ابراهیم متقی
استاد دانشگاه تهران
بحران در روابط ایران و امریکا در حال افزایش است. بحرانهای منطقهای را میتوان یکی از عوامل اصلی گسترش تضاد در روابط دو کشور دانست. از سوی دیگر، شواهد نشان میدهد که گروههای اسرائیل محور در سیاست خارجی امریکا توانستهاند به تعامل راهبردی با عربستان نایل گردند. مقابله با سوریه را میتوان بخشی از رویارویی استراتژیک امریکا علیه ایران دانست. در شرایط موجود این سوال مطرح میشود که آیا امریکا در وضعیت حملهی نظامی علیه ایران میباشد؟ طبعاً تحقق این امر نیازمند پاسخگویی به موضوعات مختلفی میباشد. ریچارد هاس چنین اقدامی را مغایر با شاخصهای جنگ ضروری توسط امریکا در حوزههای منطقهای میداند.
1- جایگاه جنگ در سیاست دفاعی امریکا
جنگ بخشی از ضرورتهای امنیت ملی امریکا محسوب میشود. امریکاییها بیش از هر کشور دیگری مبادرت به انجام عملیات نظامی و امنیتی علیه سایر کشورها، گروههای سیاسی و شخصیتهای بین المللی نمودهاند. بیش از 32 درصد از بودجهی سالیانهی امریکا که در حدود 5/3 درصد تولید ناخالص داخلی این کشور میشود، توسط وزارت دفاع و نهادهای دفاعی ـ امنیتی مورد استفاده واقع شده است. بالا بودن هزینههای نظامی امریکا بیانگر آن است که امنیت سازی در ایالات متحده بر مبنای قدرت نظامی و الگوهای رفتار امنیتی انجام میگیرد. ریچارد هاس بر این اعتقاد است که اگر از نیروی نظامی استفاده غیرضروری به عمل آید، امنیت ملی امریکا در طولانی مدت دچار مخاطره خواهد شد.
به همین دلیل است که ریچارد هاس مبادرت به انتشار کتاب جنگ غیرضروری نمود. این کتاب به عنوان انعکاس رویکرد راهبردی هاس توسط شورای روابط خارجی منتشر شده است. انتشار این کتاب توسط شورای روابط خارجی را میتوان به منزلهی کنترل سیاستهای تهاجمی افرادی همانند میشل باکمن و رامیتی دانست. این کتاب هشدار میدهد که عملیات نظامی نمیتواند به عنوان اقدامی در راستای ایجاد امنیت فراگیر در خاورمیانه محسوب شود.
ریچارد ان هاس در بخشی از کتابش چنین مینویسد: «همه جنگها سه مرحله دارند. یک مرحله کشمکش سیاسی بر سر این مسئله است که وارد جنگ شوند یا خیر. مرحله دوم بخش فیزیکی جنگ است. مرحله سوم کشمکش بر سر تفسیرها و تعبیرهای متفاوت از دستاوردها و درسهای برگرفته از جنگ میباشد». بهترین استراتژی آن است که زمامداران هر کشور تلاش نمایند تا از طریق محاسبهی موضوعات یاد شده، هزینه ـ منافع ناشی از جنگ را مورد بررسی قرار دهند. به هر میزان که کشورها از جایگاه ژئوپلتیکی مطلوبتری برخوردار باشند، هزینهی درگیری با آنان افزایش مییابد. ایران در زمرهی چنین کشورهایی در خاورمیانه و خلیج فارس محسوب میشود.
2- انتقاد از جنگهای بیپایان در حوزهی سیاستگذاری امنیتی امریکا
گروههای نئولیبرال در امریکا مخالف عملیات نظامی در شرایط غیرضروری میباشند. آنان در زمان شکلگیری عملیات پیشدستانه علیه عراق، انتقادات گستردهای را مطرح نمودند. در شرایط موجود نیز آنان از عملیات نظامی امریکا علیه ایران هیچ گونه حمایتی به عمل نمیآورند. سخنرانی باراک اوباما در تاریخ 14 نوامبر 2011 نشان میدهد که عملیات نظامی علیه ایران تا روشن شدن وضعیت سیاسی سوریه غیرممکن خواهد بود. الگوهای رفتاری آنان مبتنی بر سازوکارهایی از جمله خرابکاری در محیطهای راهبردی ایران میباشد.
اقدامی که در 12 نوامبر 2011 علیه تاسیسات نظامی ایران در ملارد انجام گرفت را میتوان نمادی از خرابکاری نظامی دانست. روندی که میتواند در آیندهی نزدیک نیز ادامه پیدا کند. در چنین شرایطی، خرابکاری در حوزههای استراتژیک همانند ملارد و ویروس استاکس نت را میتوان به عنوان الگوی رفتار امنیتی امریکا در برخورد با ایران دانست.
در مورد عراق درگیری و اصل نبرد اگر چه در حال حاضر آرامتر شده ولی هنوز بطور کامل به پایان نرسیده است. با این وجود مرحله سوم با شدت تمام آغاز شده و گاهی اوقات به نظر میرسد که شمار کتابهای مربوط به عراق بیشتر از کتابهایی است که راجع به هر دو جنگ جهانی به نگارش درآمده است. در این میان تفاسیر متنوعی در ارتباط با نتایج حاصل از جنگ علیه عراق ارایه شده است. هاس بر این اعتقاد است که باید از تجارب جنگهای گذشته در ارتباط با امنیت آینده استفاده نمود. هر جنگ میتواند نتایجی برای بحرانهای آینده در بر داشته باشد.
3- ویژگیهای جنگ غیرضروری در سیاست امنیتی امریکا
اصلیترین ویژگی جنگ غیر ضروری آن است که اختلاف نظر گستردهای بین نخبگان و متحدان امریکا را به وجود آورد. هر گونه اقدام نظامی علیه عراق در سال 2003 و یا هر گونه عملیات پر شدت منازعه آمیز علیه ایران در شرایط موجود میتواند مخاطرات غیرقابل پیش بینی را بوجود آورد. یکی از ویژگیهای جنگ نامتقارن آن است که امکان سنجی عملیات و پیشبینی پذیری نتایج عملیات را با دشواری زیادی روبرو میسازد.
هاس که در دوران ریاست جمهوری ریگان در وزارت خارجه کار میکرد، در دوره ریاست جمهوری بوش پدر به شورای امنیت ملی بازگشت ولی پس از تشکیل دولت کلینتون، وزارت امور خارجه امریکا را ترک نمود. وی در زمان ریاست جمهوری بوش پسر با عنوان مدیر برنامه ریزی سیاسی به وزارت خارجه بازگشت. مطالبی که ریچارد هاس منتشر میکند براساس نگرش جمهوریخواهان بوده ولی در زمرهی جمهوریخواهان معتدل قرار دارد. رویکرد وی در ارتباط با جنگ ضروری، تابعی از نیازهای امنیت و راهبرد دفاعی امریکا محسوب میشود.
4- اجتناب از جنگ غیرضروری در نگرش شورای روابط خارجی امریکا
شورای روابط خارجی امریکا رویکرد تعادل گرا در ارتباط با سیاست امنیتی ایالات متحده دارد. افرادی که در این مجموعه ایفای نقش میکنند دارای جهت گیری دو حزبی میباشند. رویکرد ریچارد هاس نسبت به سیاست امنیتی بوش پسر و اوباما ماهیت انتقادی دارد. وی بر این اعتقاد است که نباید اتاقهای فکر حاشیهای و یا لابیهایی که منافع امریکا را تامین نمیکند در دستور کار وزارت خارجه و وزارت دفاع امریکا قرار گیرد.
برخی از کارگزاران شورای روابط خارجی امریکا از جمله ریچارد هاس نقش مهمی در سیاستگذاری دفاعی و امنیتی ایفا میکنند. ریچارد هاس را میتوان به عنوان یکی از اندیشمندترین «واقعگرایان» جمهوریخواه، منتقدین سیاستهای بوش پسر و نئومحافظهکار شهرت یافته است. هاس مباحث خود را در کتابی تحت عنوان «جنگ ضروری، جنگ اختیاری» بیان نموده و تلاش دارد تا مسئلهی تجارب جنگی و مخاطرات امنیتی را به عنوان بخشی از ضرورتهای منافع ملی امریکا تبیین نماید.
الف) جنگ ویتنام نماد اول جنگ غیرضروری
ریچارد هاس بر این اعتقاد است که عصر نوین مداخله امریکا درخاورمیانه بزرگ از دهه 1960 و زمان عقب نشینی بریتانیا از «شرق سوئز» آغاز گردید. ایالات متحده امریکا به این منطقه گام نهاد تا خلا مزبور را پر کند. از درگیری پایان ناپذیر بین اسرائیل و فلسطین گرفته تا مشکلات عمیق پاکستان همگی باعث شد تا باری سنگین بر دوش امریکائیها نهاده شود. در این میان جنگی 8 ساله بین ایران و عراق در دهه 1980 درگرفت. در آن روزها عراق هنوز دشمن امریکا نبود.
بنابراین طبیعی به نظر میرسید که در روند جنگ، واشنگتن از صدام حسین حمایت نظامی و اقتصادی به عمل آورد. در این دوران از دونالد رامسفلد در بغداد به عنوان مهمان محترم استقبال میشد. رامسفلد تلاش داشت تا جنگ علیه ایران را از طریق عراق گسترش دهد. رامسفلد هیچگونه توجهی نسبت به مخاطرات ناشی از حمایت امریکا از عراق نداشت.
ب) تجربه بحران عراق و اجتناب از جنگ غیرضروری
در جنگ دوم خلیج فارس که سال 1991 به وقوع پیوست یکی از وظایف هاس این بود که موافقت دولت را برای جنگ کسب نماید و این کار بسیار ساده بود. زیرا صدام حسین به کشور همسایه حمله کرده بود. بنابراین شورای امنیت مجوز کاربرد نیرو را صادر کرد. ائتلاف واقعی بین کشورهای مختلف شکل گرفت که با تهاجم به عراق موافق بودند. ولی 12 سال بعد هیچ یک از این موارد وجود نداشت. به عبارت دیگر، در سال 2003 دولت جورج بوش نتوانست ائتلاف علیه صدام حسین را در دستور کار شورای امنیت سازمان ملل قرار دهد.
به همین دلیل است که مسئلهی جنگ علیه عراق به عنوان اقدامی غیرضروری در سیاست امنیت امریکا محسوب میشد. اکثر دلایلی که هاس مطرح میکند کاملاً برای ما آشناست. او مباحثی را مرور میکند که امریکا برای «آزادسازی عراق» و در هم شکستن قدرت صدام باید مورد تاکید قرار میداد. طبق گفتههای او حقیقت این است که «هیچ تمایلی برای رفتن به بغداد وجود نداشت» بوش پدر فکر میکرد که با سایر مردم جهان پیمانی دارد که اگر جنگ را طولانی کند این پیمان شکسته خواهد شد.
در جنگ متحدین علیه صدام حسین در ژانویهی 1991، عملیات نظامی محدودی علیه عراق انجام شد. بسیاری از استراتژیستهای امریکایی بر این اعتقاد بودند که نباید جنگ در عراق گسترش یابد. آنان گسترش جنگ در عراق را برای آیندهی توازن منطقهای و همچنین نیروهای امریکایی درگیر در جنگ را خطرناک و دشوار میدانستند. شوارتسکف به عنوان فرماندهی نظامی امریکا در جنگ علیه عراق بر این اعتقاد بود که اگر نیروهای نظامی امریکا وارد شهر شوند در آن شرایط، ایالات متحده به عنوان یک نیروی اشغالگر در سرزمین متخاصم گرفتار خواهند شد. علت آن را میتوان در فقدان راهبرد برای خروج از جنگ گسترده دانست. روندی که در زمان ریاست جمهوری بوش پسر تحقق پیدا کرد.
5- مخاطرات امنیتی جنگ امریکا علیه ایران
هاس بر این اعتقاد است که هرگونه حملهی نظامی علیه ایران نیز دارای چنین مخاطراتی است. وی در مطالعات راهبردی خود به این جمعبندی رسیده است که اشغال نظامی ایران کار سادهای خواهد بود، اما خروج از آن به سادگی امکان پذیر نمیباشد. این امر با روحیهی عمومی جامعه ایران هماهنگی دارد. جنگ عراق علیه ایران نیز دارای چنین ویژگیهایی بود. مقاومت در ایران بعد از شوک نظامی، مخاطرات امنیتی زیادی برای امریکا ایجاد میکند.
هاس قبلاً در کتابی با عنوان «کلانتر بیزار»[1] به این معضل خصوصا در دوران ریاست جمهوری کلینتون پرداخته و بطور دقیق نقش امریکا در جهان پس از جنگ سرد را تبیین مینماید. البته او در مورد کلینتون با انصاف نظر داده و این نظریه را پذیرفته است که کلینتون هر اقدامی میتوانست انجام داد تا بحران بین فلسطین و اسرائیل را حل و فصل نماید. در حالیکه خاورمیانه در شرایط گسترش بحران قرار دارد. در شرایط بحرانی، میانجیگری بین نیروهای رادیکال و ایدئولوژیک کار دشواری خواهد بود. هاس بر این اعتقاد است که اسرائیل و فلسطینیها به این دلیل به نتایج مشترکی نرسیدهاند که دارای رویکرد ایدئولوژیک بوده و ایدئولوژی را بخشی از سیاست برای امنیت سازی میدانند.
در مورد دوران زمامداری بوش دوم که هاس دوباره به دولت بازگشته، بنابراین طبیعی است که نتایج و اطلاعات بهتری در ارتباط با فرایند جنگ امریکا علیه عراق داشته باشد. ریچارد هاس در کتاب جنگ غیرضروری، اطلاعات محرمانه ارزشمندی در اختیار قرار میدهد. او مواردی همچون اهانت آشکار بوش پدر و پسر به وزارت خارجه و کالین پاول، افزایش قدرت معاون ریاست جمهوری و شیوه ساکت کردن رئیس ستاد مشترک از سوی دونالد رامسفلد را به طور مشروح بیان میکند.
ریچارد هاس در تبیین خود از جنگ غیرضروری، این موضوع را مورد ارزیابی قرار می دهد که اقدامات یک جانبه بدون توجه به فضای بین المللی مخاطرات امنیتی زیادی را برای امریکا ایجاد می کند. بنابراین، هر گروه از کارگزاران امنیتی و دفاعی که ضرورتهای راهبردی امریکا را تشخیص ندهند، علیه امنیت و قانون اساسی امریکا رفتار مینمایند. هاس به این جمعبندی میرسد که این مجموعه از رویدادها بخش فوق العادهای به تاریخ امریکا میافزاید که نوعی شورش سیاسی واشنگتن بر علیه قانون اساسی محسوب میگردد.
نتیجهگیری
تحلیلگران موضوعات دفاعی و امنیتی بر این اعتقادند که هاس به عنوان یک فرد باهوش و راستگو در سیاست خارجی ایالات متحده نمود پیدا کرده است. از سوی دیگر، آنان بر این اعتقادند که نامبرده در تبیین موضوعات امنیتی و ارایه توصیه به کارگزاران اجرایی امریکا، اندکی مردد و شاید بی اراده است. بنابراین تحلیل ارایه شده از سوی ریچارد هاس میتواند مورد استناد بسیاری از مجموعههای رسانهای، آکادمیک، گروههای حزبی و محافل تنظیم امنیت ملی در امریکا گردد.
علیرغم ادعاهای دیگران هاس ابراز میدارد که تا تابستان سال 2002 هیچ تصمیمی برای شروع جنگ وجود نداشت، بلکه «رئیس جمهور به این نتیجه رسیده بود که ضروری و مطلوب است که صدام اخراج گردد». و اینکه «این امر تقریباً به طور قطع و یقین نیازمند کاربرد نیروی نظامی است». وی همچنین یک توضیح روانکاوانه ارائه میدهد. بوش جوان با عملیات نظامی در افغانستان میخواست عملی جسورانهتر [از پدرش] انجام دهد.
اشغال عراق بیش از هر چیز نیاز او را برآورده میساخت تا بتواند از پدرش فاصله بگیرد. اشغال نظامی عراق بخشی از دغدغهی شخصیتی بوش محسوب میشد که توانست در نشانههای دینی منعکس شود. این امر به مفهوم آن است که عقدهی ادیپ و شخصیت جنجالی جورج بوش پسر، امریکا را وارد جنگ علیه عراق نموده است. با توجه به چنین توصیفی، ریچارد هاس در صدد تبیین این موضوع میباشد که نباید اجازه داد گروههای ماجراجو که دارای روحیهی برتری طلبی هستند، ارادهی خود را بر سیاست امنیتی ایالات متحده اعمال نمایند.
جنگ علیه ایران و یا گسترش جنگ در افغانستان را میتوان در زمرة نشانههایی دانست که امریکا را بار دیگر درگیر مخاطرات امنیتی میکند. به همین دلیل است که ریچارد هاس تمایلی به گسترش جنگ علیه ایران نشان نمیدهد. جنگی که میتواند پیامدهای امنیتی و مخاطرات راهبردی برای منافع ملی امریکا در منطقه داشته باشد. ریچارد هاس برای جنگهای غیرضروری، نشانههایی را تعریف و تبیین نموده است. نشانههایی که در ارتباط با ضرورت اجتناب از اقدام نظامی در رابطه با ایران نیز مشاهده میشود.
در نتیجهگیری نهایی کتاب، ریچارد هاس این موضوع را مطرح میکند که عبرتهای تاریخی نمیتواند مورد پذیرش استراتژیستهای آینده قرار گیرد. بنابراین لازم است تا دربارهی آیندهی هر گونه عملیات نظامی امریکا علیه ایران هشدار داده شود. هاس بر این اعتقاد است که جنگ غیرضروری با اختلاف نظر شروع میشود، با خشونت ادامه پیدا میکند، پیروزیهای تاکتیکی را شکل میدهد، اما هیچگونه تاثیر مشخصی بر منافع و امنیت ملی امریکا به جا نمیگذارد. چنین جنگهایی میتوانند چالش امنیتی برای امریکا به وجود آورد. بحران مشروعیت ناشی از چنین شاخصهایی در رفتار راهبردی امریکا خواهد بود.
[1]– Reluctant Sheriff