شیرازی
در تاریخ 5 آگوست سال جاری بود که رابرت بلک ویل سفیر سابق امریکا در هند ضمن ارائه طرحی، خواستار تجزیه افغانستان شد. پس از آن پیتر گالبریت معاون پیشین نماینده سازمان ملل متحد در امور افغانستان مسئله تجزیه افغانستان به دو بخش را مطرح کرد و اخیرا بنیاد بین المللی مطالعات استراتژیک (IISS) به عنوان یکی از معتبرترین مراکز تحقیقاتی بریتانیا با لازم دانستن خروج بیشتر نظامیان از افغانستان و جابجایی آن ها در داخل خاک این کشور، پیشنهاد یک حکومت فدرالی را برای این کشور داده است. به زعم این مرکز، در این صورت بسیاری از سربازان ناتو می توانند از افغانستان بیرون آورده شوند و کسانی که در آن باقی می مانند می توانند به جای جنوب، در شمال این کشور تمرکز کنند. به عبارت دیگر این طرح با یک خط فرضی افغانستان را به دو بخش شمال و جنوب تقسیم می کند.
بحث تجزیه افغانستان چندی است که در محافل سیاسی و رسانه ای جهان به عنوان یک گزینه برای حل مشکلات افغانستان مطرح می شود. این ایده بر این اساس استوار است که افغانستان به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شود؛ بدین ترتیب که قسمت جنوبی به پشتون ها و قسمت شمالی به سایر اقوام چون هزاره ها، ازبک ها و تاجیک ها واگذار گردد. قوت گیری دوباره طالبان، تلفات همیشگی نیروهای نظامی خارجی در این کشور و ضعف دولت مرکزی، امید به تثبیت اوضاع را برای بسیاری از سیاستمداران به یاس تبدیل کرده است. در این یادداشت برآنیم تا دلایل موافقان و نیز مشکلات موجود بر سر راه این سیاست را مورد بررسی قرار دهیم.
در سال 2005 هنگامی که موضوع مذاکره و دادن امتیاز به گروه طالبان مطرح گردید، اولین پیشنهاد این گروه این بود که ده ولایت جنوبی، تحت حاکمیت آنان اداره گردد. شبیه همین پیشنهاد در بخش هایی از ایالت سرحد و بلوچستان پاکستان هم مطرح بود. برخی از کارشناسان براین باور بودند که ممکن است درگذر زمان یک پشتونستان بزرگ از بخش های شمالی پاکستان و جنوبی افغانستان بوجود آید. اما عملکرد افراطی طالبان این امکان را از بین برد و پاکستان بار دیگر تسلط نسبی خود را بر مناطق پشتون نشین این کشور برقرار کرد؛ اما در عوض به ایالت سرحد قبلی یک هویت سیاسی داده و نام آن را به ایالت” خبیر و پختونخوا” بدل کرد. بعد از این پشتونها از نظر سرزمینی نیز در پاکستان با نام و عنوان هویت قومی خود شناخته می شوند. این مسئله ممکن است خود سبب گسترش عوامل استقلال طلبانه در این ایالت شود و هر قدر جریان ملی در این منطقه و نیز بلوچستان رشد کند، زمینه برای تجزیه افغانستان بیشتر گردد.
همانطور که گفته شد چند پیش سفیر سابق امریکا در هند در رابطه با موضوع خروج از بن بست افغانستان بحث تجزیه این کشور را مطرح کرد. بلک ویل این سوال را طرح نمود که ادامه جنگ به این شکل که مستلزم تلفات جانی نظامیان و هزینه های چند ده میلیاردی در سال برای امریکاست تا کی می تواند ادامه داشته باشد؟ او با توجه به دولت ناکارآمد و بدنام حامد کرزی و شکست برنامه ها و طرح ها برای مذاکره با طالبان اظهار داشت که می توان مناطقی در جنوب که پشتون های طالبانی در آن پایگاه دارند را به طالبان واگذار کرد. او با اشاره به فرهنگ، زبان و رسوم قبیله ای جنوب و شرق افغانستان پیشنهاد داد که آمریکا شمال افغانستان و شهر کابل را که تمایلی به طالبان ندارند، به کشوری دیگر تبدیل نماید. بنابراین در مرزهای این کشور جدید، با سربازان کمتری می توان با تروريسم و طالبان مبارزه کرد. به عبارت دیگر با تقسیم افغانستان، تعداد سربازان مورد نیاز آمریکا می تواند چهل تا پنجاه هزار نفر کاهش یابد و همچنین می توان در مقابله با طالبان از یاری تاجیک ها، هزاره ها، ازبک ها و پشتون هایی که با طالبان همراه نیستند، برخوردار شد. در این صورت بخشی از نیروهای نظامی امریکا از این کشور بیرون رفته و بخشی باقی می مانند تا در صورت بازگشت القاعده با آن ها وارد جنگ شوند. اين مساله باعث کاهش هزینه های آمریکا و کاهش فشار داخلی برای خروج شتاب زده از افغانستان شده و آمریکا را قادر می سازد تا روی مسائل چین، برنامه هسته ای ایران و آینده عراق بیشتر متمرکز شود.
جز نظریه پردازان خارجی و غربی، برخی از روشنفکران افغان از طوایف ازبک، هزاره و تاجیک نیز راه نجات این کشور از آشفتگی را تجزیه می دانند. آن ها معتقدند حکومت های خودکامه و استبدادی در گذشته، برخاسته از جنوب بوده است. در واقع، سه قوم هزاره، تاجیک و ازبک به اندازه ای کم نیستند که سهم آنان در قدرت نادیده گرفته شود؛ همین موضوع سبب شده است که پشتون های اکثریت خواه همیشه حاکمیت متزلزل و با بیم و هراس داشته باشند و این موضوع خود باعث استبداد و خود کامگی آن ها شده است. پایه گذار نفاق قومی، عبدالرحمان و اسلافش بوده اند که تبدیل شدن برتری طلبی قومی به یک فرهنگ را ترویج کردند. به نظر آن ها افراطیگری هایی که به بحران بین المللی تبدیل شده برخواسته از جنوب است. حال در صورت تجزیه افغانستان به شمال و جنوب، دایره بحران افراطی گری و تروریسم در منطقه محدود شده و بخشی از این سرزمین از بحران افراطی گری مصون می ماند.
از جهت پراکندگی جغرافیایی اقوام ساکن در یک کشور که یکی از دلایل مهم برای وحدت ملی وعدم تجزیه به شمار می رود، باید گفت این طور نبوده که اقوام ساکن در کشور افغانستان در ولایت های مختلف پراکنده شده باشند و در صورت تجزیه، این پراکندگی مشکلات زیادی را به بار آوَرَد. این بحث برای کشورهایی که اقوام ساکن در آن با یک دیگر اختلاط پیدا کرده اند و محدوده جغرافیایی مشخصی ندارند مانع جدایی و تجزیه است؛ اما برای کشوری مثل افغانستان که گروه های قومی جدا از هم دیگر زندگی می کنند و حتی شهرهای بزرگی مانند کابل، هرات و مزارشریف براساس گروه بندی های قومی تقسیم شده اند، نمی تواند صادق باشد. ممکن است اختلاط نسبی میان ازبک ها و هزاره ها و تاجیک ها به وجود آمده باشد، اما پشتون ها به این علت که خود را قوم اکثریت می دانند و در یک ساختار بومی قبیله ای در جنوب ساکن بوده و قوم دیگری را جهت زندگی کردن در میان خود نمی پذیرند، با سایر تیره ها اختلاط پیدا نکرده اند. تنها اقلیتی از پشتون ها، با اجبار در شمال کشور به دلایل سیاسی سکونت داده شدند که در صورت تفکیک کشور به شمال و جنوب، تاثیری در تجزیه ندارد.
از لحاظ فرهنگی نیز استدلال می شود فرهنگ پشتونی تلاش های زیادی کرده است تا به عنوان فرهنگ برتر و حاکم بردیگر فرهنگ ها معرفی گردد، اما از آنجایی که فرهنگ فارسی دری و ترکی نیز به طور گسترده مطرح بوده است، همیشه در برابر فرهنگ حاکم به مقابله برخاسته و این موضوع خود سبب تضاد فرهنگی و نفاق اجتماعی میان قوم های مختلف ساکن در کشور گردیده است. تقسیم افغانستان به این نزاع فرهنگی پایان خواهد داد.
به علاوه مسائل ذکر شده در بالا، ضعف ارتش افغانستان در سرکوبی طالبان و خستگی مردم از جنگ و نیز حمایت های پاکستان از طالبان باعث شده تا هیچ نشانه ای از پیشرفت امور در افغانستان نمایان نگردد. چنین وضعیتی فکرها را به سمت جدایی، بیشتر معطوف می سازد. ایده جدایی از سوی افغان هایی طرح می شود که معتقدند یک قلمرو سرزمینی کوچک تر و منسجم تر به مراتب بیش از یک کشور بزرگ و همیشه در حال جنگ می تواند مطلوبیت ساکنان را حداکثر کند.
در مقابل، عده ای از افغان ها که خود را وطن دوست و گروه مقابل را خائن معرفی می کنند، به شدت مخالف خدشه دار شدن تمامیت ارضی این کشور هستند. دلایلی نیز وجود دارد که تجزیه افغانستان را با علامت های سوال زیادی مواجه می سازد. این که آیا با تشکیل یک کشور مستقل از پشتون ها، درگیری های میان آن ها و کشور مستقل شمالی به پایان می رسد جای تشکیک جدی است. به علاوه که اقلیتی از پشتون ها در شمال نیز ساکن هستند.
تشکیل کشور مستقل در جنوب، حتی می تواند به نتایج عکس نیز منجر گردد. به این معنی که پس از آن، ممکن است طالبان به طور سازمان یافته تر و منظم تری مورد حمایت دولت خویش قرار گرفته و دامنه و گستره فعالیت های خود را توسعه بخشند. به عبارت دیگر تشکیل کشور پشتونستان و تمرکز طالبان در جنوب، اگر چه ممکن است در ابتدا به خروج نظامیان امریکا از افغانستان کمک کند، اما در بلند مدت امریکا را درگیر مشکلات عدیده تری برای شکست طالبان می نمایند. این در حالی است که هیچ تضمینی وجود ندارد که پس از تجزیه، فعالیت های تروریستی طالبان به طور جسته و گریخته در افغانستان شمالی و در اردوگاه های سربازان خارجی دنبال نشود.
نکته دیگری که وجود دارد این است که اگر چه اختلاط اقوام شمالی بیش از اختلاط آن ها با پشتون هاست، اما این بدین معنی نیست که اقوام شمالی لزوما با یکدیگر درگیری نخواهند داشت. بخصوص که سابقه چنین درگیری هایی پیش از این هم وجود داشته است. به این ترتیب می توان گفت که در صورت تجزیه، پشتون ها در جنوب، یکدست می شوند اما در شمال، همچنان مشکلات قومیتی سرجای خود باقی خواهد ماند. این امر می تواند عامل محرکی برای دست اندازی و تفرقه افکنی پشتون ها علیه شمالی ها نیز باشد.
مسئله دیگری که نباید از نظر دور داشت این است که پاکستان در روند تجزیه افغانستان به شدت سنگ اندازی خواهد کرد. ایجاد یک کشور مستقل پشتون در همسایگی با مرزهای شمالی پاکستان، می تواند احساسات و انگیزه های قومی پشتون را در ایالات شمالی این کشور تحریک کرده و رویای پشتونستان بزرگ را تقویت سازد. به همین جهت پاکستان از تمام توان خود برای جلوگیری از پیاده شدن چنین طرحی استفاده خواهد کرد.
دولت مرکزی افغانستان هیچ گاه نتوانسته است کنترل کاملی بر افغانستان داشته باشد. مردم این کشور از سال ها آوارگی و نزاع میان سیاستمداران و نیز درگیری های قومی در این کشور خسته و آزرده شده اند. این که تجزیه یا عدم تجزیه افغانستان چه تاثیری بر تحولات منطقه و کشورهای همسایه از جمله ایران دارد و موضع ایران در قبال چنین رویدادی چگونه باید باشد جای بحث دیگری است. در سطح دیگر، این که تبدیل افغانستان به دو کشور پشتونستان و کشوری با نام دیگر – توسط برخی سیاستمداران افغان نام کشور خراسان مطرح شده که در صورت جدی شدن، باید واکنش ایران را به دلیل همنامی با استان های داخلی ما در پی داشته باشد تا اشتباهی که در خصوص آذربایجان صورت گرفت تکرار نشود – از نظر ایران مقبول تر است و یا ایجاد حکومت فدرالی نیز باید در جای دیگر مورد بحث قرار گیرد. اما مسلم این است که وضعیت کنونی نه به نفع کشورهای غربی حاضر در افغانستان است و نه به صلاح کشورهای منطقه و نه می تواند امنیت و آسایش را برای مردم افغان به بار آورد. وطن دوستان افغانی که نگران خدشه دار شدن تمامیت ارضی کشور خود هستند همواره چشم به تشکیل یک دولت مرکزی قوی دارند که بتواند دست آشوب گران و بیگانگان را از دامان این کشور قطع کند. اما تشکیل چنین دولتی لااقل در کوتاه مدت با حداقلِ امکان پذیری روبرو است. به این ترتیب می توان انتظار داشت که بحث تجزیه افغانستان در آینده به طور جدی تری مطرح گردد و جمهوری اسلامی ایران باید هم اکنون با اتخاذ سیاست های صحیح و دوراندیشانه، به عنوان یک بازیگر فعال در این صحنه ایده های خود را مطرح نماید.