يك كارشناس ، كارهايي را كه تا كنون براي مبارزه با القاعده انجام شده را تا چه اندازه موفق مي دانيد؟ آيا مقابله نظامي با اين جريان فرجامي خواهد داشت؟

اگر صرفا مقابله نظامي باشد، تصور نمي كنم كارساز باشد، البته نه اين كه نمي تواند موثر باشد، زيرا در برخي مواقع موثر بوده است . به عنوان مثال با مبارزه نظامي توانسته اند برخي از پايگاه هاي القاعده و طالبان را در منطقه از بين ببرند و در برخي مواقع از طريق اعمال فشارتوانسته اند فعاليت اين گروه ها را محدود كنند . اما مبارزه ريشه اي با اين قبيل گروه ها نيازمند برنامه ريزيهاي گسترده تر و زمان بر تر است . مثلا مسئله فقر اقتصادي و سياسي مي تواند در رشد اين گروه ها تاثير گذار باشد.در جاهايي كه گروه هاي ميانه رو نتوانند به ايفاي نقش سياسي در قدرت بپردازند ، طبيعتا فعاليت هاي مخفي و زير زميني رشد مي كند و اين گروه ها مي توانند از اين طريق جذب نيرو كنند. بنابراين، تنها شيوه نظامي براي مقابله با اين گروه كافي نيست و موارد ديگري از قبيل مشاركت سياسي مي تواند در مقابله با اين گروه موثر باشد. به عنوان مثال در تركيه زماني كه زمينه مشاركت فراهم شد اسلام گراها وارد عرصه قدرت شدند و راديكال هاي اين كشور پس از ورود حزب “عدالت و توسعه ” به قدرت ديگر كمتر فرصت عرض اندام دارند .

آقاي دكتر احمدي ، خيلي از كارشناسان دربارزه مبارزه ريشه اي با تروريسم و افراط گرايي با مواردي كه شما فرموديد هم نظر هستند. يعني معتقدند كه بحث فقر ( اقتصادي و فرهنگي ) و اقتدار گرايي موجود در كشورهاي اسلامي در ايجاد بستر مناسب براي شكل گيري و رشد گروه هاي افراطي موثر هستند . اما واقعيت هاي ديگري نيز وجود دارد كه اين ديدگاه را نقض مي كند. به عنوان نمونه شخصي مثل انور العولقي (رهبر گروه القاعده در شبه جزيره عرب) متولد نيومكزيكو آمريكاست و در دانشگاههاي آمريكا تحصيل كرده است و طبيعتا نمي توان فقر را سبب جذب چنين نيرويي به القاعده دانست و يا خيلي هاي ديگر مانند آن 19 نفري كه حمله 11 سپتامبر را انجام دادند ، افرادي بودند كه در دانشگاههاي غربي تحصيل كرده و حتي در اين كشورها زندگي مي كردند . همچنين حادثه هواپيمايي ديترويت در كريسمس سال گذشته توسط جواني نيجريه اي تبار صورت گرفت كه در انگلستان تحصيل كرده است. منظور من اين است كه خيلي ازافرادي كه جذب اين گروه ها مي شوند و يا در سطح رهبر ي اين گروه قرار مي گيرند ، آن طور نيست كه از فقدان آموزش رنج ببرند و يا دركشورهاي اسلامي زندگي كنند، بلكه اتفاقا در خود كشورهاي غربي زندگي كرده و از طبقات مرفه هستند، چگونه است كه القاعده مي تواند تااين سطح جذب نيرو كند؟

اين چيزي نيست كه تنها شامل گروه هاي اسلامي شود. درضمن درست است كه اين افراد در آنجا تحصيل و رشد مي كنند ، اما هويتشان با محل زندگي شان سازگاري ندارد.يعني اين افراد خود را به فرهنگ و چارچوب سياسي و اجتماعي ديگري متعلق مي دانند. اتفاقا در برخي موارد حضور اين افراد در غرب ، در جذب اين افراد به گروهي مانند القاعده تاثير مي گذارد. چرا كه اين افراد در آنجا تضاد ها را مشاهده مي كنند و فقر حكومت هاي اسلامي را ناشي از سرقتي كه غرب ازاين كشورها مي كنند، مي دانند. همچنين بايد گفت كه اكثر رهبران كشورهاي در حال توسعه در قرن بيستم مانند، گاندي ، مصدق وعلي شريعتي و… نيز در غرب تحصيل كرده بودند ، اما دلبستگي آنها به جاي ديگري بوده و هدف اصلي شان رشد جامعه مورد نظر خودشان بود. اتفاقا اين قبيل افراد مقصر اصلي ضعف كشورشان را غرب مي دانند. بنابراين اين مساله يك امرشگفت انگيزي نيست. اتفاقا ممكن است كساني كه در غرب زندگي و تحصيل كرده اند ديد بسيار منفي تري نسبت به غرب پيدا كنند ، چرا كه اين افراد با مشاهده تفاوت هاي ميان كشورهاي خودشان و غرب به اين باور مي رسند كه غرب ويا ” صليبي ها ” مسئول انحطاط مسلمانان در دوران معاصر هستند.

بااين حساب نمي توان الزما گفت ، فقر و يا عدم آموزش عامل جذب اين افراد به گروه القاعده باشد؟

بله ، پيش از اين گفتم كه برخي از افراد متمول نيزعضو گروه القاعده هستند.

باتوجه به اين واقعيت كه موجوديت و علل شكل گيري گروهي مثل القاعده بحث هويتي – عقيدتي است، اين گروه تا چه ميزان دين اسلام را نمايندگي مي كند؟ يعني كارهايي كه اين گروه انجام مي دهند ، آيا توجيهاتي دردرون دين اسلام دارد؟ چرا كه ما در اسلام بحث هايي چون جهاد را داريم و يا اگر ما به صدر اسلام برگرديم ، كما بيش شاهد يك سري از اقدامات و شيوه هايي هستيم كه پيش از اين در مواردي در صدر اسلام نيز به وقوع پيوسته است ؟

دراين باره اختلاف نظر وجود دارد. در بين مسلمانان دو گروه هستند كه يك گروه به شدت القاعده را محكوم مي كنند و هرنوع خشونت طلبي را غير اسلامي مي دانند. حتي بعضي هستند كه القاعده را جنبشي اسلامي نمي دانند و معتقدند كه از اسلام براي رسيدن به اهداف سياسي خود استفاده مي كنند. در مقابل اين گروه عده اي هم هستند كه معتقدند كارهاي القاعده براساس اصول اسلامي است و براي نمونه به مضامين آيات قرآني از قبيل آيات “قتال” و … اشاره مي كنند و مي گويند كه القاعده بر اساس اصول اسلامي مبارزه مي كند . بنابراين خيلي سخت است كه دراين باره سخن گفت ، چرا كه قضاوت درباره اسلامي يا غير اسلامي بودن كارهاي القاعده ” نسبي ” است .

شما در صحبت هايتان اشاره كرديد كه يكي از مسائلي كه مي تواند در مبارزه با اين گروه موثر باشد، باز شدن فضاي سياسي – اجتماعي در جوامع اسلامي و نقش افريني گروه هاي معتدل تراست. اما گروهي ديگر از ناظران مي گويند كه در همين كشورهاي خاورميانه اگر فضا باز شود اتفاقا گروه القاعده به كمك سلاح ها ، تشكيلات و سازمان دهي كه در اختيار دارد، مي تواند به راحتي قدرت را در اين كشور ها در دست بگيرد.يعني اين فرصت به يك تهديد تبديل مي شود، حالا به اعتقاد شما اين ” پارادوكس ” را چگونه مي توان حل كرد؟

در كشورهاي اسلامي تنها گروه هاي راديكال مانند القاعده و يا گروه هاي وابسته به آن فعال نيستند. گروه هاي اسلام گرا و جنبش هاي معتدل در اين كشورها خيلي قدرتمندتر از گروه القاعده هستند. به عنوان مثال مي توان به اخوان المسلمين درمصر، اردن و ديگر كشورهاي عربي اشاره كرد . درحقيقت گروه هاي ميانه رو بيشتر از گروه هاي تندرو توانايي جلب نظر مردم اين مناطق را دارند ، چرا كه گروه هاي تندرو هواخواه زيادي دراين كشورها ندارند و بيشتر يك تشكيلات مخفي هستند . بنابراين اگر فضا دراين كشورها باز شود گروه هاي ميانه رو بيشترين شانس را براي كسب قدرت دارند.

اما عده اي بر اين باورند كه افكار عمومي در كشورهاي اسلامي خاورميانه و ديگر كشورهاي اسلامي بيشتر حامي گروه هاي تندرو هستند . ناظراني كه اين بحث را مطرح مي كنند دراين رابطه به مسايلي از قبيل لاينحل ماندن مسئله فلسطين اشاره مي كنند و معتقدند كه عدم حل ريشه اي بحران خاورميانه زمينه گرايش افكار عمومي را به سوي گروه هاي راديكال از جمله القاعده افزايش داده است. اما شما مي فرماييد كه اگر فضا باز شود اين امكان وجود دارد كه گروه هاي معتدل به قدرت برسند و مكانيزم هاي دموكراسي مانع ورود گروه هاي تندرو مي شود.ولي ما دراين كشورها شاهد هستيم كه بحث دموكراسي جا نيفتاده ، چرا كه اگر دراين كشورها فضا باز شود ، يك بار انتخاباتي آزاد برگزار مي شودو گروه هاي تندرو قدرت را دردست گرفته و با توجه به اينكه اين گروه ها به دموكراسي باور ندارند ، ديگر قدرت را به طور مسالمت آميز به اخلاف خود تحويل نخواهند داد . آيا فكر نمي كنيد كه اين گفته شما با اين حقيقت در تضاد است؟

خير، اين گونه نيست كه اين گروه ها بتوانند قدرت را به صورت يك پارچه از آن خود كنند. مثلا در تركيه كه يك كشور اسلام گراست ، احزاب اسلامي همه قدرت را در اختيار ندارند. چرا كه ارتش تركيه در دست اسلام گراها نيست و حتي گاهي شاهد بوديم كه بهانه اي دست ارتش تركيه افتاده و اسلام گرا ها را حذف كرده است . به عنوان نمونه در دهه 1990 حزب رفاه به رهبري “اربكان” را از قدرت خارج كرد. بنابراين بعيد به نظر مي رسد كه گروهي مانند القاعده بتواند از طريق انتخابات قدرت را در يك كشور عربي يا اسلامي در دست بگيرد ، چون به گمان من راي اكثريت جامعه به اين گروه تعلق نخواهد گرفت ، چرا كه در بسياري از كشورهاي خاورميانه احزاب غير اسلام گرا نيز آراي قابل توجهي در جامعه دارند.

حال كمي هم به موضوع آينده بپردازيم . همان گونه كه اطلاع داريد استراتژي مبارزه با تروريسم از سال 2001 و بعد از حادثه 11 سپتامبر تبديل به ستون فقرات استراتژي امنيت ملي آمريكا شده است . در آن زمان كانون تروريسم افغانستان بود كه گروهي محلي مثل طالبان با يك گروه پيچيده تري مثل القاعده امتزاج شد و آن درگيري ها ايجاد شد . ولي الان مي بينيم كه بعد از 9 سال اين گره نه تنها باز نشده، بلكه امروز مثلا در جايي مثل يمن نيز فعاليت هاي القاعده تشديد شده ، همچنين القاعده در عراق نيز فعال تر شده و در ديگر كشورهاي منطقه نيز نفوذ كرده است . به عبارت ديگر ويروس القاعده نه تنها نابود نشده بلكه بر عكس در اين ساليان در حال گسترش نيز بوده است.آيا به اعتقاد شما گسترش فعاليت القاعده به دليل آن است كه كانون اصلي فعاليت آنها درافغانستان مضمحل شده و اين گروه در تمام منطقه پخش شده است ؟ به عبارت ديگر آيا گسترش فعاليت القاعده در كشورهاي منطقه از تبعات ضعيف شدن اين گروه است و يااين كه ناشي از گسترش شبكه اي القاعده و افزايش قدرت آن است؟

اين گروه مدت ها در پاكستان بود، اما در دهه 1990 پراكنده شده و به مناطق مختلفي در شمال آفريقا ، فلسطين و كشورهاي ديگر مهاجرت كردند ، اما در فاصله سال هاي 1993تا 1995، بن لادن دوباره اين گروه را هماهنگ كرد و به افغانستان بازگشتند و حكومت طالبان را به وجود آوردند. پس از اين زمان بار ديگر يك پراكندگي در اين گروه رخ داد . همزمان با پراكنده شدن اعضاي القاعده در كشورهاي منطقه ، تفكر آنها نيز با اين پراكندگي در كشورهاي مختلف تكثير شد . از سوي ديگر، گاه فعاليت هاي ديگر گروه هاي تندرويي كه الزاما هيچ ارتباط تشكيلاتي و سازماني با القاعده ندارند نيز به حساب القاعده گذاشته مي شود . بنابراين بايد توجه داشت گروه هاي زيادي هستند كه با القاعده ارتباطي ندارند ، اما افكار و اعمال مشتركي با اين گروه دارند و اين گروه ها نيز طبيعتا در حال رشد هستند . اما علي رغم اين رشد كه در نگاه اول جلب توجه مي كند ، همانطور كه اشاره كردم در نگاهي عميق تر به كشورهاي اسلامي قضاوتي متفاوت از آنچه كه در ظاهر به نظر مي رسد خواهيم داشت ، و آن قضاوت اين است كه گروه هاي تندرو در اكثريت نيستند و اتفاقا اين گروه هاي ميانه رو هستند كه در همه كشورهاي اسلامي از شرق آسيا گرفته تا شمال و غرب آفريقا از گروه هاي تندرو قوي تر هستند و اين گروه هاي ميانه رو به لحاظ عددي هوادارن بيشتري دارند و اكثريت جامعه مسلمانان از ايدئولوژي ميانه رو ها حمايت مي كنند. بنابراين با وجودي كه وجود گروه هاي تندرو دركشورهاي مختلف نشان از آن دارد كه گروهي از جامعه از آنها حمايت مي كنند ، اما در عين حال نبايد از اين مساله نيز غافل بود كه اين گروه هاي تندرو در اجتماعشان واقعا ه‍ژموني ندارند.

زندگي بن لادن تبديل به افسانه شده و روايت هاي مختلفي در اين باره وجود دارد. گروهي براين باورند كه بن لادن در منطقه قبيله اي بين افغانستان و پاكستان زندگي مي كند و گروه ديگر مي گويند كه وي كشته شده است . برخي رسانه هاي غربي نيز ادعا مي كنند كه بن لادن درايران زندگي مي كند. گزارش هاي مختلفي دراين رابطه وجود دارد،شما در اين باره چه فكر مي كنيد ؟

من دراين باره اطلاعي ندارم و تصور مي كنم كه آگاهي ازاين موضوع كار سختي باشد، زيرا سرويس هاي اطلاعاتي با همه تواني كه دارند هنوز به طور قطع ويقين دراين رابطه سخن نمي گويند، ولي احتمال اين كه زنده باشد وجود دارد.اين قبيل افراد به دليل اين كه هميشه در حال تعقيب و گريز هستند رغبتي به آشكار شدن ندارند، چرا كه ممكن است رد يابي شوند.

خيلي از ناظران منطقه خاورميانه را به دليل وجود بحران هاي متعدد منطقه اي و بين المللي ، به يك انبار باروت تشبيه مي كنند . از سويي بسياري از گروه هاي افراط گرا در كشورهاي منطقه لانه كرده اند و دست به انجام حملاتي انتحاري و تروريستي زده و ايجاد ناامني مي كنند و از طرف ديگر كشوري مثل آمريكا با متحدانش صدها هزار نيرو به اين منطقه آورده تا با اين گروه ها مبارزه كند . با توجه به اين موضوع ، شما آينده اين منطقه و اين نبرد را چگونه ارزيابي مي كنيد؟

از نظر من همانطور كه پيش از اين نيز اشاره كردم ، رشد و گسترش فعاليت هاي تروريستي برخي گروه هاي افراط گرا از جمله القاعده بستگي به اوضاع اجتماعي كشورهاي منطقه دارد. آينده اين منطقه در گروي چند مساله اساسي است . به عبارت بهتر چند عامل وجود دارد كه دست به دست هم مي دهد و آينده اين منطقه را رقم مي زند : ايجاد فضاي باز سياسي براي مشاركت تمامي گروه ها در قدرت و نيز حل بحران هاي منطقه مانند بحران فلسطين از عمده ترين متغيرهاي تاثير گذار هستند . به گمان من راديكاليسم هيچ گاه به طور مطلق ( در منطقه ) از بين نخواهد رفت . زيرا راديكاليسم از باور و اعتقادات افراد ناشي مي شود . اما بسياري از مسائل كمك مي كند تا راديكاليسم فراگير نشود .اين مسائل به تحليل هاي سود و زيان ، ارزيابي هاي منتج به سود و زيان افراد و شرايط اقتصادي ، اجتماعي منطقه كه همان وجود دموكراسي است ، باز مي گردد. بااين وجود بايد گفت كه به نظر نمي رسد كه اين گروه ها رشد شگفت انگيزي داشته باشند . البته نبايد از ياد برد كه برخي كشورهاي منطقه و برخي كشورهاي خارجي كه در اين منطقه حضور دارند تا اندازه اي براي توجيه سياست هايشان ، درباره راديكاليسم و افراط گرايي و قدرت تخريبي اين گروه ها ” غلو ” مي كنند .

مطالب مرتبط