دکتر سهراب انعامی علمداری
تحلیلگر حوزه راهبردی
مرکز بین المللی مطالعات صلح-ipsc
محیط امنیتی آشوب زده یکی از ویژگی های عمده چند دهه اخیر خلورمیانه به حساب می آید؛ وضعیتی که بحران ها و بی ثباتی های مدام، شکاف و تضادهای هویتی گسترده و حضور و رقابت قدرت های بزرگ و منطقه ای تمامی ندارد. در این قالب، نظم سیستمی در این منطقه به عنصری ناپیدا و مبهم تبدیل شده که با هر تنش کم دامنه ای، تصاعد بحران حتمی و ابهام امنیتی تشدید و حتی منطقه در معرض جنگ پردامنه قرار می گیرد.
بحران و جنگ 7 اکتبر(15 مهر) در غزه، نشانه ای دیگر از آشوب در خاورمیانه است که با تشکیل ژئوپلیتیک غیرهمسان، تضادهای هویتی و مداخله بازیگران بین المللی و منطقه ای معنا پیدا می کند. به نحوی که جنگ اول اعراب- اسرائیل(جولای 1948)، بحران کانال سوئز(نوامبر1956)، جنگ 6 روزه(ژوئن1967)، جنگ 1973(اکتبر1973) و توافق های صلح پیمان کمپ دیوید(مارس1978)، کنفرانس مادرید(سپتامبر1991)، توافق اسلو1(سپتامبر1993)، کنفرانس اسلو2(سپتامبر1995) و کنفرانس کمپ دیوید2(جولای2000) و طرح دو دولت مستقل و ابتکار پیمان صلح ابراهیم(Abraham Accords) هنوز نتوانسته دورنمای روشنی از حل و فصل این معمای امنیتی در خاورمیانه آشوب زده نشان دهد.
در این میان نقش یک کشور در بسیاری از بحران های خاورمیانه به طور اعم و بحران فلسطین و اسرائیل به طور اخص پر رنگ تر از سایر کشورها و دولت ها بوده است. ایالات متحده آمریکا از همان روزهای پساجنگ جهانی دوم به دلیل حضور و شکل گیری لابی قدرتمند یهودی در این کشور، نقش حامی سیاسی- اقتصادی یهودیان را به عهده گرفت. رخدادهای سال های پسینی و خروج بریتانیا از خاورمیانه نیز نشان داد که نگرش دولت های مختلف در آمریکا با نوساناتی یک نگرش مبتنی بر تثبیت دولت یهودی به عنوان نماد دموکراسی در خاورمیانه است. از زاویه دید ساختار کلان تصمیم گیری و سیاستگذاری در آمریکا، اسرائیل به عنوان موجودیتی استثنایی در میان کشورهایی با ساختار اقتدارگرا باید موقعیت خود را با ویژگی دولت قوی حفظ کند. در استثناگرایی آمریکایی، این کشور به عنوان دولتی استثنایی و منحصر بفرد شناخته می شود که از نظر ایدئولوژیک، اقتصادی، سیاسی و ارزشی در جایگاه بالاتری از سایر کشورها قرار دارد. براین مبنا، آمریکا با عینک استثناگرایی، اسرائیل را در خاورمیانه اشوب زده به عنوان نقطه ثقل تاریخی، سیاسی- اقتصادی، امنیتی و ارزشی تصور و ارایه می دهد. از دیگر سو، به نظر می رسد که معادلات قدرت در ساختار تصمیم ساز آمریکا به ویژه حضور لابی قدرتمند یهودی (ایپک) در دو حزب اصلی دموکرات و جمهوریخواه، شرکت های بزرگ اقتصادی- رسانه ای و سازه نظامی این کشور به سمتی معطوف است که واشنگتن را به بزرگترین حامی اسرائیل تبدیل کرده است.
اگرچه ادراک ساختار سیاست خارجی آمریکا از اسرائیل مبتنی بر یک ادراک واحد مبتنی بر حفظ موجودیت و تثبیت است، اما الگوهای اقدامی آمریکا در قبال وضعیت و معمای امنیتی فلسطین و اسرائیل در دوره های مختلف، روندهای متفاوتی را طی کرده است. دولت های دموکرات به ویژه از دولت کلینتون به این سو، همواره به دنبال ایجاد ثبات، کاهش تنش و جلوگیری از تصاعد بحران(De-Escalation) میان دو طرف بوده اما دولت های جمهوریخواه فرایندهای مبتنی بر صلح سازی ساختاری را از طریق تشکیل دولت های مستقل دنبال کرده اند. این روند که از زمان دولت جورج بوش پسر به واسطه طرح صلح دو دولت مستقل طراحی شد در دولت باراک اوباما در چارچوب طراحی جدید ادغام گروه های مختلف فلسطینی، بازگشت به مرزهای 1967میلادی و تشکیل یک دولت میانه رو در اسرائیل ادامه پیدا کرد. اما دولت دونالد ترامپ مسیر دیگری را بار دیگر پیمود وبا اعلام طرح صلح ابراهیم و عادی سازی روابط اعراب-اسرائیل با عبور مرحله ای از ایده تشکیل دو دولت، به دنبال کلان امنیت سازی در خاورمیانه برآمد. این ایده که ایده ای سخت و دشوار به نظر می رسید تا حدودی به دلیل فشارهای سیاسی-اقتصادی دولت ترامپ پیش رفت و حتی در دولت جو بایدن در ترکیب با ایده اولیه دو دولت مستقل گام های متفاوتی نسبت به دولت ترامپ برداشته شد. به نحوی که طی چند ماه اخیر تا جنگ 7 اکتبر غزه، ارزیابی های رسانه ای و تحلیلی از پیوستن عربستان سعودی به این طرح و امکانپذیری عادی سازی روابط عربستان و اسرائیل خبر می داد.
اما به نظر می رسد که جنگ غزه می تواند بنیان یک دگرش مرحله ای و نه لزوما راهبردی را در ساختار تصمیم ساز آمریکا نسبت به اسرائیل ایجاد کند. دورنمای تحولات خروج مرحله ای آمریکا از خاورمیانه نشان می دهد که واشنگتن در چارچوب کاهش هزینه تلاش خواهد کرد. میزان حمایت خود را از اسرائیل به صورت مرحله ای کاهش داده و حمایت نظامی را نیز در قالب «حمایت هدفمند» و نه لزوما «حمایت جامع» تعریف کند. دولت های مختلف آمریکا طی چند دهه اخیر سیاست حمایت نظامی جامع و کامل را در دستورکار خود داشتند که به نظر می رسد این سیاست همزمان با خروج مرحله ای آمریکا از خاورمیانه تغییر خواهد کرد. همچنین با وجود برگزاری انتخابات متعدد در اسرائیل و انتخاب بنیامین نتانیاهو به عنوان نخست وزیر، سیاستگذاری امریکایی به این سمت معطوف خواهد بود که دولت های میانه رو بیشتری در اسرائیل تشکیل شود. چراکه الزامات ثبات در خاورمیانه پسا آمریکایی ایجاب می کند که ثبات در دوره زمانی بلندت مدت تداوم داشته باشد.
درفرجام، جنگ عزه واجد ویژگی هایی است که شاید بتوان آن را نمادی از خاورمیانه اشوب زده دانست؛ خاورمیانه ای که برای دهه های متمادی، بحران و بی ثباتی مشخصه اصلی آن بوده و در آن آمریکا به عنوان یک قدرت بزرگ نقش بازیگر موازنه گر و مداخله گر را ایفا کرده است. همچنین آمریکا پس از جنگ جهانی دوم و در قالب راهبرد «ثقل اسرائیل» تلاش کرده تا با ساخت نمونه ای از یک دولت استثنا در خاورمیانه، سازماندهی سیاسی- اقتصادی- امنیتی این منطقه را شکل دهد. دراین قالب، جنگ غزه ویژگی های جدیدی به روندهای سیاسی-اقتصادی- امنیتی در خاورمیانه می افزاید که مهمترین آن مولفه هایی همچون کاهش حمایتگری از اسرائیل، تمرکز جهان به ساختار سیاسی آن و نقش یابی چندجانبه گرایی راهبردی در قبال موضوع فلسطین خواهد بود.