دکتر مجبتبی نوروزی
مرکز بین المللی مطالعات صلح – IPSC
طی ماه های گذشته فعالیت جدی از سوی مقامات چینی برای نقش آفرینی در فرآیند صلح افغانستان آغاز شده است و چینی ها برای نخستین بار به صورت جدی و مستقیم وارد عرصه منازعات داخلی افغانستان شده اند و تا حدی هم توانسته اند جایگاه خود را در این زمینه به دست بیاورند.
این پدیده دارای دوجنبه خواست دیگر طرف های درگیر در این مناقشه و ملاحظات درونی چینی ها می باشد. این نوشتار با گذار از موضوع نخست که در جای خود دارای اهمیت فراوان می باشد تلاش خواهد کرد مروری کوتاه بر برخی ملاحظات درونی چینی ها از فعال شدن بیشتر در افغانستان داشته باشد.
مهم ترین ملاحظه امنیت ملی چین در سطح داخلی موضوع سین کیانگ می باشد. مجموعه اویغورنشین غرب چین با جمعیتی کمتر از ده درصد، یک چهارم این سرزمین را شامل می شود. جمعیتی که مهم ترین و شاید تنها بخش ناهمگون از جهت قومی و دینی با سایر بخش های این کشور می باشد. اگر به این موارد اختلاف سطح توسعه این مناطق در مقایسه با مناطق شرقی و جنوبی این کشور و همجواری آن با مناطق پرمخاطره ای چون کشمیر، افغانستان و آسیای مرکزی را بیفزاییم به راحتی می توانیم به علت دغدغه حاکمیت متمرکز جمهوری خلق چین پی ببریم. در این راستا نزدیک شدن گروه های جدایی طلب و ناراضی موجود در این مناطق به سایر گروه های افراط گرا می تواند برای ایشان به مثابه بالا رفتن سطح مخاطره باشد. در این بین طالبان بیش از سایر گروه های افراط گرا برای چینی ها دارای اهمیت می باشد. نخست به دلیل قرابت جغرافیایی که امکان ایجاد ارتباط را به راحتی فراهم می سازد. دوم این که طالبان دارای سرزمین های تحت نفوذی می باشد که امکان سازماندهی گروه های دیگر را می تواند فراهم آورد. در این بین تنها نقطه امید چینی ها در مورد طالبان رویکرد افغانستان محور این گروه در مقایسه با داعش و القاعده می باشد که چینی ها را امیدوار می سازد با نزدیک شدن به این گروه خطر امنیت ملی خود را از بخشی از سرزمین های مجاورشان دور سازد. به عبارت دیگر حکومت جمهوری خلق چین در تلاش است تا موضوع رشد و توسعه گروه های ناراضی مناطق غربی خود را در سرزمین های مجاور مدیریت نماید و تا حد امکان ایشان را از مرزهای خود دور سازد. از طرف مقابل هم می توان به این موضوع نگاه کرد. به این معنا که بالا رفتن میزان ناامنی در افغانستان می تواند به سرریز ناامنی و مشکلات به مناطق غربی چین بینجامد که برای کشوری که اولویت نخستش ثبات می باشد، به هیچ روی مطلوب نیست.
اما بی شک مقامات چینی در تمام دوران طولانی پسا مائو توسعه اقتصادی را در اولویت نخست خود داشته اند. به طوری که حتی به بازتعریف بسیاری از اصول مبنایی حکومت خود برای متناسب سازی با این هدف دست زدند و به هر پدیده داخلی و بیرونی با همین نگاه نگریسته اند. پس از سال های اولیه رشد کم نظیر اقتصادی خود اینک حدود یک دهه است که حفظ این روند رشد و توسعه تبدیل به دغدغه اصلی نظریه پردازان چینی شده است و در همین راستا طرح های بزرگی را هم برنامه ریزی و اجرا نموده اند. یکی از این طرح ها که چینی ها حساب ویژه ای روی آن باز کرده اند طرح احیای جاده ابریشم می باشد. به نظر می رسد مهم ترین مانع در مسیر این طرح عظیم که نقش حیاتی برای اقتصاد چین دارد ناامنی در سرزمین های غربی این کشور به عنوان بخش اصلی این طرح می باشد. لذا ایشان باید تلاش خود را معطوف کاهش ناامنی ها یا دست کم ممانعت از توسعه ناامنی در افغانستان و آسیای مرکزی نمایند و همین امر می تواند توجیه خوبی برای فهم فعال شدن جالب توجه ایشان در مسایل داخلی افغانستان باشد. علاوه بر موضوع جاده ابریشم، در راستای همان استراتژی کلان، چینی ها نمی توانند از جذابیت های اقتصادی افغانستان در همسایگی خود چشم بپوشند. چشم بادامی هایی که در طول دهه های گذشته در جستجوی سود بیشتر، فعالان اقتصادی خود را به دورترین نقاط دنیا برای در دست گرفتن بازارها و منابع اولیه تولید فرستاده و ناامنی ها و مخاطرات کمتر مانع کارشان شده است چگونه می توانند از بازار نوپای 30 میلیونی افغانستان و منابع عظیم معدنی آن در همسایگی خود چشم بپوشند. پس باید از هیچ کوششی در راستای ایجاد صلح دریغ نورزند.
موضوع دیگری که می توان به آن اشاره کرد موضوع روابط استراتژیک چین و پاکستان است. طی دوران حاکمیت نظریات کلاسیک روابط بین الملل بر روابط کشورها، دشمن و رقیب مشترک در میان این دو سرزمین یعنی هندوستان روابط چین و پاکستان را بسیار نزدیک کرده بود و به رغم اختلاف اردوگاه در دوران جنگ سرد و حتی حضور سران ناراضیان سرزمین های غربی در داخل خاک پاکستان این روابط در بالاترین سطح حفظ شده است. به واسطه همین روابط عمیق بوده است که سرمایه گزاری مفصلی از سوی ایشان در بندر گوادر پاکستان به امید انحصار کریدور شمال-جنوب و در نتیجه تسلط بر اقتصاد افغانستان و آسیای مرکزی انجام داده اند. همچنین با تبحر کم نظیر پاکستانی ها در زمینه نفوذ بر زاویه دید سیاستمداران کشورهای هم پیمان خود به ویژه در مورد مسایل افغانستان، دولتمردان چینی به مسایل افغانستان از زاویه دید پاکستانی ها نگریسته اند. اما در حال حاضر شکست انحصار گوادر به واسطه قرارداد چابهار و کاهش نفوذ پاکستان در افغانستان زنگ خطر را برای چینی ها به صدا در آورده است که اگر می خواهند بیش از این در مورد مسایل افغانستان به عقب رانده نشوند باید خود حضور فعال تری در مسایل افغانستان داشته باشند که تلاش در جهت میانجیگری در فرآیند صلح دولت و طالبان یکی از نمودهای آن است. موضوعی که شاید کلیدهای موفقیت در آن تنها در اختیار ایشان و یا حتی گروه چهارجانبه صلح نباشد.