مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

کوزوویی کردن سوریه – قسمت اول: تبیین تئوریک مداخله در کوزوو: درس هایی برای سوریه

اشتراک

پیمان وهاب پور

مرکز مطالعات بین المللی صلح – IPSC

 

بیان رخداد

وضعیت در سوریه روز به روز بحرانی تر می شود. درگیریهای داخلی میان نیروهای بشار اسد و شبه نظامیان مخالف دولت شدت بیشتری گرفته است. به همین دلیل سازمان ملل متحد اعلام کرد که دو طرف اراده ای برای توقف خشونت ها را ندارند و جنگ داخلی گسترش خواهد یافت. بحران سوریه اما وارد فاز تازه ای می شود. احتمال بالای مداخله نظامی در این کشور زمزمه هایی است که توسط رسانه های گروهی منتشر شده و آینده ای پر خطر را رقم می زند. برخی رسانه ها اعلام کرده اند که درهفته های اخیر، پناتگون ارزیابی خود از اینکه برای حمله به سوریه چه مقدار نیرو و چه نوع واحد عملیاتی نیاز است را نهایی کرده است. طرح وبرنامه ارتش امریکا شامل سناریو منطقه پرواز ممنوع و همچنین حفاظت از سایتهای بیولوژیک وشمیایی در سوریه میشود. همچنین نیروی دریایی امریکا حضور خود را از طریق سه کشتی جنگی و یک زیردریایی در شرق مدیترانه برای عملیاتهای شناساسی حفظ کرده است.

پیش از این وزیر خارجه انگلستان وضعیت سوریه را با لیبی متفاوت اعلام کرد و گفت که وضعیت در این کشور شبیه وضعیت بحران کوزوو در اواخر دهه 1990 می باشد. در بحران کوزوو، ایالات متحده پس از ناتوانی جامعه اروپایی برای پایان  دادن به نسل کشی و منازعات داخلی در یوگسلاوی سابق، با حمایت ناتو وارد عمل شد و به بحران خاتمه بخشید. اما چرا بحران سوریه با کوزوو مقایسه می شود؟ چه متغیرهایی در بحران کوزوو دخیل بود که آمریکا را وادار کرد که در این منطقه به دخالت نظامی بپردازد و حال چه شباهتهایی میان این دو بحران وجود دارد که احتمال مداخله در سوریه را افزایش داده است؟ این نوشتار در دو بخش منتشر می شود. در بخش اول با نگاهی تئوریک به بحران کوزوو و چگونگی دخالت غرب در این رویداد خواهیم پرداخت و در بخش آینده بررسی تطبیقی انجام خواهیم داد در خصوص کوزوویی کردن سوریه توسط کشورهای غربی و اینکه آیا این اطلاق و این امکان وجود دارد یا خیر؟

کلید واژه: سوریه، بحران کوزوو، مداخله نظامی، آمریکا، نظام بین الملل

               

 

 

تحلیل رخداد

در فوریه 1998 جنگ حکومت صربستان بر علیه آلبانیایی های کوزوو باعث آوارگی صدها هزار آلبانیایی تبارشد و جامعه بینالملل را به واکنش وا داشت. به واسطه تهدید ناتو به حمله هوایی، دراکتبر 1998 صربها موافقت کردند تا نیروهای نظامی خود را عقب بکشند و به آوارگان اجازه دهند به طور مسالمت آمیز به خانه هایشان باز گردند، صربها همچنین حضور ناظران بین المللی (سازمان امنیت و همکاری در اروپا، OSCE) در منطقه را پذیرفتند. این اقدامات توسط قطعنامه 1203شورای امنیت سازمان ملل مورد حمایت قرارگرفت. اما آتش بس بین طرفین بسیار شکننده بود و در 15 ژانویه 1999 پنجاه و پنج آلبانیایی توسط نیروهای صرب در خارج از روستای راکاک اعدام شدند.

این قتل عام در رسانه های جهانی بازتاب گسترده ای یافت و برای رهبران دولتهای عضو ناتو به اثبات رسیده که صربها به هیچ توافقنامه ای احترام نمیگذارند. در اواسط فوریه همان سال مذاکراتی با هدایت دولتهای عضو ناتو و با همراهی سازمان ملل در رامبولت فرانسه بین صربها و آلبانیاییهای کوزوو آغازشد. در حالی که آلبانیاییهای کوزوو ـ پس از آنکه از ایجاد نیروی حمایت کننده صلحبانان ناتو مطمئن شدند ـ حاضر به امضای یک موافقتنامه گشتند، صربها، شاید به خاطر همین صلحبانان ناتو، این امر را رد کردند. در حالیکه جنگ همچنان ادامه داشت، مذاکرات بین طرفین در اواسط مارس متوقف شد، و رئیس هیئت مذاکره کنندگان آمریکا ریچارد هالبروک برای آخرین بار در 22 مارس تلاشهایی صورت داد، که این اقدام هم ناکام ماند. نیروهای ناتو شروع به حملات هوایی در 24 مارس کردند. آنها در 10 ژوئن پس از یک هفته و نیم مذاکره این حملات را متوقف ساختند. در این بین، نیروهای صرب اقدامات پاکسازی قومی خود را تسریع کردند.

نیروهای صرب موافقت کردند که عقب نشینی نموده و به نیروهای حافظ صلح اجازه حضور در کوزوو را بدهند. این نیروها یک نیروی حمایتی (نیروی کوزوو) ایجاد کردند که تا به امروز در کوزوو حضور داشته است.

 

نگاه نظری به بحران کوزوو

از آنجا که این موضوع یکی از موضوعاتی بوده که در روابط بین الملل بسیار در مورد آن تحقیق شده است، تبیینهای متعددی در مورد آن ارائه شده که هر کدام در پی توضیح چرایی مداخله دولتهای عضو ناتو در بحران کوزوو بوده اند.

هر چند روایتهای لیبرال متعدد و گاه حتی متعارضی در مورد انگیزه های دولتهای عضو ناتو برای مداخله وجود دارد اما به طور کلی نظریه لیبرال روابط بین الملل بر این باور است که کارگزاران دولتی از این انگیزه عقلانی برخوردارند که منافع گروههای داخلی خویش را در عرصه سیاست خارجی ارضا کنند. دولتهای عضو ناتو تحت فشار نیروهای داخلی خویش (ائتلاف گروههای فشار، اعتراضات عمومی، یا هر دو اینها) قرار داشته و بنابراین مجبور شدند برای راضی نمودن این تقاضاهای اجتماعی اقدام به مداخله نمایند. با این حال سطح اعتراضات داخلی به تنهایی نمیتواند دولتهای عضو ناتو را به مداخله در کوزوو مجبور کرده باشد، و در واقع شواهد بسیار وجود دارد که نشان میدهد مردم کشورهای عضو ناتو مانعی برای استراتژی بمبارانهای گسترده تر بودند زیرا آنگونه که ویلر میگوید:

«نگرانی دولتهای عضو ناتو در رابطه با حفظ مشروعیت داخلی خود یک مانع اساسی بر سر راه استراتژی ناتو بود و نیروهای متحد را مجبور ساخت تا برای دستیابی به اهداف بشر دوستانه و امنیتی خود اعتقاد بسیاری به نیروی هوایی داشته باشند» بنابراین بهترین چیزی که نظریه لیبرال به ما در این مورد میتواند بگوید تبیین شکل گیری اقدام محدود ناتو در کوزوو می باشد به جای اینکه دلایل برانگیزاننده این اقدام را توضیح دهد. به طور کلی، یکی از دلمشغولی های اصلی نظریه لیبرال، این واقعیت است که ساختارهای لیبرال دموکراتیک تمایلی به پیشبرد سیاست خارجی ای که در پی «نجات» ملل خارجی است ندارند.

روایتهای سنتی از امنیت، نظیر روایت نئولیبرال بر این اعتقادند که تغییرات در توزیع قدرت تا حد زیادی مقدم بر تغییرات در عرصه سیاستگذاری است، با این حال چنین چارچوبهایی، در حالی که فرض بر این است که می توانند رفتار دولتها را «پیش بینی» کنند، اما در این مورد تا حدودی بی معنا هستند.  کار نروت آدامز سر درگمی رئالیسم ساختاری برای تفسیر قضیه کوزوو را به آشکارترین شکل نشان میدهد:

«بی تفاوتی قدرت های بزرگ نسبت به دولتهای ضعیف همچنین ممکن است در یک نظام تک قطبی تداوم یابد، زیرا دولت هژمون هیچ دلیلی نمی بیند که نگران این امر باشد که سایر قدرتهای بزرگ در حال تغییر دادن شرایط به نفع خودشان هستند». اگر نظام بین الملل در 1999 را بتوان به لحاظ شکلی «تک قطبی» توزیع قدرت دانست، و یوگسلاوی را هم یک دولت «ضعیف» دانست، بنابراین ایالات متحده نبایستی نفعی در عملیات ناتو داشته باشد، با این حال ایالات متحده کمک کننده اصلی ماموریت ناتو بود.

در بحث هویت و تأثیر آن بر مداخله گری در کوزوو یک نگاه ساختاری دیگر نیز وجود دارد و آن اینکه قضیه کوزوو بیشتر برای «نشان دادن» قدرت ناتو و تاثیرگذاری آن بر رقبایش یعنی روسیه و چین بود تا مداخله ای برای توقف نسل کشی. در حالیکه روسیه و چین با تهدید به وتو نمودن هرگونه پیشنهادی در رابطه با مداخله در شورای امنیت مخالفت خود را با مداخله نشان دادند، اما ناتو کوزوو را به عنوان عرصه ای برای «نمایش» قدرت خویش انتخاب کرد. این ادعا که دولتها صرفا برای نمایش قدرت خویش و با هدف بازداشتن رقبا دست به مداخله میزنند، منطقی به نظر میرسد، اما کاملا مبهم و نامشخص است. نمی توان به طور دقیق مشخص کرد که کشورها در چه مواقعی قدرت خویش را نشان می دهند و در چه مواقعی تمایلی برای انجام این کار ندارند.

بر اساس نظریه «واقع گرایی نئوکلاسیک» تحلیل دیگری نیز در خصوص دخالت در کوزوو مطرح شد. این دیدگاه بر این باور است دولتهای عضو ناتو از آن رو دست به عمل زدند تا اعتبار خود به عنوان دولت– ملت و همچنین اعتبار سازمان امنیت دسته جمعی خویش را تضمین کنند. اساسا «پرستیژ» ناتو در خطر قرار داشت زیرا دولتهای عضو ناتو از 1997 تا آن زمان به میلوسویچ هشدار داده بودند که اگر وی سیاستهای خود را متوقف نسازد آنها اقدام به مداخله خواهند کرد. برخی نویسندگان رئالیست، نظیر هانس مورگنتا، اعتبار را یک بعد مهم تشکیل دهنده «قدرت» دولتها برای به دست آوردن اهداف و منافع ملی میدانند. بحث «اعتبار»بدان معناست که دولتها به نفع خود میبینند که سیاستهایی را دنبال کنند که سخنرانی های آتشین آنان را با اعمال ملموس پشتیبانی کند، و در این مورد قدرتهای عضو ناتو «کاهش نسبی پرستیژ و جایگاه خود را» در مداخله کوزوو مورد ارزیابی قرار دادند.

دیدگاه ماتریالیست تاریخی در مورد کوزوو هم مسئله «اعتبار» را البته از یک منظر اندکی انتقادی تر مورد پذیرش قرار میدهد. طبق نظر نوآم چامسکی زبان «بشردوستانه» به عنوان پوششی برای پنهان نمودن منافع سودمحور گروههای مختلف به کار رفت:

معنای فنی بحران بشردوستانه این است که مسئله ای در جایی وجود دارد که منافع افراد ثروتمند و قدرتمند را تهدید میکند. این اساس آن چیزی که آن را تبدیل به بحران میکند. امروزه، هرگونه ناآرامی در بالکان منافع افراد قدرتمند و ثروتمند یعنی نخبگان اروپا و ایالات متحده را تهدید میکند. بنابراین زمانیکه مشکلات بشردوستانه بالکان وجود دارد این مشکلات تبدیل به یک بحران بشردوستانه می شوند. به عبارت دیگر چنانچه مردم یکدیگر را در سیرالئون یا کنگو قتل عام کنند این امر بحران بشردوستانه محسوب نمیشود.

آلن کافرونی تصویری دقیق از اینکه «ثروتمندان و قدرتمندان»چه «منافعی» در مجبور ساختن اعضای اصلی ناتو، نظیر ایالات متحده به مداخله در کوزوو دارند ارائه میکند. کوزوو علاوه براینکه منطقه ای برای نشان دادن برتری همه جانبه نیروهای نظامی ایالات متحده به اروپاست، بلکه همجوار منطقه ای است که می تواند یک مسیر بدیل و مناسب برای خط لوله نفت فراهم کند و به شرکتهای چندملیتی ایالات متحده اجازه دهد بتوانند با خیال راحت از ساخت خط لوله از طریق ایران ممانعت به عمل آورند. طبق دیدگاه کافرونی استفاده از زور توسط ایالات متحده نیروهای اجتماعی و اقتصادی را منتفع ساخت که بیش از آنچه که رهیافتهای غالب (نظیر رئالیست وسازه انگاری) مایل به پذیرش آن هستند محصول اقتصاد جهانی میباشند.

در واقع شواهدی وجود دارد که نشان میدهد دولتهای عضو ناتو «اعتبار» ناتو را در خطر می دیدند، مخصوصا زمانی که آن اعتبار مستلزم متوقف ساختن یک تنش بی ثبات کننده منطقه ای نظیر آنچه در کوزوو رخداد، بود. اکثر تصمیم گیرندگان ناتو با موضع گیری وزیر امورخارجه بریتانیا، رابین کوک، در 14 آوریل 1999 که در آن وی اعتبار ناتو را با تصویر سنتی هر دولت از منافع «امنیتی» پیوند داد، موافق بودند.

برخی کارشناسان از اساس با مداخله خارجی مخالف هستند. آنان معتقدند دولت- ملتهایی که در چنین مداخلاتی مشارکت می کنند قصدشان نجات خارجیها نیست. بر عکس این دولتها از مداخله به عنوان برنامه اجرایی و یک فرصت برای دستیابی به اهداف ملی دولتهای خودشان استفاده می کنند. این اهداف ملی از طریق نتایج موفقیت آمیز به دست می آید، زیرا مداخلات شکلی از سیاست است. «مداخلات بشردوستانه» از آن رو که انگیزه های داخلی دارند محکوم به شکست هستند. بدین معنا که مداخلات بشردوستانه بیشتر مربوط به اهداف (یا هویت) یک ملت هستند تا در مورد متوقف ساختن تخلف از حقوق بشر.

 

مداخله «بشردوستانه»به خاطر «شرم»

اما دیدگاه جدیدی مبتنی بر امنیت هستی شناختی نیز در خصوص بحران کوزوو ارائه شده است. مهمترین نظریه پرداز در این زمینه استیل می باشد که در کتاب خود با عنوان امنیت هستی شناختی این نظریه را بسط داده است. مهمترین گزاره ای که وی بیان می دارد، مفهوم شرم است.

دولتها ممکن است در صورت عدم تلاش برای متوقف ساختن بحرانهای «بشری» با هزینه های هویتی سنگینی مواجه شوند. یک منفعت آرامش بخش برای دولتها وجود دارد که اهداف ملی خود را نه فقط از طریق مداخله، بلکه همچنین از طریق انجام موفقیت آمیز آن مداخله، تحقق بخشند. اما آیا این همان چیزی است که در کوزوو اتفاق افتاد؟ چگونه میتوانیم بگوییم که دولتهای عضو ناتو به راستی علاقمند بودند که به گونه ای موفقیت آمیز جلوی اقدامات نادرست را در کوزوو بگیرند در حالیکه آنها تنها مایل به استفاده از کم خطرترین شکل جنگ یعنی مداخله هوایی بودند؟ اتفاقی که در لیبی نیز مشاهده شد و صرفاً از طریق ایجاد منطقه پرواز ممنوع به حمایت جدی از مخالفان قذافی پرداختند. کارگزاران دولتهای عضو ناتو همیشه امنیت هستی شناختی را در صدر دفاعیات خود قرار نمیدادند، اما مباحث امنیت هستی شناختی را برای خلق معانی برای اقداماتشان به کار میگرفتند.

بمباران صورت گرفته توسط ناتو خود حداقل تا حدودی محصول مبارزه برای مشروع سازی بوده است از زمانیکه ایالات متحده و متحدان اروپایی اش بر راه حلی مبتنی بر مذاکره برای منازعه در کوزوو تاکید کردند و رژیم یوگسلاوی از پذیرش تقاضای آنها امتناع نمود.

بازیگران بایستی اقدامات خود را مشروع سازند زیرا «یکی از نیازهای بنیادین این است که حکومت بایستی اصولا خود را توجیه کند زیرا حکومت نه بر زور و اجبار بلکه بر رضایت متکی است … مشروعیت یکی از عناصر بنیادین اقتدار و از این رو قدرت است. این واقعیت که منازعه کوزوو یک عملیات چند جانبه بود تاحدی باعث نادیده گرفتن مکانیسمهایی می شود که جنبه درونی داشته و بر هر کدام از دولتها تاثیر می گذاشت. فرقی نمی کند که ایالات متحده، بریتانیا فرانسه و آلمان باشد، یا ایتالیا، تمامی دولتهای کمک کننده به نیروی اقدام مشترک،  معانی خاص خود برای فعالیت در یک عملیات چندجانبه خلق کردند. ناتو در واقع یک وسیله، و نه علت محیطی، برای تحقق بخشیدن به این تعهدات محیطی بود.

برای آنکه شرم بتواند موثر باشد بایستی به طور گفتمانی توسط سیاستگذاران در چارچوب خلق معانی برای اقداماتشان مورد ارجاع قرار میگیرد. در قضیه کوزوو، بریتانیا، آلمان و ایالات متحده از سیاستهای شکست خورده گذشته خویش وعدم امنیت هستی شناختی که این سیاستها ایجاد کرده بودند برای توجیه مداخله خود در جنگ کوزوو در چشم ناظران داخلی استفاده کردند. تصاویر رسانه ای در واقع نقش مهمی در این یادآوری ایفا کردند؛ با این حال در یک تفسیر مبتنی بر امنیت هستی شناختی، تصاویر، به عنوان مثال تصاویر پخش شده از آلبانیایی تبارهایی که در روزهای قبل از جنگ وپس از آن از کوزوو میگریختند در رسانه ها، «صحنه ای آخرالزمانی از صدها هزار آواره» ضرورتا به خاطر احساس همدردی ای که در بینندگان آن تصاویر در دولتهای عضو ناتو ایجاد می کرد اهمیت نمی یافت. بلکه اهمیت آن به لحاظ امنیت هستی شناختی از آن رو بود که تصاویری کابوس مانند ایجاد می کرد که تصویر به طور بیناذهنی شکل گرفته هر کشور را دچار اغتشاش می کرد.

 

مطالب مرتبط