طهمورث غلامی
مرکز بین المللی مطالعات صلح – IPSC
بیان رخداد
اساساً تصمیم گیران سیاست خارجی هر کشوری بر مبنای برآورد و ارزیابی که از شرایط پیرامون خود دارند به اتخاذ تصمیم می پردازد. طبیعتاً یک برآورد درست و ارزیابی نسبتاً دقیق از محیط بیرونی به عنوان عرصه ای که سیاست خارجی در آن عملیاتی می شود به تصمیمات صحیحی در سیاست خارجی می انجامد و برعکس ارزیابی غلط از شرایط بیرونی و پیرامونی تصمیماتی غلط را به دنبال خود دارد که ممکن است هزینه های آن برای تصمیم گیران آن کشور بسیار پر هزینه و گران باشد. بر این مبنا باید گفت که برای ما بسیار ضروری و حیاتی است که نسبت به آنچه که در داخل کشورهای خاورمیانه در جریان است ارزیابی درستی داشته باشیم. به نظر می رسد ارزیابی که مقامات سیاسی کشور ما از تحولات جاری در خاورمیانه دارند این است که این تحولات به شدت ضد غرب و مشخصاً ایالات متحده بوده است و دولت های اقتدار گرای منطقه همگی دست نشاندگان ایالات متحده بود و هم اکنون گردباد بیداری مردم منطقه حیات دولت های دست نشانده و منافع حامی آنها یعنی ایالات متحده را در معرض خطر قرار داده است.به عبارت دیگر،دلیل اصلی قیام های مردم نفرت از آمریکا و تلاش برای استقلال خواهی و نفی سلطه بیان می شود. بر مبنای این ارزیابی ایالات متحده مخالف تحولات جاری است و آن را کامل مخالف منافع خود در منطقه می داند. سؤالی که نگارنده قصد بررسی آن را دارد، این است که آیا این ارزیابی مطابق با واقعیات است؟ در پاسخ به این سؤال نگارنده معتقد است که هرچند ممکن است این ارزیابی در بر دارنده رگه های از واقعیت باشد اما کل آن نیست و الزاما ارزیابی درستی از واقعیات بیرونی نمی باشد. در این راستا نگارنده ابتدا ارزیابی یاد شده را در سه سطح سیاست های آمریکا،شرایط داخلی کشورهای درگیر در تحولات داخلی و الزامات منطقه ای مورد نقد و بررسی قرار می دهد. و در گام دوم به بررسی نگرانی های ایالات متحده از تحولات منطقه و میزان شدت و ضعف این نگرانی ها پرداخته می شود.
تحلیل رخداد
کشورهای منطقه درگیر تحولات داخلی شده اند. این تحولات خود را به صورت تعارض میان صاحبان قدرت و چالش گران آن که مردم آن کشورها هستند نشان می دهد. این یک واقعیت است که ایالات متحده با صاحبان قدرت در بسیاری از کشورهای منطقه که امروزه درگیر تحولات داخلی شده اند رابطه داشته است. در مواردی این روابط فراتر از یک رابطه عادی و دوستانه بوده است. حال این گونه تصور می شود، با در خطر قرار گرفتن موقعیت صاحبان قدرت در منطقه توسط چالشگران قدرت یعنی مردم منافع و سیاست های آمریکا نیز در معرض خطر قرار می گیرد و خاورمیانه جدیدی ظهور خواهد کرد که ایالات متحده در آن جایگاهی نخواهد داشت. این تصور و ارزیابی در ادامه بر مبنای واقعیات موجود مورد نقد قرار می گیرد.
سیاست های ایالات متحده در منطقه خاورمیانه:
در رابطه با سیاست های خاورمیانه ای ایالات متحده می توان به چند نکته اشاره کرد که این نکات بیانگر آن است که تحولات منطقه الزاماً سیاست ها و موقعیت ایالات متحده را در خطر قرار نمی دهد. نکته اول به انعطاف پذیری در سیاست خارجی ایالات متحده بر می گردد. سیاست این کشور نسبت به تحولات منطقته مدام در حال تغییر است. به دلیل همین عنصر انعطاف پذیری ایالات متحده قادر است که سیاست دوستی و اتحاد با صاحبان قدرت را به سوی سیاست حمایت از چالشگران قدرت در منطقه تغییر دهد. ایالات متحده از اولین کشورهایی بود که وقوع خشونت ها را در کشورهای عربی درگیر در بحران محکوم کرد و از سرکوب ها ابراز نگرانی کرد. عنصر انعطاف پذیری به دلیل نفشی است که این عنصر در تأمین منافع ملی ایالات متحده دارد.در سیاست خارجی ایالات متحده تعهد نسبت به منافع ملی آمریکا وجود دارد و نه حفظ شخصیت های اقتدارگرا و فاسد در کشورهای عربی منطقه. بدین خاطر بود که ایالات متحده اولین کشوری بود که از مبارک خواست مصر را ترک کند و مبارک بیان کرد که اوباما قادر به درک شرایط داخلی مصر نیست. از این رو روشن است که ایالات متحده منافع ملی خود را فدای حمایت از صاحبان قدرت در معرض تهدید نمی کند وفاکتور انعطاف پذیری شرایط را برای آمریکا آسان خواهد کرد.
نکته دوم این است که ایالات متحده راه بهتر تأمین منافع خود را در داشتن تعامل و رابطه با کشورهای منطقه می داند و طبیعی است که این تعامل با کسی صورت می گیرد که قدرت را در آن کشور در دست دارد. به عبارت دیکر تعامل ایالات متحده با کشورهای منطقه به خاطر احساس نیازی است که ایالات متحده برای تأمین منافع خود دارد و نه احساس نیاز به ماندن یک شخصیت یا دولت خاص در رأس قدرت. مثلاً برای ایالات متحده مهم داشتن تعامل در ارتباط با مصر است و دیگر برای آن کشور اهمیت ندارد که چه کسی در مصر قدرت را به دست دارد. زمانیکه در مصر جمال عبدالناصر هم قدرت را در دست داشت، ایالات متحده تمام تلاش خود را برای داشتن ارتباطی دوستانه با مصر انجام داد. یا مثلاً با اینکه محمد رضا شاه از دوستان نزدیک ایالات متحده بود، اما بلافاصله پس از انقلاب اسلامی امریکا سیاست داشتن رابطه با نظام سیاسی جدید در ایران را نیز دنبال کرد. پس برای ایالات متحده مهم داشتن تعامل با کشور است و نه اینکه تصور شود روی افراد یا دولت خاصی تعصب دارد.
نکته سوم این است که ایالات متحده تحولات منتهی به ایجاد نظام های مردم سالار را به نفع خود می داند. این کشور پس از فروپاشی شوروی همواره سیاست گسترش نظام های دموکراتیک را در منطقه دنبال کرده است. هر چند باید گفت که تلاش برای ایجاد نظام های دموکراتیک نسبت به نظم و ثبات در منطقه تقدم و ارجحیت نداشته است. پس از حوادث 11 سپتامبر ایالات متحده منطقه خاورمیانه را منطقه ای تعریف کرد که در بردارنده ارزش هایی است که به شدت ضد غربی و ضد آمریکایی است و بدین خاطر در قالب طرح هایی مانند طرح خارمیانه بزرگ سیاست تحول در منطقه را دنبال می کرد که یکی از وجوه آن گسترش آزادی های اساسی در منطقه بود. در دوران بوش این سیاست به شدت دنبال شد که در دوران اوباما نیز ادامه پیدا گرد. هر چند که ابزارهای آن تغییر کرد. از منظر نظری آمریکا گسترش نظام های مردم سالار را به معنی پذیرش ارزش های مورد نظر خود می داند. به اعتقاد طراحان خاورمیانه بزرگ، در صورتی که منطقه خاوریانه دموکراتیک شود، هژمونی ایالات متحده در این منطقه مانند منطقه اروپا مشروع و بدون چالش خواهد بود.
نکته چهارم به تلاش ایالات متحده برای وارد کردن گروه های اسلام گرا به مشارکت سیاسی بعد از 11 سپتامبر بر می گردد. در این باره طراحان سیاست خارجی آمریکا بعد از 11 سپتامبر بر این باور بودند که در صورت ورود گروه های اسلام گرا به قدرت سیاسی، آنها از یک سو به محدودیت های عرصه قدرت پی می برند و از سوی دیگر ناگزیر به پذیرش قواعد بازی هستند.آنها وارد شدن گروه های اسلام گرا به عرصه قدرت سیاسی را به رها شدن این گروه ها و تبدیل شدن آنها به گروه های ضد غربی مانند القاعده ترجیح می دهند. زیرا اگر محدودیت باعث عدم ورود گروه های اسلام گرا به دایره قدرت سیاسی شود، آنها به گروه های ضد غربی تبدیل خواهند شد که فاقد تعلق سرزمینی مشخص می باشند و با قابلیت تحرک بالا به تهدیدی جدی برای آمریکا تبدیل می شوند. اما زمانی که در قدرت سیاسی مشارکت داده شوند دیگر جایگاه سرزمینی آن ها مشخص است و اگر قواعد بازی را نپذیرند جامعه ی بین الملل علیه آنها اقدام می کند و نه صرفاً ایالات متحده. در این باره آنها همواره جمهوری اسلامی را مثال زده اند که علیرغم مشکلاتی که با آمریکا دارد اما ناگزیر است قواعد بین الملل را به عنوان یک دولت بپذیرد و پایبند به هنجارهای حاکم بر روابط دولت ها باشد. از طرفی ورود گروه های اسلام گرا در ایران به قدرت سیاسی باعث شده که آنها محدودیت های خارجی و بین الملل را درک کنند و از آن روزهای رادیکال اولیه فاصله بگیرند. اگر روزی اشغال سفارت برای انقلابیون اسلامی یک افتخار بود، امروزه خود را متعهد به حفظ امنیت سفارت خانه می دانند. پس ورود گروه های اسلام گرا به قدرت از منظر ایالات متحده آن شدت آنها را مهار و محدود می کند.
شرایط داخلی دولت های درگیر در تحولات داخلی
می توان در رابطه با کشورهایی که درگیر در بحران های داخلی هستند به نکاتی اشاره کرد که این نکات بیانگر آن است که قیام های مردمی و به تبع آن دولت های آینده در منطقه الزاماً ضد غربی و مشخصاً ایالات متحده نیستند.
نکته اول این است که حاکم بودن حکام دیکتاتور و آن طور که گفته می شود فساد محصول شرایط داخلی این کشورها است. علاوه بر اینکه بسترهای فرهنگی این کشورها زمینه ساز ظهور نظام های اقتدارگرا است باید گفت که در روی کار آمدن دولت های موجود در کشورهای درگیر تحولات ارتباطی با ایالات متحده ندارد که بتوان آنها را دست نشانده نامید. روی کار آمدن ملی گرایان در مصر که آخرین آن مبارک بود محصول شرایط داخلی مصر پس از سرنگونی ملک فاروق بود. طیف ملی گرایان بیشتر از آنکه به ایالات متحده گرایش داشته باشند به شوروی تمایل داشتند. از طرفی این دولت مصر بود که در جهت نزدیکی با ایالات متحده حرکت کرد. حکومت قذافی در لیبی محصول گرایش های چپ گرایانه در دوران جنگ سرد بود که تا سال 2003 نیز با ایالات متحده روابط مناسبی نداشت. ریشه ی حکومت گران فعلی در بحرین بسیار قدیمی تر از زمان حضور آمریکا در منطقه است. بن علی در تونس و علی عبدالله صالح در یمن هم برخواسته از شرایط داخلی کشورهای خود بودند. لذا این تصور غلط است که این دولت ها را دست نشاندگان و وابستگان به ایالات متحده دانست و قیام مردم منطقه را استقلال خواهی از آمریکا دانست. هر دولت دیگری که در تونس، مصر، یمن، بحرین، مراکش و … سر کار بود ایالات متحده سیاست تعامل با آن دولت را دنبال می کرد.
نکته دومی که در رابطه با شرایط داخلی این کشورها می توان بیان نمود این است که ریشه ی اعتراضات ناشی از وابستگی دولت مردان به ایالات متحده نیست بلکه ناشی از وجود فقر، تبعیض، بی عدالتی و عدم برخورداری از حقوق اجتماعی و سیاسی است. در خواسته های مخالفین دولت های حاکم، همواره مباحثی مانند اصلاح قانون اساسی، حق مشارکت سیاسی شهروندان، مبارزه با فساد، برخورداری از آزادی های اساسی، آزادی زندانیان سیاسی و مباحثی از این قبیل وجود دارد و نه استقلال خواهی از آمریکا و سلطه ستیزی. پس محدود کردن اعتراض های مردمی در کشورهای مردمی را به آمریکا ستیزی ارزیابی درستی نمی تواند باشد و در شعارهای معترضین نیز این امر به چشم نمی خورد. از این رو اعتراض آنها اعتراض به شرایط داخلی نامطلوب در کشورشان است و نه اعتراض به تعامل دولت مردانشان با کشورهای غربی و مشخصاً ایالات متحده.
نکته سوم این است که اینگونه بیان می شود که اعتراض های مردمی به خاطر سازش دولت مردان این کشورها با اسرائیل و ایالات متحده است. در این باره باید گفت که دولت مردان عرب در طی دهه های گذشته تمام تلاش خود را برای مبارزه با اسرائیل انجام دادند و صلح و سازش آنها ناشی از اعمال فشار های ایالات متحده نبود. بلکه ناشی از ناتوانی آنها در مبارزه با اسرائیل و همچنین درک شرایط بین المللی و منطقه ای پس از فروپاشی شوروی بود. پس از سقوط شوروی، مؤسسه الاهرام مصر اعلام کرد که کشورهای عربی دیگر مانند دوران جنگ سرد قادر نیستند که با کارت ابر قدرت ها بازی کنند و از این رو ناگزیر به تطبیق دادن خود با شرایط جدید بودند که در آن ایالات متحده آمریکا محوریت را داشت. پس سازش این دولت ها با اسرائیل نمی تواند دلیلی برای نفرت مردم از آمریکا باشد. هرچند نمی توان انکار نمود که حمایت های ایالات متحده از اسرائیل موجب دل خوری هایی در میان مردم عرب گشته است.
نکته چهارمی که باید به آن پرداخت این است که با فرض پذیرش دگرگونی در نظام های سیاسی کشورهای درگیر در تحولات داخلی، دولت مردان جدید در این منطقه ناگزیر از تعامل با دنیای خارج و از جمله با دنیای غرب هستند. در کنار وابستگی هایی که کشورهای عربی به دنیای خارج دارند باید گفت که آنها نه تنها ناتوان از اتخاذ گزینه تقابل با ایالا متحده هستند، بلکه همچنین دلیل بسیار محکمی نیز برای در پیش گرفتن گزینه تقابل با آمریکا ندارند. لذا این گونه به نظر می رسد که به منظور بهره مندی از کمک های ایالات متحده دولت مردان جدید گزینه تعامل و همکاری را با ایالات متحده در پیش گیرند.
شرایط منطقه ای
در این باره باید گفت که وضعیت منطقه خاورمیانه هم به گونه این است که تحولات جاری در کشورها ی منطقه منجر به ظهور خاورمیانه بدون آمریکا نخواهد شد و ایالات متحده همچنان یکی از بازیگران فرا منطقه ای تأثیر گذار در منطقه باقی خواهد ماند.
اولین نکته ای که در رابطه با خاورمیانه می توان گفت، اهمیت اساسی منابع انرژی آن برای اقتصاد جهانی می باشد که این منابع همواره مورد توجه دولت های مصرف کننده انرژی بوده است.این وضعیت باعث توجه جدی آمریکا، که در اقتصاد جهانی محوریت دارد، شده است. در این راستا ایالات متحده همواره تلاش کرده است که نفوذ خود را در منطقه حفظ کند. از این رو ایالات متحده تلاش خواهد کرد که با دولت های جدید در منطقه تعامل برقرار کند. اهمیت انرژی بسیار بیشتر از آن است که ایالات متحده حاضر شود که خروج از منطقه را به آسانی بپذیرد.
نکته دومی که باید به آن اشاره کرد، این است که بسیاری از دولت های عربی از نقش ثبات سازی آمریکا در منطقه استقبال می کنند. به خاطر منابع انرژی مسئله امنیت منطقه، همواره یکی از دغدغه های سیاست خاورمیانه ای ایالات متحده بوده است. از طرفی به دلیل فقدان ترتیبات امنیتی همکاری جویانه مؤثر در منطقه دولت های عرب ناتوان از تأمین امنیت و ثبات برای منطقه بوده اند. از طرف دیگر استفاده از توان آمریکا برای حفظ امنیت منطقه باعث کاهش هزینه ها برای این دولت ها شده است. از این رو به نظر می رسد که دولت مردان جدید در کشورهای عربی، به دلیل عدم توانایی خود در تأمین امنیت منطقه از نقش آمریکا در منطقه استقبال کنند. خاورمیانه محیطی است که در آن کانون های بحران فراوان است و از این رو مسئله امنیت آن همواره یکی از دغدغه های جدی کشورهای منطقه بوده است.
نکته سومی را که در رابطه با شرایط منطقه ای می توان به آن پرداخت، این است که نباید تصور کرد که تحولات جدید در کشورهای خاورمیانه منجر به ایجاد نوعی از انسجام، اتحاد و وحدت میان دولت های منطقه می شد که نوک پیکان آن به سوی غرب و مشخصاً ایالات متحده است. زیرا این منطقه سرشار از موضوعات و مسائلی است که مانع شکل گیری این امر می شود. از جمله این مسائل، می توان به اختلافات مرزی، مسئله ی اقلیت های قومی- مذهبی، دشمنی های تاریخی، تعدد تفاسیر و برداشت های بعضاً متضاد از اسلام و حتی ملی گرایی عربی اشاره کرد. این وضعیت، خود بهترین زمینه برای تداوم نفوذ ایالات متحده است.
تحولات جاری در منطقه و نگرانی های ایالات متحده:
در این باره باید گفت که شکل گیری خلاء قدرت در هر یک از کشورهای درگیر در تحولات داخلی دراثر از میان رفتن دولت می تواند یک تهدید جدی برای امنیت و ثبات منطقه باشد. به عبارت دیگر، فقدان دولت در یک کشور خود زمینه ساز بسیاری از بحران ها و مشکلات در آن کشور است که می تواند دارای سر ریزهای منطقه ای نیز باشد. لذا نگرانی از سقوط دولت مرکزی در این کشورها و طول کشیدن شکل گیری دولت جدید در این کشورها یکی از دغدغه های جدی ایالات متحده است. از این رو ایالات متحده از سرعت تحولات و همه گیر شدی آن در منطقه نگران است. نه از اینکه مخالف تحول در این کشورها باشد و یا بیم آن را داشته باشد که دولت های آینده الزاماً ضد آمریکایی خواهند بود. آمریکا نگران این است که تحولات از کنترل خارج شود و منجر به بی ثباتی در کل منطقه گردد. بدین خاطر است که ایالات متحده تلاش خود را برای کنترل و هدایت کردن این تحولات می کند و نه این که مانع وقوع آن تحولاتی که اجتناب ناپذیر است شود. بحث امنیت اسرائیل نیز یکی دیگر از نگرانی های ایالات متحده است که خود به بحثی مجزا نیاز دارد که در آن باید به این سؤال پاسخ داده شود که آیا تحولات جاری در منطقه امنیت اسرائیل را مورد تهدید قرار می دهد یا نه.
از آنچه که آمد به وضوح این نکته قابل برداشت است که سیاست های خاورمیانه ای ایالات متحده شرایط داخلی کشورهای درگیر در بحران و الزامات منطقه ای بیانگر این نیست که اعتراض های مردمی در منطقه ضد غربی و ضد آمریکایی باشد. بر این مبنا، این تصور که اعتراض های مردمی منجر به ظهور خاورمیانه بدون آمریکا می شود، تصوری درست نمی باشد و هرگونه تصمیم گیری بر مبنای این تصور زیان های عمده ای را برای منافع ملی کشور به بار خواهد آورد.