مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

ایالات متحده و نظم منطقه ای در خاورمیانه

اشتراک

طهمورث غلامی

مرکز بین المللی مطالعات صلح-IPSC


بیان رخداد

منطقه به مجموعه ای از کشورها اشاره دارد که از طریق جغرافیا و یا ویژگیهای مشترکی مانند سطح توسعه، فرهنگ، تاریخ و … با هم در پیوند هستند. به عبارت دیگر منطقه شامل دسته ای از کشورها است که از نظر سیاسی و امنیتی در یک وابستگی متقابل امنیتی قرار دارند و یا آن کشورها تصور می کنند که این گونه هست. این بدان معنی است که تغییر در یک نقطه بر سایر نقاط تأثیر می گذارد. در مناطقی که دارای یک جغرافیای مشخص می باشند الگوهایی از روابط و تعاملات وجود دارد که خود از درجه ای از نظم ، ترتیب و انسجام برخوردار است. این وضعیت خود زمینه ساز ظهور نظم منطقه ای است. نظم منطقه ای یعنی شیوه مدیریت همکاری ها و مناقشات منطقه ای. به عبارت دیگر در هر منطقه ای چون امکان همکاری و بروز مناقشه و کشمکش وجود دارد لذا بحث چگونگی مدیریت آن نیز مطرح می شود. در مناطقی که مدیریت مناقشه و کشمکش توسط اعضای آن منطقه صورت می گیرد گفته می شود که آن منطقه در امور امنیتی خود از خودمختاری نسبی برخوردار است. استقلال و خود مختاری نسبی بدین خاطر که استقلال مطلق نظام منطقه ای از نظام جهانی ممکن نیست. بر این مبنا، سؤالی که نگارنده قصد بررسی آن را دارد این است که آیا نظم منطقه ای در خاورمیانه از استقلال نسبی نسبت به نظام جهانی برخوردار است؟ اگر پاسخ منفی است، آیا امکان ظهور نظم منطقته ای که توسط کشورهای منطقه شکل بگیرد وجود دارد؟ چه عواملی مانع ظهور یک نظم منطقه ای می شوند؟ پاسخ موقتی نگارنده به این سؤال این است که، ویژگی ها، ماهیت و کیفیت مناسبات در خاورمیانه این منطقه را از مناطق دیگر متمایز کرده است و با توجه به حضور گسترده ایالات متحده در منطقه امکان ظهور نظم منطقه ای با خود مختاری نسبی از نظام جهانی برای آن متصور نیست و از این رو در تحلیل موضوعات امنیتی صرفا نمی توان به داخل منطقه توجه کرد و باید نقش فاکتوررهای خارجی و فرامنطقه ای  را نیز در نظر گرفت.

تحلیل و دورنمای رخداد

بستر سازی: تعامل میان نظم های جهانی و منطقه ای

سیاست جهانی ترکیبی از تعامل میان عوامل داخلی کشورها از یک سو و عوامل منطقه ای از سوی دیگر می باشد. تعامل میان نظام های منطقه ای یا خرده نظام ها با نظام جهانی یا نظام کلان هواره یکی از موضوعات مهم در روابط بین الملل بوده است. رابطه ی نظام جهانی با خرده نظام در همه ی مناطق یکسان نیست و بسته به اهمیتی که خرده نظام ها برای نظام جهانی دارد متفاوت است. اولین باری که خرده نظام های منطقه ای با نظام جهانی کاملاً پیوند خورد و همه ی خرده نظام های از اهمیت برخوردار گشت، دوران پس از جنگ جهانی دوم و آغاز دوران جنگ سرد بود. در این دوره مناسبات جهانی کاملاً رقابت آمیز بود و متأثر از عامل رقابت میان شوروی و آمریکا استقلال عمل برای مناطق ممکن نبود. رقابت میان دو ابر قدرت همه ی مناطق را پوشش داد به گونه ای که هیچ منطقه حاشیه وجود نداشت؛ چون سود و منفعت یکی از قدرت ها توازن قوای حساس جهانی را بر هم میزد. بنابراین کلیه مناقشات محلی و حتی داخلی در رقابت دو قطب قدرت مستحیل شدند. نکته ای که باید در اینجا بدان اشاره  کرد این است که هر چند در سال 1955جنبش عدم تعهد که بر عدم وابستگی با هیچ کدام از دو ابرقدرت تاکید کرد اما نمی توان آن را یک بلوک قدرت نامید.بدین خاطر که جنبش عدم تعهد فاقد آن منابع قدرتی بود که دو ابرقدرت دارای آن بودند.به عبارت دیگر معیار قائل بودن به دو ابرقدرت و به تبع آن دو بلوک قدرت، قدرت و توانمندی های مادی بود که جنبش عدم تعهد فاقد آن بود.هرچند نمی توان نقش نمادین و سمبلیک این جنبش را نادیده گرفت.همچنین باید گفت که این گونه نبود که واقعا اعضای این نهضت به هیچ کدام از دو ابرقدرت وابسته نباشند. بنا به گفته قذافی رهبر لیبی تعداد دولت های که واقعا سیاست خارجی خود را بر عدم تعهد استوار کرده باشند به تعداد انگشتان دست هم نمی رسید.

بدین ترتیب ساختار دو قطبی جنگ سرد مناقشات منطقه ای را در منازعه آمریکا – شوروی مستحیل کرد. کشورهای منطقه ای در صدد جلب حمایت ابرقدرت ها در قالب کمک های تسلیحاتی و اقتصادی بودند و ایالات متحده و شوروی نیز بر سر همپیمانان و نفوذ محلی با هم رقابت می کردند. سرانجام آمریکا و شوروی در تمامی مناطق جهان درگیر شدند و کشورهای پراکنده ای که هیچ گونه پیوند تاریخی با هم نداشتند را بهم متصل کردند. به این نکته باید اشاره کرد که اگر چه ساختار دو قطبی نظام بین الملل و رقابت شدید ایدئولوژیکی میان آمریکا و شوروی بسیاری از مناقشات منطقه ای، محلی و حتی داخلی را جهانی کرد، اما میزان و درجه نفوذ ابر قدرت ها در سیاست منطقه ای از مکانی به مکان دیگر متفاوت بود. بدین معنی که دو ابر قدرت از همان ابتدا، شدیداً در اروپا، خاورمیانه و آسیا نفوذ کرده و این مناطق از همان مراحل آغازین جنگ سرد به داخل آن کشیده شد ولی نقاطی مانند آفریقا و آمریکای لاتین در اکثر دوره ی جنگ سرد در حاشیه رقابت ابرقدرت ها باقی ماندند.

بر این مبنا باید گفت که در دوره ی جنگ سرد نظم منطقه ای تابعی از نظم در سطح جهانی بود. برای فهم بهتر این نکته کافی است به نقش و سیاست ابر قدرت ها در رابطه با کشمکش های منطقه ای پرداخته شود. در این باره باید گفت که، جنگ سرد تأثیر دوگانه ای بر مناقشات منطقه ای گذاشت. از یک طرف بسیاری از مناقشات را بین المللی کرد. در مناقشات منطقه ای، طرف های درگیر در منازعه، همواره از ابر قدرت های حامی خود درخواست کمک کردند. هر یک از ابر قدرت ها هم از ترس اینکه مبادا ابر قدرت دیگر از راه کمک مؤثر یک امتیاز سیاسی بدست آورد، به حمایت از یکی از دو طرف منازعه کشیده می شد. این رقابت برای نفوذ، محدوده ی مناقشات را گسترش داد. از طرف دیگر دو ابر قدرت از ترس گسترش و تشدید منازعات آنها را محدود نگه می داشتند. دو ابر قدرت محتاطانه مراقب حرکت های یکدیگر و دست نشاندگانشان بودند؛ به طوری که در منازعات منطقه ای به متحدین خود از ترس عواقب و پیامدهای احتمالی- نه اجازه پیروزی را می دادند و نه شکست. به عبارت دیگر هنگامی که این امکان وجود داشت که منازعات از کنترل خارج شود دو ابر قدرت متحدین خود را کنترل می کردند زیرا دو ابرقدرت نگران بودند که یک نزاع منطقه ای آنها را در یک رویارویی مستقیم قرار ندهد که خود ممکن است به یک تقابل هسته ای منجر شود. در بعضی از موارد منافع مشترک دو ابر قدرت در جلوگیری از جنگ، در حقیقت به هماهنگی آنها کمک می کرد تا بتوانند مناقشات منطقه ای  را اداره نمایند.نمی توان دوره جنگ سرد را یکنواخت در نظر گرفت. بدین معنی که دوره جنگ سرد در بر دارنده دوره های می شد که میان دو ابرقدرت تخاصم شدید وجود داشت و در دوره های دیگر تنش زدای.این دو ویژگی در سطح کلان تاثیر خود را در سطح منطقه ای هم بر جا می گذاشت.مثلا در دوران تنش زدای دو ابرقدرت تلاش می کردند که در مناطق نیز این سیاست را دنبال کنند.مثلا زمانیکه گورباچف در شوروی سر کار آمد از طریق سلسسله نشست های که با ریگان بر گزار کرد بسیاری از مشکلات منطقه ای هم حل و فصل شد. در پایان این قسمت باید گفت که در دوره ی جنگ سرد امکان شکل گیری نظم منطقه ای مستقل وجود نداشت.

یک وجه از پایان جنگ سرد، پایان رقابت های شدید آمریکا و شوروی بود. بر این مبنا بود که این زمینه شکل گرفت که مناسبات جهانی کمتر رقابت آمیز، موجب آزادی عمل مناطق شود تا بر اساس راه و روش خاص خود تحول و توسعه یابند. البته کسی ادعا نمی کند که پایان جنگ سرد موجب خود مختاری کامل مناطق شده است بلکه بحث این است که پایان جنگ سرد امکانات جدیدی برای نظم های منطقه ای همکاری جویانه تر فراهم کرد. پایان جنگ سرد باعث شد که نسبت به دوران جنگ سرد کشورهای عضو یک منطقه نقش و مسئولیت بیشتری در مدیریت مناقشات و همکاری های منطقه ای پیدا کنند. از طرف دیگر ابر قدرت ها نیز آن تمایل دوران جنگ سرد را برای اعطای کمک های مالی، اقتصادی و نظامی به متحدین سابق خود را نداشتند. بدین معنی که قدرت های بزرگ اکنون مایل به بر دوش کشیدن بار سنگین مدیریت مناقشه در مناطق دوردست جهانی نبوده و حتی بعضی اوقات از پذیرش مسؤولیت و هزینه های هر چند محدود – در مناطقی که علائق و پیوندهای سنتی دارند- سرباز می زنند. بی میلی واشنگتن، بن، مسکو یا توکیو از درگیری عمیق در بخش هایی از جهان و مناطق جغرافیایی واضح و آشکار است. این وضعیت باعث شد که برخی از نظریه پردازان و تحلیل گران روابط بین الملل تلاش های نظری خود را برای طراحی و تدوین نظریات مربوط به نظم های منطقه ای آغاز کنند. باری بوزان در سال 1991 اصطلاح «مجموعه ی امنیتی منطقه ای» را به کار برد که به مناطقی اشاره داشت که مشکلات و مسائل امنیتی مشترک انها چنان به هم گره خورده است که نمی توان آن ها را جدا از هم در نظر گرفت. بوزان مجموعه های امنیتی منطقه ای را بر حسب عامل جغرافیا شناسایی و تعیین می کرد. این بدین معنی است که فرایند های امنیتی منطقه ای دارای حیاتی جدا از نطام جهانی است. اینکه یک مجموعه منطقه ای صرفاً محدود به کشورهای آن منطقه باشد دارای یک ایراد جدی است و آن این است که تأثیر کشورهای فرا منطقه ای را در نظر نمی گیرد. بدین خاطر کسانی مانند پاتریک ام. مورگان مجموعه ی منطقه ای را به صورت یک دسته از کشورها تعریف کردند که همواره و به صورت عمیقی تحت تأثیر یک یا چند عامل خارجی خارج از آن منطقه است. بر این مبنا، در حالیکه جغرافیا ممکن است اکثر اعضای یک مجموعه ی امنیتی منطقه ای را به یکدیگر پیوند زند، اما نزدیکی جغرافیای یک شرط لازم برای عضویت یک کشور در یک مجموعه ی منطقه ای نیست. برای مثال ایالات متحده آشکارا متعلق به مجموعه های منطقه ای اروپا و خاورمیانه است، درحالیکه از نظر جغرافیایی جزئی از هیچ کدام از این دو منطقه نیست. اگر درگیر شدن و مداخله یک بازیگر فرامنطقه ای در یک منطقه برای امنیت آن بازیگر از یک سو و پویش های منطقه از سوی دیگر اساسی و حیاتی باشد، پس دیگر نمی توان آن را به مثابه یک کشور «خارج» از مجموعه در نظر گرفت. تصور ایالات متحده خارج از مجموعه ی منطقه ای اروپا غیر قابل تصور و غیر قابل دفاع است. از طرفی تصور کشورهای اروپایی به عنوان عضوی از مجموعه ی امنیتی منطقه ای آمریکا نیز اشتباه است.

اگر بازیگر خارجی فقط موقتاً در مجموعه ی منطقه ای نفوذ کند این موضوع پیش نمی آید، یعنی تعریف و تعیین خود مجموعه ی امنیتی کماکان باقی می ماند. اما اگر بازیگر «خارجی» برخوردار از بزرگترین (یا تقریباً بزرگترین) نیروی نظامی باشد و سالها با استقرار و گسیل مرتب آن به منطقه، عضوی از اتحادهای مهم در آن باشد و یا تقریباً در همه ی مذاکرات مهم راجع به منازعه امنیتی در آنجا مشارکت داشته باشد و به تعبیری «شریک فعال» بوده و حتی در جنگ های عمده آن منطقه بوده باشد(مانند حضور گسترده و نقش فعال ایالات متحده در خاورمیانه) و یا افزون بر اینها برخی از اعضای آن منطقه آن بازیگر خارجی را بزرگترین تهدید بر علیه خود تعریف کنند(مانند تصور جمهوری اسلامی ایران نسبت به آمریکا) دیگر نمی توان آن بازیگر خارجی را عضوی از آن مجموعه ی منطقه ای ندانست و برای آن مجموعه قائل به استقلال در امور مربوط به همکاری ها و مناقشه ها بود. در ادامه نگارنده به بحث نظم منطقه ای در خاورمیانه در دوره جنگ سرد و پس از آن می پردازد و استدلال می کند که ویژگی ها، ماهیت و کیفیت مناسبات در منطقه خاورمیانه در هر دو دوره اجازه استقلال را نداده است. این عدم استقلال در دوران جنگ سرد ناشی از مناسب های جهانی بود و در دوره ی پس از جنگ سرد ناشی از عوامل دیگری است که به آن پرداخته می شود.

نظم منطقه ای در خاورمیانه

بعد از جنگ جهانی دوم، منطقه خاورمیانه نیز یکی از مناطقی بود که به طور اجتناب  ناپذیری درگیر جنگ سرد شد و به عنوان یک خرده سیستم تابع مناسب جهانی گردید. منطقه خاورمیانه به لحاظ اهمیت ژئواستراتژیکی و ژئواکونومیکی محیط مناسبی برای رقابت دو ابرقدرت بود. از این رو، دو ابرقدرت تلاش خود را برای نفوذ در منطقه آغاز کردند و به یارگیری در منطقه پرداختند. ایران در زمان محمد رضا شاه، عربستان، ترکیه و پاکستان دولت هایی بودند که در همان ابتدا در بلوک غرب قرار گرفتند و مهمترين كشورهاي عربي در بلوک شرق جای گرفتند. البته باید یادآور شد که تعلق به یک بلوک پایدار نبود و تابع الزامات داخلی کشورها و منافع آن ها بود. مثلاً بعد از کودتای 1958 در عراق این کشور از بلوک غرب خارج شد و یا دولت مصر که در ابتدا به بلوک شرق تعلق داشت از اواخر دهه ی 1970 به سمت بلوک غرب گرایش پیدا کرد. مناسبات جهانی و رقابت های دو ابر قدرت، که در خاورمیانه هم وجود داشت، باعث شد که همکاری میان همه ی کشورها ممکن نباشد. در خاورمیانه متأثر از مناسبات جهانی دو طیف فکری رقیب وجود داشت. هر چند در داخل هر کدام از طیف ها در خاورمیانه همکاری وجود داشت اما خود تابعی از مناسبات جهانی بود و استمرار نداشت. مثلاً میان ایران، عربستان و پاکستان که به بلوک غرب تعلق داشتند، همکاری هایی وجود داشت و یا در میان دولت های متعلق به بلوک شرق نیز همکاری هایی وجود داشت. اما این منجر به ظهور یک نظم منطقه ای نشد. به عبارت دیگر همکاری هایی که وجود داشت، باعث نشد که کشورهای عضو منطقه بتوانند مسائل و موضوعات منطقه را خود مدیریت کنند، اگر مساله ای هم مدیریت می شد با حمایت های یکی از دو ابر قدرت بود. بنجامین میلر در مقاله ای با عنوان الگوی مدیریتی قدرت های بزرگ در بحران های بین المللی نشان می دهد که چگونه در جنگ های اعراب و اسرائیل دو ابرقدرت آمریکا و شوروی نقش داشتند و به منظور جلوگیری از گسترش پیدا کردن دامنه آن دو ابرقدرت بر اساس توافقی نانوشته به مدیریت آن جنگ ها می پرداختند. در دوران جنگ سرد، دو ابر قدرت به متحدین خود در منطقه خاورمیانه کمک های فراوانی اعطا کردند و به هنگام بروز مناقشه میان آنها، مانند جنگ های اعراب و اسرائیل، به کنترل آن ها می پرداختند تا از این طریق از رویا رویی مستقیم میان خود جلوگیری کنند. پس باید گفت که در دوره ی جنگ سرد همکاری ها و مدیریت و حل اختلافات نشئت گرفته از الزامات داخل منطقه خاورمیانه نبود بلکه متأثر از مناسبات جهانی و رقابت میان دو ابر قدرت بود. در دوره ی جنگ سرد، امکان ظهور یک نظم منطقه ای که مستقل از مناسبات جهانی باشد وجود نداشت و بازیگران فرامنطقه ای مانند شوروی و ایالات متحده به عنوان یک عامل خارجی بسیار تأثیر گذار عمل می کردند، به گونه ای که نمی توان نقش و تأثیر گذاری آنها در امور مرتبط با نظم منطقه ای در خاورمیانه را نادیده گرفت.

با پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی مانند مناطق دیگر این انتظار می رفت که خاورمیانه نیز بتواند در امور مرتبط با نظم منطقه ای به درجه ای از خود مختاری و استقلال از مناسبات جهانی برسد. زیرا کشور روسیه که جایگزین شوروی شده بود دیگر قادر به ماندن در منطقه و حمایت از متحدین شوروی نبود و اساساً ضرورتی برای این کار نمی دید. از طرفی ایالات متحده نیز با فروپاشی شوروی دیگر نمی بایست احساس تهدید می کرد و به منظور بازداشتن شوروی کماکان نیاز داشته باشد که در مناطق مختلف و از جمله خاورمیانه نفوذ کند و استقرار یابد. از این رو انتظار می رفت که اهمیت متحدین دوران جنگ سرد ایالات متحده در منطقه خاورمیانه برای این کشور نسبت به دوران پس از جنگ سرد کاسته شود و بدین ترتیب این زمینه فراهم شود که کشورهای منطقه خود بتوانند نظم منطقه ای مورد نظر خود را شکل دهند. اما این گونه نشد و ایالات متحده بیش از دوران جنگ سرد در منطقه مستقر شد به گونه ای که برخی معتقدند که نمی توان آمریکا را عضوی از منطقه خاورمیانه ندانست. در بسیاری از موارد نقشی که آمریکا در امور و موضوعات منطقه ای بازی می کند بسیار پر رنگ تر از کشورهای عضو منطقه است. آیا با حضور گسترده ای که ایالات متحده در منطقه خاورمیانه دارد و نقشی که در موضوعات مختلف مثل مناقشه ی اعراب و اسرائیل، مسأله ی افغانستان، عراق و … بازی می کند می توان صرفاً با تکیه بر عامل جغرافیایی و بحث دوری و مسافت، آمریکا را یک دولت فرا منطقه ای به حساب آورد. طبق واژگان مورگان، هرچند آمریکا به لحاظ جغرافیایی از خاورمیانه بسیار فاصله دارد اما با توجه به نقش فعالی که در منطقه بازی می کند دیگر نمی توان او را عضوی از مجموعه ی منطقه ی خاورمیانه ندانست. طبعاً این وضعیت باعث شده است که نظم منطقه ای در خاورمیانه همچنان متأثر از یک عامل خارجی باشد و از استقلال نسبی برخوردار نباشد. چرا وضعیت این گونه است؟ در پاسخ به این سؤال نگارنده بر نقش عوامل زیر تأکید می کند:

عامل اول به تقاضای برخی از دولت های عضو منطقه برای حضور یک دولت خارجی مانند ایالات متحده در منطقه بر می گردد. به دنبال حمله عراق به کویت و حمله نیروهای أتلاف به رهبری آمریکا به عراق، کشورهای عرب حوزه خلیج فارس به انعقاد پیمان های نظامی با ایالات متحده پرداخته اند و از این طریق زمینه حضور گسترده نیروی نظامی آمریکا در منطقه را فراهم آوردند.

عامل دوم به اتحاد برخی از دولت های منطقه با ایالات متحده به عنوان یک عامل خارجی بر می گردد. از جمله این دولت ها می توان به دولت مصر، اردن، اعضای شورای همکاری خلیج فارس اشاره کرد. این اتحاد یکی از مهمترین زمینه های نفوذ و تأثیر گذاری ایالات متحده در موضوعات منطقه و هم چنین یکی از موانع شکل گیری نظم منطقه ای با استقلال نسبی از سطح کلان است. نگارنده در مقاله ای با عنوان «منطق نظری تعاملات ایالات متحده در دولت های عرب حاشیه خلیج فارس» به خوبی این مورد را تشریح کرده است.

عامل سوم ناشی از ناتوانی دولت های منطقه در شکل دادن به یک نظم منطقه ای مطلوب خود است. برای این ناتوانی می توان به عوامل زیادی اشاره کرد که خارج از بحث این مقاله است. دولت های منطقه خاورمیانه قادر به شکل دادن به نهادهایی مانند نفتا یا آ سه آن میان خود نبوده اند که از طریق آن بتوانند امور مرتبط با همکاری و امنیت منطقه خود را مدیریت کنند. نهادهایی مانند شورای همکاری خلیج فارس یا اتحادیه عرب تا کنون نتوانسته است به حل مسائل عمده منطقه بپردازد. این دو نهاد، مثلاً قادر نبودند مانع حمله ی عراق به کویت شوند و یا بعد از حمله آن را حل کنند یا مناقشه خود را با اسرائیل مدیریت کنند. ناتوانی در شکل دهی به یک نظم منطقه ای توسط اعضاء خود زمینه نفوذ و دخالت عوامل خارجی را فراهم می کند.

عامل چهارم را می توان ناشی از اهمیت منطقه به لحاظ ژئوپلیتیکی،ژئواکونومیکی و ژئواستراتژیکی منطقه در دو دوره جنگ سرد و پس از آن دانست.نگارنده با علم به متفاوت بودن این سه مفهوم قائل به این است که که در دوره پس از جنگ سرد نقش عامل ژئو اکونومیکی برجسته تر شده است.در دوره جنگ سرد منطقه خاورمیانه برای دو ابرقدرت اهمیت بسیار مهمی به لحاظ موارد فوق داشت و از این رو در رقابت های حساس دو ابرقدرت بی توجهی به آن برای آمریکا و شوروی ممکن نبود.در دوره پس از جنگ سرد هم باید گفت با توجه به اهمیتی که منابع انرژی برای اقتصاد جهانی دارد بار دیگر چشم پوشی از خاورمیانه ممکن نبود.امنیت منابع انرژی در منطقه یکی از مهمترین دلایل ایالات متحده برای حضور فعال در منطقه و ایفای نقش در امور مرتبط با نظم منطقه ای است.

عامل آخر به تمایل ایالات متحده برای گسترش دادن هژمونی خود در مناطق مختلف و از جمله خاورمیانه در دوران پس از جنگ سرد می باشد. در رابطه با منطقه خاورمیانه باید گفت که حادثه 11سپتامبر این تمایل را تشدید کرد.زیرا دولتمردان ایالات متحده خاورمیانه را محیطی دانستند که با ارزش های آمریکا ناسازگار است و از این رو این منطقه برای آمریکا تهدیدزا و نامطلوب است. برای اولین بار در منطقه خاورمیانه بازیگران غیر دولتی و ضد سیستمیک قادر شدند که امنیت هژمون را مورد تهدید قرار دهند و ارزش های آن را به چالش بکشند.بازیگرانی مانند القاعده و طالبان بازیگرانی بودند که ایالات متحده در راستای رقابت با شوروی آنها را پرورش داد و بعد از جنگ سرد برخی از دولت های منطقه ای مانند عربستان و پاکستان به خاطر رقابت با همسایگان خود- مساله توازن قدرت – از آنها حمایت می کردند.تهدیدات این کنش گران باعث شد که نومحافظه کاران پروژه تغییر و دگرگونی در منطقه را دنبال کردند تا از این طریق زمینه روانی پذیرش نظم مطلوب آمریکا فراهم شود.طبیعتا این تمایل با شگل گیری نظم منطقه ای نسبتا مستقل از مناسبات جهانی تباین دارد.



مطالب مرتبط