مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

علل چرخه تکراری انقلاب و استبداد در خاورمیانه

اشتراک

دکتر سامان فریدونی

پژوهشگر  جامعه شناسی سیاسی

مرکز بین المللی مطالعات صلح-IPSC

 

بالماسکه تمام شده است. پرده‌ها کنار رفته‌اند و آنچه باقی مانده، چهره‌ی آشنای استبداد است که تنها نقابش را عوض کرده. تحریر الشام، که زمانی خود را پرچمدار آزادی معرفی می‌کرد، حالا همان سازوکاری را بازتولید می‌کند که برای نابودی‌اش قیام کرده بود. جولانی کت و شلواری را که نشان از پیروی او از اندیشه های دموکراسی خواهانه غربی بود از تن در آورده و دوباره لباس سبوعیت و تحجر بر تن کرده است.تاریخ دوباره خود را تکرار می‌کند، انگار که خاورمیانه محکوم به چرخیدن در دایره‌ای بی‌پایان دیکتاتوری – انقلاب – هرج‌ومرج و باز هم دیکتاتوریست.

قبل از انقلاب در سوریه، بهار عربی در لیبی پس از قذافی، در مصر پس از مبارک نیز دیری نپایید تا به خزان بدل شود. در لیبی، دیکتاتوری قذافی فروپاشید اما کشور در گرداب هرج‌ومرج و جنگ داخلی فرو رفت. در مصر، مبارک سقوط کرد اما ژنرال سیسی با مشت آهنین جای او را گرفت، در سوریه، اعتراضات مردمی به جنگی تمام‌عیار بدل شد که در نهایت، پس از سقوط اسد، کشور تبدیل به جولانگاه جولانی و گروه افراطیش شد.

انقلاب‌ها در خاورمیانه نه زاینده‌ی آزادی، که حلقه‌ی دیگری از زنجیر استبداد بوده‌اند. در این منطقه انقلابها بیشتر شبیه طوفانی هستند که سطح را می‌شویند، اما ریشه‌های کهن را تکان نمی‌دهند، به آزادی ختم نمی‌شوند، بلکه تنها شکل حکومت مستبد را تغییر می‌دهند. خاورمیانه یعنی تاریخچه‌ی تلخ یک تکرار.

تاریخ این منطقه سرشار از انقلاب‌هایی است که با فریاد آزادی آغاز شده‌اند و با سایه‌ی استبداد پایان یافته‌اند. گویی آزادی در این سرزمین‌ها مفهومی گذراست، سرابی که هر بار با وعده‌ی آن مردم را به خیابان‌ها می‌کشند، اما در نهایت، تنها چیزی که تغییر می‌کند، نام مستبد است، نه ماهیت حکومت.

هر بار که مردم علیه استبداد قیام می‌کنند، یا در استبداد جدید فرو می‌روند یا در جنگ و ویرانی. مشکل کجاست؟ آیا این جوامع ناتوان از تجربه‌ی دموکراسی‌اند؟ آیا ساختارهای قدرت آن‌قدر در تار و پود جامعه تنیده شده‌ که هر انقلابی در نهایت به سود استبداد قدیمی تمام می‌شود؟

اگر بخواهیم این چرخه‌ی معیوب را تحلیل کنیم، باید نگاهی به نظریه‌های انقلاب بیندازیم. چه چیزی باعث می‌شود که انقلاب‌ها به دموکراسی ختم شوند یا در مقابل، در استبدادی تازه غرق گردند؟

توکویل اندیشمند فرانسوی معتقد بود: نظام‌ها سقوط می‌کنند، اما ساختارهای قدرت در لایه‌های عمیق‌تر جامعه باقی می‌مانند و در فرصتی دیگر، خود را از نو بنا می‌کنند.او در بررسی انقلاب آن کشور نشان داد که انقلابها حتی اگر نظام سیاسی حاکم را سرنگون کنند لزوما به تغییرات عمیق در ساختارهای قدرت منجر نمیشوند و معتقد بود که نظامهای سیاسی قابل مشاهده، تنها لایه سطحی قدرت هستند در حالی که قدرت واقعی در نهادهای اجتماعی، بوروکراتیک و فرهنگی نهفته است. به همین دلیل همان الگوهای قدیمی قدرت با چهره ای جدید بازتولید میشوند.

در خاورمیانه این تحلیل به وضوح قابل مشاهده است. انقلابهایی که در ظاهر با هدف آزادی آغاز شدند در نهایت به استقرار رژیم هایی انجامیدند که یا همان ساختارهای اقتدارگرای گذشته را ادامه دادند، یا در قالبی دیگر، همان روابط قدرت را بازسازی کردند. سقوط مبارک در مصر جایگزینی با سیسی را در پی داشت که همان کنترل سرکوبگرانه را اعمال کرد. در لیبی فروپاشی قذافی به هرج و مرج و رقابت های قبیله ای منجر شد و شیوه های حکمرانی اقتدارگرایانه همچنان پابرجا ماند.

توکویل همچنین به نقش دیوان سالاری در تداوم اقتدارگرایی اشاره میکند او توضیح میدهد که در انقلاب فرانسه بوروکراسی به ابزاری برای بازتولید قدرت نخبگان قدیمی قدرت تبدیل شد. در خاورمیانه همین مساله باعث شده پس از انقلاب ارتش، دستگاههای امنیتی و نهادهای بوروکراتیک همچنان در دست گروههای قدرت باقی بمانند و حکومت های جدید در نهایت به همان روش های حکمرانی پیشین باز گردند.

بنابراین بر اساس تحلیل توکویل، انقلابهای خاورمیانه نه به این دلیل که مردم توانایی ایجاد دموکراسی را ندارند، بلکه به این دلیل که ساختارهای قدرت آنچنان عمیق و نهادینه هستند که حتی پس از انقلاب خود را با شرایط جدید تطبیق داده  و باز تولید می کنند شکست میخورند.

کرین برینتون معتقد بود انقلاب‌ها از تب به سرما می‌روند. او در کتاب کالبدشکافی چهار انقلاب روندی را که معمولا انقلاب‌ها طی می‌کنند توصیف میکند : ابتدا نارضایتی گسترده و بحران؛ سپس اوج‌گیری انقلابیون و سرنگونی نظام و بعد، دوره‌ی رادیکالیسم و افراط و در نهایت، بازگشت به ثبات با روی کار آمدن قدرتی مستبدتر از قبل.

طبق نظریه او انقلابها چرخه ای تکرار شونده دارند: ابتدا خیزش مردمی، سپس افراط گرایی و جنگ داخلی و در نهایت بازگشت به استبداد. این روند نشان میدهد که در جوامعی همچون جوامع خاورمیانه به دلیل نبود نهادهای قوی، ضعف جامعه مدنی و رقابت گروههای قدرت انقلاب پایان خوشی نخواهد داشت.

ساموئل هانتینگتون در نظم سیاسی در جوامع در حال گذار می‌گوید که نظم سیاسی از دموکراسی مهمتر است. اگر در یک جامعه، نهادهای سیاسی به اندازه‌ی کافی توسعه نیافته باشند، هرگونه انقلاب یا جنبش مردمی، به‌جای دموکراسی، به هرج‌ومرج و سپس استبدادی تازه منجر می‌شود.

او معتقد است جوامعی که وارد دوره مدرن سازی میشوند، معمولا دچار ناهماهنگی میگردند. از یک طرف طبقه متوسط، تحصیل کردگان و گروههای جدید اجتماعی خواهان مشارکت سیاسی بیشتری هستند اما از طرف دیگر نهادهای سیاسی مانند پارلمان، احزاب و نظام قضایی آنقدر قوی نیستند که بتوانند این مشارکت را مدیریت کنند. بنابراین یا جامعه به هرج و مرج و فروپاشی میرسد زیرا حکومت نمی تواند مطالبات جدید را پاسخ دهد یا یک رژیم مستبد جدید برای برقراری نظم روی کار میاید.

نظریات بیان شده، بیانگر این مهم هستند که انقلابها به سادگی نمیتوانند به تنهایی ساختار قدرت را دگرگون کنند زیرا ساختارها در بطن جامعه باقی مانده و خود را بازتولید می کنند  و اگر نهادهای سیاسی و مدنی توسعه نیافته باشند انقلابها مسیری تکراری را طی میکنند که به بی ثباتی و استبدادی جدید می انجامند.

شاید این سوال پیش بیاید که تفاوت انقلابها در خاورمیانه با کشورهای غربی چیست که در آنها به دموکراسی و در خاورمیانه به استبداد منتهی می‌شود؟ چرا پس از پیروزی انقلاب در فرانسه، سرانجام نظام سیاسی به یک جمهوری پایدار تبدیل شد ؟ انقلاب آمریکا یک دولت دموکراتیک ساخت؟ چرا همین الگو در خاورمیانه تکرار نمی‌شود؟

در پاسخ باید گفت تفاوت های زیادی بین خاورمیانه و غرب وجود دارد که در این مقال به چند مورد آن اشاره می کنیم.

اولین تفاوت، تفاوت در ساختارهای اجتماعی است. جوامع اروپایی پیش از انقلاب، نهادها و ساختارهای مدنی و سیاسی نسبتاً قوی داشتند.انجمن ها، اتحادیه ها، و پارلمان ها حتی پیش از انقلاب وجود داشتند و نقش مهمی در سازماندهی سیاسی و اجتماعی ایفا میکردند. شهروندان اروپایی به تدریج فرهنگ مشارکت سیاسی را تجربه کرده بودند و ایده هایی مانند حقوق شهروندی و حکومت قانون به مرور زمان نهادینه شده بود. طبقه متوسط اجتماعی که صاحب سرمایه هم بودند به اندازه کافی قدرت داشت تا در برابر اشرافیت مقاومت و نظامی دموکراتیک بنا کند. در مقابل،در خاورمیانه بسیاری از کشورها هنوز با ساختارهای قبیله‌ای، فرقه‌ای، و الیگارشیک مواجه‌اند که مانع نهادینه شدن دموکراسی می‌شوند.

نهادهای مدنی و سیاسی مانند احزاب مستقل، اتحادیه های کارگری و رسانه های آزاد یا ضعیف هستند یا به کلی وجود ندارند. درنتیجه جامعه نمی تواند پس از سقوط یک رژیم یک نظام سیاسی جایگزین بسازد. در غیاب نهادهای مدنی سلاح حرف برتر را میزند. قدرت در میان گروههای مسلح تقسیم میشود که هر کدام به دنبال حفظ منافع خود هستند نه ایجاد دموکراسی.

دومین تفاوت، تفاوت در نقش مذهب و ایدئولوژی در کشورهای غربی و خاورمیانه است.

در غرب، سکولاریسم به‌عنوان یک نیروی نوساز مطرح شد. انقلاب فرانسه بطور خاص کلیسای کاتولیک را از سیاست کنار گذاشت و حکومت را بر پایه اصول مذهبی بنا کرد. در انقلاب آمریکا هر چند مذهب در فرهنگ عمومی اهمیت داشت اما قانون اساسی ایالات متحده بر آزادی دین و تفکیک آن از حکومت تاکید میکرد.اما در خاورمیانه، مذهب نه ‌تنها از قدرت جدا نشد، بلکه اغلب به ابزاری برای مشروعیت بخشی به حکومت یا گروههای مسلح تبدیل شد.

پس از سقوط حکومتهای استبدادی، معمولا گروههای اسلامگرا که دارای شبکه های اجتماعی هم هستند قدرت را به دست میگیرند و به جای ایجاد دموکراسی یک ایدئولوژی تمامیت خواه را جایگزین حکومت قبلی میکنند.علاوه بر این فرقه گرایی مذهبی در خاورمیانه نقش مهمی در بحران ها ایفا میکند. در حالیکه در انقلابهای غربی شکافهای طبقاتی عامل اصلی کشمکش ها بود در خاورمیانه اختلافات مذهبی باعث درگیری های داخلی میشود.

سومین عامل تفاوت در روند دولت سازی و قانونمندی است. در غرب روند دولت سازی به آرامی و طی قرن ها شکل گرفت. از قرون وسطی تا دوران مدرن حکومتها به تدریج از حکومت های فئودالی به دولتهای مدرن تبدیل شدند. کشمکش های  داخلی و جنگ های مذهبی به تدریج نهادهای حکومتی مدرن مانند بوروکراسی و دیوان سالاری کارآمد، دستگاه قضایی مستقل، نهادهای نظارتی مستقل از افراد، و حکومت مبتنی بر قانون را بنا کردند. نتیجه این روند این بود که در زمان وقوع انقلابها، یک ساختار حکومتی و قانونی نسبتا با ثبات وجود داشت که دولتها می توانستند بر پایه آن ساختار حکومتی حکومت جدیدی بنا کنند اما در خاورمیانه دولت ها  بطور ناگهانی و اغلب تحت تاثیر غرب و مداخله دولتهای خارجی شکل گرفتند. بسیاری از کشورهای خاورمیانه تحت سلطه امپراطوری های بزرگ مانند عثمانی و صفوی بودند که پس از فروپاشی این امپراطوری ها کشورهای جدید بدون نهادهای حکومتی قوی و حول شخصیت های کاریزماتیک و رهبران شکل گرفتند. عدم وجود نهادهای حکومتی قوی باعث شده ارتش به عنوان ابزار اصلی قدرت در خدمت حکومت ها باشد، دیوانسالاری ناکارآمد و فاسد شکل بگیرد و نظام سیاسی بر پایه وفاداری شخصی و ایدئولوژیکی اداره شود نه بر اساس شایسته سالاری و قانون.

چهارمین  تفاوت، نقش قدرتهای خارجی در شکل گیری انقلاب است. در انقلاب‌های غربی، قدرت‌های خارجی کمتر دخالت داشتند، اما در خاورمیانه، تقریبا هیچ انقلابی بدون مداخله قدرتهای خارجی پیش نرفته است. بازیگران بین المللی و منطقه ای هر کدام به دنبال تامین منافع خود هستند و با حمایت از گروههای درگیر در انقلاب مسیر تحولات را تغییر میدهند. حتی بعضی از انقلابها در خاورمیانه تبدیل به جنگ های نیابتی قدرتهای منطقه ای و بین المللی تبدیل میشوند و همین امر مانعی در شکل گیری یک دولت با ثبات می گردد و حتی در صورت شکل گیری دولت این قدرتها با حمایت از گروههای خود، دولت رتا دچار تزلزل و شکنندگی میکنند.

حال این سوال پیش میاید که آیا چرخه استبداد در خاورمیانه شکسته خواهد شد؟ پاسخ ساده ای برای این پرسش وجود ندارد. تاریخ نشان داده که انقلابها در غیاب نهادهای قوی، تنها به جابجایی قدرت می انجامند و نه به دموکراسی. اما شاید روزی وقتی نهادهای مدنی، فرهنگ سیاسی و ساختارهای اجتماعی دگرگون شوند این چرخه هم از حرکت باز ایستد. اما تا آن زمان، هر بار که مستبدی سقوط میکند، باید منتظر مستبدی تازه بود که از ویرانه های انقلاب برخیزد.

 

مطالب مرتبط