دکتر محمد حسن صنعتی
پژوهشگر ارشد مسایل افغانستان
مرکز بین المللی مطالعات صلح – IPSC
بنا بر خبرهای محدود رسمی منتشره از دور دوم قدرتیابی گروهی از طلاب در افغانستان که گفته می شود در مدارس علوم دینی درس می خوانده اند – موسوم به طالبان – و ساز و کار اعمال قدرت خود را امارت اسلامی افغانستان نامیده اند ، در مورد رفتار آنان با جمعیت شیعیان این کشور که شمار آنان در برآوردهای غیر رسمی از 15 درصد تا 35 درصد جمعیت افغانستان تخمین زده می شود ، ظاهرا مسئولان این امارت تمایلی به تعامل با چهره های قابل مشارکت در حکومت از بین شیعیان ندارند و حتی می توان گفت تمایلی ندارند که وجود شیعیان را به مثابه بخشی تعیین کننده از جمعیت این کشور در شکل گیری ملت افغانستان به رسمیت بشناسند . از نشانه های این اکراه هم آنکه در تلاش برای گشودن باب تعامل ، تلاشها یکسویه و آن هم از سوی بعضی علما و چهره های شیعه بوده است ، گر چه به علت قرار گرفتن شیعیان در سکوت و انزوای خبری تصویر روشنی از این قبیل اقدامات هم به چشم نمی خورد . در سایه همین سکوت خبری است که عملا شیعیان از فرصتهای مشارکت در قدرت کنار گذاشته شده اند و حتی بنا به بعضی خبرها حذف فیزیکی شده اند یا مجبور به مهاجرت شده اند یا اگر در مهاجرت بوده اند از بازگشت آنها به افغانستان ممانعت شده است .
در این بین کم نبوده است خبرهای مربوط به انفجارهای مهیب و مرگبار در مراکز تجمع شیعیان و همین هم باعث می شده است تا آنان شرایط را برای حضوری امن در مراکز سکونت و اقامت یا فعالیت و آموزش مناسب ندانند و همواره در پی مهاجرت از افغانستان باشند . از سویی نهادهای خبررسان وابسته به امارت مزبور در 4 سال قدرتیابی طلبان ترجیح داده اند کل جمعیت افغانستان از اهل سنت قلمداد شوند .
برای پی بردن به وضعیت شیعیان در افغانستان فعلی کافی است به این نکته توجه شود که علمای شیعه این کشور هنوز به دنبال به رسمیت شناخته شدن مذهب شیعه به عنوان یکی از شاخه های جماعت مسلمانان از سوی طالبان هستند . نباید از نظر دور بماند که نفس این مطالبه به معنای آن است که طالبان برای شیعیان این کشور هویتی قائل نیستند و با جمعیتی بی هویت هر رفتاری می توان کرد . این تضییقات می تواند ناشی از آن باشد که چه بسا طالبان ، حرکت منتهی به کسب قدرت خود را نیز شامل تمام ملت افغانستان نمی داند و در فراگیر بودن حکومت یا امارت ایجاد شده تردید دارد و پایگاه قدرت – یا با توجه به اختلافات درونی قدرت نسبی – خود را در بین اهل سنت آن هم با تفسیری افراط گرایانه و سختگیرانه جستجو می کند . این وضعیت در کشوری که در گذشته آن اقوام و علمای اهل سنت و شیعه در فضایی از گفتگو و تفاهم زیسته اند فضای بغرنجی به وجود آورده است که می طلبد تا برای خروج از آن شیوخ و عقلای قوم از هر مذهب و طایفه در افغانستان قدم موثر بردارند . مشخصا از علمای اهل سنت انتظار می رود تا اگر با قرائت مورد نظر امارت داران همراه نیستند به نفع شکل گیری برادری دینی و رفع تبعیض مذهبی اقدام کنند.
این همه در حالی است که به نظر ، سردمداران کابل نشین طالبان با توجه به آنکه هنوز از طرف محافل جهانی به رسمیت شناخته نشده اند باید از این رویکرد استقبال کنند . شیعیان و اهل سنت نیز برای بازگشت ثبات به این کشور باید به دنبال فعال سازی معتدلین از علما یا چهره های سیاسی با رویکرد شکل گیری ملتی فراگیر معطوف به منافع ملی افغانستان باشند. طالبان به این دلیل باید در پی رفتارهای تشویق آمیز و جلب حمایت گروه های بیشتری از مردم افغانستان از جمله شیعیان باشد که در هر دو دوره قدرتیابی ، تقسیم اعلام نشده قدرت بین طالبان کابل و قندهار چالشی دردسرساز بوده که در مسیر تضعیف حکومتگری آنان عمل می کرده است . مسئله آن است که طالبان کابل با گرایش مذهبی خاصی به پیروان مذاهب اسلامی می نگریسته اند ، به طوری که متاثر از آن حتی بخشی از سنیان حنفی مذهب هم کافر تلقی شده اند.
به نظر می رسد نوعی خود حق پنداری باعث شده تا چالش های مختلف و حل ناشده ای در برابر حکومت داران کابل شکل بگیرد. اینکه پرچم فرقه طالبان، پرچم افغانستان قلمداد شود بدون آنکه بزرگان تمام اقوام و طوایف و به ویژه مذاهب اسلامی این کشور به مشارکت برای بررسی و تصمیم گیری در این زمینه دعوت شوند تنها یکی از این قبیل چالشها است. حتی به نظر می رسد در آنچه به جذب یک نظام حکومتی در سازمان های بین المللی مربوط می شود، مسئولان امور اجرایی در کابل از حداقل هایی چون توسعه روابط با همساگان خود در چارچوب احترام متقابل و توجه به حقوق فیمابین غفلت می ورزند. چنین وضعیتی نشان می دهد که آنان در داخل و خارج افغلنستان به بازنگری رویکردها و سیاست های خود نیازمندند، هر چند به این نیازها تفطن نداشته باشند .
واقعیت آن است که امارت پیشین گروه طالبان اگر پس از 5 سال در دست داشتن قدرت از 1996 تا سال 2001 میلادی به بن بست رسید ناشی از این تصور بود که اسلحه در دست هر که باشد لزوما و دائما قدرت در دست او خواهد بود. بنا به این پندار، ولو اعمال قدرت با دگرستیزی همراه باشد می توان در قدرت ماند؛ حال آنکه تجربه، نادرستی این تلقی را در عمل نشان داد. اکنون، از امارت دوم طالبان نیز 4 سال می گذرد در حالی که هنوز درگیر در بحران های تثبیت و به رسمت شناخته شدن در محافل جهانی به نظر می رسد. نیز واقعیت آن است که سردمداران کابل در دور دوم قدرتیابی کوشیدند نسبت به گذشته، تصویر ملاطفت آمیزی از حکومت خود نشان دهند. اما از واقعیت های بیرونی و داخلی و برآیندهای پیش چشم چنین برمی آید که این ظهور و بروز در میدان در آن حد نیست که به قوماندان های دیروز طالب و حکوتگران امروز کابل کمکی در جهت حل چالشها کند و برای نیل به حکومتی مستقر بسنده نیست. چه بسا آنان اگر نتوانند برای مسائل پیشاروی خود در حیطه حقوق اقوام و مذاهب نیز حقوق شهروندی و از جمله در مواجهه با بخش چشمگیری از جمعیت افغانستان یعنی شیعیان که از احتمالا 6 میلیون تا 14 میلیون افغانستانی را شامل می شوند راه حل وحدت بخش و ثبات دهنده ای پیدا کنند، ناچار بشوند دوباره به راه های بیابان فکر کنند.