مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

منطق نظری تعاملات ایالات متحده و دولت های عربی حاشیه خلیج فارس: ضرورت تغییر نگرش ایرانی

اشتراک

طهمورث غلامی

مرکز بین المللی مطالعات صلح-IPSC


برداشت و تصور نسبت به دنیای بیرون یکی از منابع اساسی شکل دهنده به سیاست خارجی کشور ها می باشد. بدین معنا که تصمیم گیران سیاست خارجی بر مبنای برداشت و تصوری که نسبت به دنیای خارجی خود دارند، رفتار و تعاملشان را با دنیای خارج تنظیم می کنند. برداشت و تصور از واقعیت هر اندازه به واقعیت نزدیک تر باشد به همان میزان سبب موفقیت و کامیابی در سیاست خارجی می شود و برعکس آن شکست ها و در مواردی اشتباهات استراتژیک جبران ناپذیری به دنبال دارد. بین متخصصین سیاست خارجی کشور ما تقریباً این اجماع وجود دارد که عموماً تصمیم گیران سیاست خارجی دنیای خارجی خود را ( متشکل از دو محیط منطقه ای و بین المللی) آنگونه که هست نمی بینند، بلکه آن طور که دوست دارند باشد آن را درک و تفسیر می کنند. به عبارت دیگر، به دنیا آن طور که هست توجه نمی شود، بلکه آنطور که باید باشد بیشتر مدنظر است. یک نمونه از برداشت های ناسازگار ما با واقعیت دنیای بیرون به نگاه دولتمردان کشور ما نسبت به کشورهای شورای همکاری خلیج فارس و دولت های عرب دیگری مانند اردن و مصر بر می گردد. بعد از انقلاب اسلامی 57 تصور غالب در میان نخبگان این بود که مسلمان بودن این کشورها فرصت و ظرفیت بسیار عظیمی برای اتحاد و ایجاد تحول در عرصه های جهانی است. با داشتن این نگاه تنظیم روابط با  دنیای عرب در دستور کار قرار گرفت اما واکنش دولت های عرب حمله عراق به ایران، حمایت عمده دولت های عربی از این حمله، قطع روابط مصر و عربستان با جمهوری اسلامی ایران، طرح مکرر ادعاها نسبت به جزایر سه گانه  خلیج فارس و طبق اسناد ویکی لیکس در خواست از ایالات متحده برای حمله به تاسیسات ایران می باشد. با تکیه بر حافظه تاریخی و نگاهی تاریخی به نوع نگاه کشورهای عرب نسبت به جمهوری اسلامی ایران متوجه می شویم که برداشتی که دولتمردان ما از دنیای عرب دارند با آنچه که در عرصه واقعیت حاکم است کاملاً متفاوت است و تاریخ گذشته، برداشت ما از دنیای عرب را تصدیق و تاًیید نمی کند. اما با این حال مشاهده می شود که ما همچنان بر برداشت خود اصرار داریم.

در این مقاله استدلال می گردد منطق تعاملات ایالات متحده امریکا و دولت های عرب حاشیه خلیج فارس بر منظقی کاملاً نظری در روابط بین الملل استوار است. و این منطق باعث شده است که دنیای عرب متفاوت از آنچه باشد که ما می پنداریم و در سیاست خارجی خود به دنبال آن هستیم. در اینجا نگارنده با بهره گیری از واژگان نظری استفن. ام والت بیان می کند که تعاملات کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس مبتنی بر منطق نظریی ” دنباله روی از بزرگترین دولت “band wagoning from stoongest state” می باشد. و برخلاف آنچه که ما تصور می کنیم اگر ایالات متحده را دشمن خود فرض بگیریم با متحدین دشمن خود نمی توان متحد شد. و به دنبال اتحاد و تعمق روابط برادری بود. با تشریح این منطق نظری کاملاً روشن می گردد که چرا برداشت ما از کشورهای یاد شده غلط است و باید آن را اصلاح کرد.

منطق تعاملات ایالات متحده و دولت های عرب حاشیه خلیج فارس:

اتحاد به معنی تعهد رسمی و غیر رسمی دو یا چند دولت به همکاری ها امنیتی و حمایت از همدیگر یکی از ویژگی های کلیدی روابط بین الملل می باشد. اتحادی که همواره برای مقابله و مواجهه با تهدیدات خارجی انعقاد می یابند، نقش مهمی در محاسبات دولت ها دارد. شکل اتحادها در نظام بین الملل متفاوت است اگر ساختار قدرت در آن ها متفاوت باشد. بدین معنا که اتحادها در ساختار نظام بین الملل چند قطبی (وجود جند قدرت عمده) ، دو قطبی ( با وجود دو قدرت عمده مثل امریکا و شوروی در دوران جنگ سرد) و تک قطبی ( نظام حاکم بعد از جنگ سرد با محوریت ایالات متحده) متفاوت از همدیگر هستند. پرداختن به این تفاوت ها در هر کدام از ساختار های فوق خارج از بحث این مقاله است. در اینجا صرفاً به ویژگی اتحاد در نظام تک قطبی پرداخته می شود و سپس روابط ایالات متحده و دنیای عرب، به ویژه کشورهای شورای همکاری خلیج فارس، در قالب آن مورد تحلیل و ارزیابی قرار می گیرد.

بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده به دلیل جایگاه برتر سیاسی، اقتصادی و نظامی که نسبت به دیگر به بازیگران در عرصه جهانی داشت در مقام تنها ابر قدرت یا بزرگترین دولت قرار گرفت. این

جایگاه طبیعتاً به ایالات متحده امکانات زیاد و انتخاب های متفاوتی از رفتار در عرصه سیاست خارجی را برای این کشور فراهم می کند. بدین معنی که این کشور با کسب جایگاهی ویژه به لحاظ مولفه های قدرت در عرصه بین المللی می توانست تصمیم بگیرد که رفتارهای سیاست خارجی اش مبتنی بر تجدیدنظر طلبی باشد یا همکاری. به اعتقاد نظریه پردازان روابط بین الملل، در نظام تک قطبی شکل گیری دو نوع اتحاد ممکن است  یکی در مقابل قدرت برتر که به موازنه جویی balancingمعروف است و دیگری همراهی با قدرت برتر که به دنباله روی یاband wagoning معروف است. طبق نظریه موازنه قوا، چون دیگر قدرت های بزرگ مانند روسیه و چین قدرت برتر ایالات متحده را تهدیدی بر علیه امنیت ملی خود میدانند لذا ممکن است سیاست موازنه جوی را در مقابل آمریکا دنبال کنند. موازنه جوی خود به دو طریق صورت میگیرد. طریق اول این است که یک دولت بخواهد صرفاً با اتکا به توانمندی های داخلی خود، خود را در مقابل قدرت برتر قوی کنند. و طریق دوم این است که چند دولت توانمندی هایشان را با هم یکی کنند و در مقابل قدرت برتر متحد شوند. برخی اتحاد روسیه و چین در قالب سازمان شانگهای را به منظور موازنه جوی در مقابل ایالات متحده تفسیر میکنند. پس در سیاست موازنه جوی هدف مقابله با قدرت بالای تک قطب قدرت است.

اما نوع دیگری از اتحاد در جهان تک قطبی رایج است و آن نه بر علیه تک قطب بلکه در همراهی با قدرت برتر است. این نوع اتحاد که به سیاست دنباله روی معروف است توسط دولتهای کوچکتر و ضعیف تر دنبال میشود. در این سیاست دولتهای ضعیف بهترین راه تأمین امنیت خود را همراه شدن با بزرگترین قدرت میدانند. در این سیاست هدف تطبیق دادن خود با قدرت برتر است اما در سیاست قبلی که توسط قدرت های بزرگتر و متوسط دنبال میشود هدف تطبیق دادن نیست بلکه هدف ایجاد کردن تحول به نفع خود است. در سیاست موازنه جوی به قدرت برتر اعتماد نمیشود و لذا تلاش می شود که با افزایش دادن قدرت خود، با اتکا به توانمندی های داخلی و اتحادهای خارجی، امنیت خود را بیمه کنند اما در سیاست دنباله روی به بزرگترین قدرت اطمینان و اعتماد وجود دارد. سیاست دنباله روی در دنیای تک قطبی در میان

دولتهای متوسط و کوچک بسیار رایج است زیرا تلاش برای موازنه کردن و در مقابل قدرت برتر ایستادن بسیار پر هزینه است که از توان دولتهای ضعیف خارج است. دولتهایی که سیاست دنباله روی با بزرگترین قدرت را دنبال میکنند از مزایایی نیز بهرهمند میشوند. اولاً تک قطب قدرت امنیت سیاسی- نظامی آنها را در مقابل قدرتهای دیگر تضمین میکند؛ ثانیاً به آنها کمکهای اقتصادی و نظامی اعطاء میکند. در مقابل این امتیازات قدرت برتر انتظار پیروی آنها از سیاست های خود را دارد. بر مبنای این منطق نظری باید گفت که بعد از فروپاشی شوروی و ظهور ایالات متحده به عنوان قدرت برتر،کشورهای عرب حوزه خلیج فارس سیاست دنباله روی را بر سیاست موازنه جوی ترجیح دادند. در دوران جنگ سرد، برخی از کشورهای عربی مانند سوریه و عراق متحد شوروی بودند و برخی دیگر نیز متحد ایالات متحده. با فروپاشی شوروی، دولتهایی که سابقاً متحد شوروی بودند یا مانند لیبی تسلیم شدند و خود را با آمریکا همراه کردند و یا مانند عراق قصد موازنه جوی در مقابل آمریکا را داشتند که هزینه های آن بسیار بالا بود. آنچه که اتحاد رسمی دولتهای عرب حاشیه خلیج فارس را با ایالات متحده جنبه رسمی تر و عینی تر داد حمله عراق به کویت بود. این حمله باعث شد که دولتهای حاشیه خلیج فارس در مقابل قدرتی مانند عراق قرار گیرند که الزاماً تمامیت ارضی آنها را به رسمیت نمیشناسد. اقدام ایالات متحده در بیرون کردن عراق از کویت و حفظ تمامیت ارضی این کشور باعث شد که دیگر دولتهای عرب حاشیه خلیج فارس به برتری قدرت ایالات متحده اعتماد پیدا کنند و به این نتیجه برسند که در سایه اتحاد با ایالات متحده قادرند که امنیت خود را در تمامی  عرصه ها حفظ کنند. از این رو همه آنها به انعقاد اتحادهای دو جانبه با ایالات متحده پرداختند. از طرفی آنها مشاهده میکردند که مقاومت دولتهایی مانند عراق در مقابل ایالات متحده در بردارنده فشارها، تحریم ها و عدم امنیت است. از طریق این اتحاد رسمی، ایالات متحده نه تنها امنیت نظامی سیاسی و حفظ تمامیت ارضی آنها در مقابل تهدیدات خارجی مانند عراق در زمان حمله به کویت تضمین می کرد بلکه به آنها کمکهای فراوان اقتصادی و نظامی نیز میکرد.از این رو، کشورهای عرب حوزه خلیج فارس نیز تلاش کردهاند که مواضع خود را با ایالات متحده در خصوص مسائلی مانند فلسطین، مسائل عراق، لبنان و حتی جمهوری

اسلامی ایران یکی کنند. استقرار پایگاههای نظامی ایالات متحده در کشورهای عربی، همراهی انها با ایالات متحده در حمله به عراق در سال 2003 از طریق اعطای پایگاه های نظامی حاکی از اعتماد کشورهای عربی حوزه خلیج فارس به ایالات متحده است. طبق اسناد ویکی لیکس درخواست آنها از ایالات متحده برای حمله به ایران به اتحاد رسمی آنها با ایالات متحده برمیگردد. آنها فعالیتهای هستهای ایران را تهدیدی بر علیه امنیت ملی خود تفسیر و بنابر سیاست دنباله روی که با ایالات متحده دارند و اتحادی که با این کشور انعقاد کردهاند انتظار دارند که آمریکا امنیت آنها را تضمین کند. لذا مشاهده میشود که آنها به قدرت برتر فرامنطقهای متوسل میشوند که امنیت خود را در مقابل یک تهدید منطقهای، به زعم آنها، بیمه کنند. از طرف دیگر آنها نیز با در پیش گرفتن مواضع مشابه مواضع ایالات متحده در رابطه با مسائل منطقه به تحقق سیاستهای منطقهای این کشورها کمک میکنند.

بنابراین از آنچه که گفته شد کاملاً روشن است که دولتهای عرب حاشیه خلیج فارس بر مبنای منطقی کاملاً نظری متحد منطقهای ایالات متحده به شمار میروند و از طریق این اتحاد به مزایایی نظیر تأمین امنیت خود رسیدهاند. لذا این تصور که دولتهای عربی حاشیه خلیج فارس، دولتهای مستقل و آماده اتحاد با کشورهای دیگری هستند خلاف واقعیت است و هر گونه تصمیم گیری بر مبنای این تصور ممکن است به ارزیابی های غلط استراتژیک منجر شود. دولتمردان ما باید مدنظر داشته باشند که دولتهای عرب حاشیه خلیج فارس متحدین رسمی ایالات متحده میباشند و سیاستهای این کشورها در تطابق و هماهنگی با سیاستهای ایالات متحده است. باید به این نکته توجه داشت که آنها فعالیتهای هستهای ایران را تهدید زا تفسیر میکنند چون ایالات متحده این گونه نشان میدهد. لذا امکان اتحاد و روابط برادری با کشورهای عرب حوزه خلیج فارس که متحد آمریکا میباشند برای جمهوری اسلامی ایران امکان پذیر نمیباشد.

مطالب مرتبط