مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

نظام بین الملل و تحولات منطقه گفتگو با دکتر حسین سلیمی

اشتراک

 

تهمورث غلامی

مرکز بین المللی مطالعات صلح – IPSC


بدون شک در بررسی دقیق تحولات جاری در کشورهای خاورمیانه باید نگاه چند بعدی داشت و آن را از زوایه های مختلف داخلی،منطقه ای و بین المللی مورد تجزیه و تحلیل قرداد تا شناخت نسبتا دقیقی از این تحولات حاصل شود.در این راستا،در باره نقش و میزان تاثیرگذاری نظام بین الملل بر شکل گیری،تداوم و نتایج تحولات منطقه به مصاحبه با دکتر حسین سلیمی دانشیار گروه روابط بین الملل دانشگاه علامه طباطبائی پرداخته ایم که در ادامه شروح آن می آید.سوال اول،بفرمائید که مؤلفه های نظام بین الملل در شکل گیری تحولات منطقه چه جایگاهی دارد؟

دکتر سلیمی: در ابتدا باید یک مسئله را روشن کنم و بعد به تحولات جهان عرب و شمال خاورمیانه می پردازم، و آن این است که تحولاتی که در کشورهای صنعتی در چند سال اخیراتفاق افتاده است، نشان داد که تقسیم بندی میان محیط درونی و بیرونی در شرایط جدید جهانی دیگر امکان پذیر نیست. یعنی محیط درونی و محیط بیرونی در جهان امروز با آنچه که قبلاً از طریق مرزهای ملی تفکیک می شد، آنچه که در درون مرزهای ملی وجود داشت و آنچه در برون مرزهای ملی وجود داشت و هر کدام قواعد خود را داشت و حتی دانش هایی که به اینها می پرداختند نیز متفاوت بودند، العان دیگر آن مرزبندی و آن دیوار بتونی شکسته شده است و به نظر می رسد که العان مسائل جهانی کاملاً با مسائل درونی تک تک جوامع امروزی پیوند نزدیکی خورده اند. هیچ تحولی را در داخل هیچ جامعه ای بدون در نظر گرفتن شرایط جهانی نمی توان فهمید و یا تحلیل کرد و نه تحولات جهانی را می توان بدون تأثیر گذاری تک تک جوامع در درون خودش را می توان مطالعه کرد. بنابراین این تحولات نشان دهنده پیوند شدید میان آن چیزی است که ما در گذشته به عنوان امر بیرونی و امر درونی می شناختیم.

در رابطه با این تولات باید گفت که، تحولات جهان عرب و شمال خاورمیانه ی نوع جدیدی از تحولات اجتماعی و سیاسی می باشد. درست است که این تحولات را در نوشته های مختلف با دوران های مختلف تاریخی مقایسه کرده اند. مثلاً در نوشته هایی دیده ام که این تحولات را با انقلاب های 1830 یا 1848 اروپا مقایسه کرده اند. یا بعضی ها آمده اند و این را با دگرگونی های اجتماعی دهه 1980 در آمریکای لاتین مقایسه کرده اند که چگونه جنبش های مردمی به وجود آمدند و بعد به تغییر تدریجی حکومت ها یا جایگزینی سیستم حکومت ها یا رفورم های درونی آن حکومت ها منجر شد.آمآم اما در همه این تحلیل ها یک چیز نادیده گرفته می شود و آن این است که این جنبش ها یک نوع جدیدی از جنبش های اجتماعی بودند. جنبش هایی بودند که اکثراً نمی شود برای آنها رهبرانی مشخص کرد. درست است که بعضی ها بعدا می آیند و سررشته این تحولات را در دست می گیرند و به عنوان نمایندگان معترضان در پای میز می نشینند ولی واقعاً نمی شود گفت رهبران اینها در مصر، در تونس در لیبی و در جاه های دیگر رهبرش که مثلاً با گفته او همه بیرون آمده باشند کیست؟ بنابراین یک جنبش اجتماعی است. دوم اینکه نیروهای کاملاً متنوعی در آن وجود دارد. به همین دلیل است که یک صفت واحد نمی شود به آن داد. نمی شود گفت که اینها فقط دموکراسی می خواهند، نمی توان گفت که اینها فقط اسلام گرا هستند، نمی توان گفت که صرفا طرفدار بهبود وضع اقتصادیشان هستند. چون ترکیبی از این نیروهای اجتماعی ایجاد شده است که در آن هم اسلام گرا ها هستند و بسیار قوی می باشند و هم نیروهای دموکراتیک خواه وجود دارند و تاثیرگذارند و هم کسانی حضور دارند که مشکلات اقتصادی داردند و خواهان بهبود وضع اقتصادیشان هستند. بنابراین ترکیبی از نیروهای متفاوت وجود دارد و تفاوت سوم که می خواهم کانال ورود من به بحث اصلی باشد این است که این نیروها را شبکه های اطلاعاتی و ارتباطی به هم پیوند داده اند و جهت داده اند. یعنی این نیروها آمدند در محیط مجازی، در محیط سایبری، به هم پیوند خوردند و همین پیوند خوردگی باعث شد که در یک جهت مشخصی هدایت بشوند. بنابراین نقش محیط مجازی و نقش تکنولوژی های اطلاعاتی و ارتباطاتی جدید برای اولین بار بود که در یک محیط اجتماعی چنین نقشی ایفا می کردند و به جنبش های اجتماعی منجر شد که تا به حال ما در هیچ یک از انقلابها یا جنبش های شناخته شده در تاریخ چنین وضعیتی نداشتیم. این سه ویژگی اصلی بود که باعث تمایز تحولات جهان عرب از دیگر تحولات در سایر نقاط جهان می شود که به عنوان مقدمه به آن پرداحتم.

اکنون وارد بحث سؤال شما می شوم. وقتی که بخش مهمی از سازماندهی، به هم پیوستن نیروها و به هم پیوستن گرایشات مختلف سیاسی و حتی جهت دهی به این جنبش ها در محیط مجازی و در شبکه جهانی ارتباطات و اطلاعات شکل می گیرد این خود نشان می دهد که یک عامل، یک شبکه ی جهانی هست که آمده و دارد نیروهای داخلی را بیدار می کند و جهت می بخشد. یعنی نقشی که فیس بوک ،تویتر و سرویس های جدیدی که گوگل راه اندازی کرده است.به این سرویس ها نباید  صرفا به عنوان ابزار اطلاع رسانی اشاره کرد زیرا  آنها یک شبکه جهانی بالقوه ایجاد می کنند که وقتی طبقه متوسط یا گروه های جوان جدید یا گروه های فکری جدید در معرض این محیط وب قرار می گیرند یک باره پتانسیل های اجتماعی خواسته هاشون بالا می رود، به هم می پیوندد و تبدیل به یک جریان اجتماعی می شود. بنابراین این تأثیر گذاری نشان دهنده این است که یک عامل جهانی یعنی شبکه جهانی اطلاعات و ارتباطات آمده و دارد در این جنبش ها نقش اساسی ایفا می کند. من نمی خواهم بگویم که گردانندگان و به وجود آورندگان فیس بوک، تویتر یا گوگل نشسته اند و به صورت برنامه ریزی شده ای خواسته اند که در این کشورها جنبش هایی به وجود بیاورند. بلکه منظور من این است که طبیعت شبکه های ارتباطی و اطلاعاتی جهانی هست که باعث می شود نیروهای جدیدی که در این جوامع شکل گرفته اند به هم بپیوندند، جهت داده بشوند و تبدیل به یک جنبش، جریان و یا نیرویی تأثیر گذار در حوزه سیاست بشوند. بنابراین عمده ترین عاملی که در عرصه جهانی بر این عرصه و بر جنبش ها مؤثر است، شبکه ارتباطی و اطلاعاتی جهانی است. ما نباید صرفا شبکه هایی مانند تویتر، فیس بوک و …را در نظر بگیریم بلکه باید نقش شبکه های رسانه ای و ماهواره ای را هم مد نظر داشته باشیم که نقش بسیار مهمی هم داشتند که البته آن نقش آفرینی تا حدودی آگاهانه بود. ببینید مثلاً ما روی یکی از جنبش ها مثلاً مصر متمرکز بشویم که به نتیجه برسیم. اگر آن تعداد دوربین ماهواره ای در میدان التحریر نبود و اگر گزارش لحظه به لحظه تحولات میدان التحریر در عرصه افکار عمومی جهانی چه سیاست مداران چه شرکت ها و چه مردم عادی و چه روشنفکران ارائه نمی شد آیا واقعاً انقلاب مصر و جنبش اجتماعی مصر به نتیجه می رسید؟ به نظرم دشوار است یعنی بعید بود که به چنین نتیجه ای برسد. بنابراین نقش دیگری که شبکه های اطلاعاتی و ارتباطاتی ایفا می کنند این است که تصویر آن جنبش را در عرصه جهانی به گونه ای منعکس می کند که نیروها و مؤلفه های موجود در عرصه جهانی را با خود همراه می کند. بطور مثال مصر، اگر شاید در شرایط عادی برگردیم  به شرایط مثلاً 20 سال گذشته که چنین امکانات اطلاعاتی و ارتباطاتی در جهان نبود حتی اگر همین دولت اوباما روی کار می آمد شاید به راحتی تن به رفتن دولت مبارک نمی داد هیچی، شاید کمک هم می کرد به سرکوب مخالفین و پایداری و تداوم دولت مبارک. ولی این تصویر جهانی، ایمیجی که ایجاد می شود و فشاری که نیروهای متعدد در عرصه جهانی ایجاد می کنند، چاره ای نمی گذارد برای سیاستمداران. به همین دلیل اآآمآنآآآست که دولت مردان و سیاست مداران، در بعضی موارد چاره ای بجز همراهی در این زمینه ها را ندارند. به همین دلیل است که جنبش هایی حوزه کشورهای خاورمیانه عربی و شمال آفریقا که جنبش هایشان در عرصه رسانه ای منعکس شده اند با آنهایی که در عرصه رسانه ای منعکس نشده اند، نوع همراهی یا عدم همراهی نیروهای بین المللی درآنها متفاوت است. بنابراین اگر بخواهم خلاصه بکنم، شبکه اطلاعاتی و ارتباطاتی باعث به هم پیوستن این نیروها و برآمدنشان می شوند و شبکه های ماهواره ای در کنار شبکه های اینترنتی یک تصویری از این جنبش ها در عرصه جهانی ایجاد می کنند که این تصویر می تواند نیروهای متفاوتی را در عرصه سیاست بین الملل به سمت خودش جلب بکند. پس نقشی را که این وسایل در شرایط فعلی ایجاد می کنند، این است و چون کنترل این شبکه های جهانی در دست هیچ دولت مردی نیست، یعنی نه دولت مردان آمریکا می توانند کنترلش کنند، نه دولت مردان مصر توانسته اند کنترلش بکنند ، بنابراین نیرویی است که از کنترل دولت- ملت ها به معنای سنتی اش تا یک  حدودی خارج است.

ممکن است در بعضی از کشورها با قطع کردن اینترنت، ماهواره یا فشار آوردن یا محدود سازی، سانسور بخواهند آن را محدود کنند ولی باز به طور کامل نمی شود این باب را مسدود کرد. به همین دلیل این یک نیروی جدید، یک شبکه جدید، یک عامل تأثیر گذار جدید هست که ما به طور جدی تأثیر آن را در جنبش های خاورمیانه عربی و شمال آفریقا دیدیم.

طبیعی است که این اتفاقی که در عرصه جهانی شدن به اصطلاح می افتد، یعنی پدیده های جهانی به این شکل توانایی دولت ها را در رتق و فتق امور به حداقل می رساند، حتی جریان هایی را ایجاد می کند که دولت ها را به دنبال خود می کشاند. دولت مردان و حتی سیاست مداران همان کشورها را به نوعی به دنبال خود می کشاند. امروز بسیاری از سیاستمداران تونسی، مصری، چه اسلام گرایان چه غیر اسلام گرایان به مواضعی کشیده می شوند که شاید در شرایط عادی به آن کشیده نمی شدند. مثل دولت مردان امریکا که مجبورند تن به پدیده هایی بدهند که شاید در شرایط عادی نمی دادند. همین طور اتحادیه اروپا و همینطور نیروها و کشورهای متفاوت دیگه. بنابراین نقش دولت – ملت ها در کنترل این جنبش ها، چه دولت- ملت هایی که قدرت جهانی هستند و چه خود دولت های عربی و شمال آفریقا، نقششان در کنترل کم می شود و این اتفاقی است که شرایط جهانی شدن باعث به وجود آمدن آن شده است. این خود باعث می شود تا موازنه های بین المللی هم تحت تأثیرش قرار بگیرد. در شرایط فعلی همین نیروهای جهانی باعث شده اند که موازنه های جهانی به ضرر متحدان سنتی قدرت های غربی بشود. ببینید بسیاری از دولت هایی که این انقلاب ها در درون آن ها به وجود آمده است، متحدان سنتی اروپا و آمریکا بودند. بیشتر سرمایه گذاری در زمینه های نظامی اقتصادی و بیشتر همکاری های سیاسی بین اینها بوده است. ولی شرایط جهانی شدن ائتلافی را به وجود آورد که عملاً آن ائتلاف جهانی را و آن ساختار قدرت نظام بین الملل را به عکس العمل منفی در مقابل اینها وادار کرده است. عملاً دیگه در پایان نه در پشت سر بن علی و نه پشت سر مبارک و نه حتی پشت سر علی عبدالله صالح هیچ کدام از نیروها و ائتلاف های بین المللی پشت قرار ندارند. تحولات داخلی و پیوندش با شرایط جهانی ائتلاف ها و موازنه های بین المللی را هم به نفع این جنبش ها تغییر داد و این باعث شد که حتی به تدریج در شرایطی که مثلاً در کشور مصر یا تونس که داشت عزم سرکوب شکل می گرفت نیروهای بین المللی و قدرت های بزرگ جلو آن را گرفتند و با سیگنال هایی که دادند به اصطلاح باعث شدند که آن دولت ها نتوانند سرکوب مورد نظر خودشان را انجام بدهند. عاملی هم که بعضاً نادیده گرفته می شود در عرصه نظام بین الملل و مهم است حوزه اقتصاد بین الملل است. ببینید در تمام این کشورهایی که در آنها این جنبش هایی به وجود آمد، یکی از بالاترین نرخ های خصوصی سازی و آزاد سازی اقتصادی وجود دارد. بحرین، اردن، تونس، مصر و…ازجمله کشورهایی هستند که در رنکینگ آزاد سازی اقتصادی و خصوصی سازی بالاترن رده ها را دارند. این به ما یک پیام می دهد و آن این که اینها وقتی آزاد سازی و خصوصی سازی می کنند و این نیروهای خصوصی به عرصه جهانی پیوند می خورند انگار نقش دولت ها در آن جامعه کاسته می شود و انگار گرایش هایی در درون آن جامعه شکل می گیرد که دیگه دولت ها نمی توانند جوابگوی آن باشند. بنابراین دولت ها سست می شوند و با بحران مواجه می شوند. این نشان دهنده آن است که آزاد سازی اقتصادی و پیوند خوردن نیروهای اقتصادی جدید با عرصه جهانی ، قدرت سرکوب دولت های رانتیر و حتی اراده سرکوب دولت های رانتیر سابق را در حوزه خاورمیانه کاهش می دهد. مجموعه این عوامل شرایطی را فراهم کرده اند که با توجه به انگیزه های داخلی هم که وجود داشت که موضوع بحثمان نیست، باعث شکوفا شدن آن چیزی شد که ال آن اآن

عان آن را با نام بهار عرب شناخته می شود.

سوال دوم : در تحولات جاری در کشورهای عربی، نتایج ها متفاوت بود. در مصر مثلاً مبارک بعد از 10 تا 15 روز از قدرت کناره گرفت،نیروهای طرفدار صالح علی عبدالله صالح هنوز مقاومت می کنند، در لیبی قذافی به شدت مقاومت می کند و خشونت بسیار گسترده است.حال سوال این است که فاکتورهایی که اشاره کردید به لحاظ ارتباطی و اطلاعاتی چه نقشی در این نتایج متفاوت داشتند؟ آیا این بدان معنی است که این فاکتورها در اردن یا یمن دارای نقش کم رنگی در مقایسه با  مصر بوده اند ؟

دکتر سلیمی : می توان یک طبقه بندی بین این کشورها انجام داد. کشورهایی که در آنها این جنبش ها به نتیجه رسیده، آنجایی که سرکوب شدید شده و آنهایی که در نقاط اولیه تمام شد وتبدیل به رفورم های  داخل حکومتی شد. در مورد آن دسته از کشورهایی که جنبش ها تبدیل به رفورم هایی در درون حکومت شدند، فی الواقع آنها تفاوت های زیادی با کشورهای مصر و تونس ندارند. چون در مصر و تونس هم انقلاب به معنای واقعی کلمه اتفاق نیفتاد. بلکه تغییر حاکم اتفاق افتاد و حالا با حرکت های رفورم گونه با شیوه های اصلاحات، دارند به تدریج قانون اساسی را تغییر می دهند و شرایط جدیدی را فراهم می کنند که مثلاً نظام سیاسی تعدیل بشود. مشابه این کارها به شکل دیگری در کشورهای دیگر مانند اردن و دیگر کشورها مثلاً مراکش، دارد انجام می شود. این به خاطر آن است که خود حکومت ها آگاه شده اند و به نوعی قبل از این که جنبش های اجتماعی با پیوند خوردنشان با شرایط جهانی به سراغ آنها بیایید، آنها خودشان انگار پروسه اصلاحات را از درون کلید زده اند. بنابراین سرنوشت اینها تا حدودی به هم نزدیک هست. یک وقت حکومت متوجه نمی شود، پایداری می کند و به تغییر حکومت منجر می شود و در جاهای دیگر حکومت متوجه می شود و خود انجام دادن رفورم از درون را شروع می کند. تفاوت جدی که وجود دارد مربوط به جاهایی است که این جنبش ها سرکوب شده اند حالا یا سرکوب کامل انجام شد مثل الجزایر، یا این سرکوب ها به جنگ داخلی منجر شد مثل لیبی، و یا این سرکوب ها به تنازع متداوم بین حکومت و مردم منجر شد مثل یمن. بنابراین گونه های متفاوتی در اینجا وجود دارد. در هر سه نوع ، دو تفاوت اساسی میان حکومت هایی مثل مصر و تونس از یک طرف و اردن و مراکش از یک طرف دیگر وجود دارد. تفاوت اولی که وجود دارد الیت نظامی در درون این حکومت ها است که عزم جدی به سرکوب دارند . بنای آنها هم این است که مردم عادی نمی توانند اعتراضات خود را در چند ماه ادامه بدهند ، زیرا مردم عادی می خواهند بعد از چند ماه به زندگی عادی خود برگردند و اعتراضات اجتماعی هیچ گاه بیشتر از چند ماه طول نکشیده است و اینها استدلالشان بر این است که اگر پایداری کنیم و سرکوب کنیم این پایداری و سرکوب ما ممکن است به باقی ماندن ما منجر بشود. بنابراین یک اراده سرکوب منسجم و غیر متزلزل در کشورهایی که سرکوب کرده اند وجود دارد. نکته دوم که باید در اینجا بیان کرد البته نه برای همه آنها، مثلاً برای الجزایر، این است که اکثر این کشورها هنوز بافت قبیله ای دارند و حتی طبقه متوسط و تحصیل کرده جدید هنوز بافت قبیله ای آنها را از بین نبرده است. مثلاً کشوری مانند لیبی کاملاً به صورت قبیله ای اداره می شود، نه قانون اساسی جدی دارد و نه ساختار حکومتی. بلکه چند قبیله هستند که با هم بر سر قذافی ائتلاف کرده بودند. همکنون عده ای از آنها به جنبش های ملحق شده اند و یکی دوتا از این قبایل هنوز از قذافی حمایت می کنند. بحرین هم کاملاً قبیله ای است. یعنی اینکه در آنجا یک قبیله ای با گرایشات اهل سنت بر گروه های مختلف شیعه و قبایلی که شیعه هستند حکومت می کند، مشخص است که کاملاً ریشه بسیاری از تنازعات قبیله ای است. در یمن هم ساختار، ساختار قبیله ای است.

در جاهایی که ساختار قبیله ای وجود دارد حکومت به نوعی با قبایل پیوند خورده و این امکان به نتیجه منجر شدن  جنبش های اجتماعی را کاهش می دهد. یعنی آن ساختار قبیله ای باعث شده است که بخشی از قبایلی با آن قبایلی که با آن اراده سرکوب حکومتی پیوند خورده بودند، در مقابل هم قرار بگیرند و بحران عمیق بشود. مثل اتفاقی که در یمن و لیبی افتاد.

در لیبی به دلیل اینکه ساختار نظام بین الملل، حکومت قذافی را اصلا برنمی تابد و از گذشته حکومت قذافی را یک حکومت بر هم زننده نظم موجود تعریف کرده است، به کمک قبایلی آمده است که مخالف قذافی هستند. در یمن و بحرین عکس آن اتفاق افتاده است. نیروهای نظام بین المل به کمک آن قبایلی آمده اند که تحول در درون حکومت به نفع آنها نیست.

به نظر می رسد در این کشورها درست است که بحران دارد از مسیر خونین و سرکوب گرایانه ای عبور می کند، ولی چاره ای بجز تغییر باقی نمانده است. مثلاً در لیبی قذافی ممکن است بتواند جنگ داخلی را ادامه بدهد اما به شکل سابقش، که قذافی همه کاره بود ،دیگر نمی تواند برگردد. ممکن است بتواند مدت زمان طولانی این تنازع را ادامه بدهد ولی دیگر شرایط سابق لیبی قابل تمدید نیست. در یمن نیز همین طور است. علی عبدالله صالح به هیچ وجه نمی تواند به شرایط قبلی خودش برگردد. او یا بحران را تعمیق خواهد کرد و یا آنطور که شواهد فعلی نشان می دهد کنار خواد رفت و تحولات و رفورم هایی در درون حکومت می تواند اتفاق بیفتد. من حتی می خواهم بگویم در کشوری مثل بحرین که به ظاهر انقلابیون سرکوب شده اند دیگر به شکل سابق نمی تواند ادامه بدهد. زیرا این جنبش ها نشان داد که یک پتانسیل اعتراضی بسیار قدرت مند در درون این جامعه وجود دارد و این پتانسیل قدرت مند را نمی توان دائماً در لایه های زیرین حکومت نگه داشت. بنابراین حکومت بحرین نیز ناگزیر از امتیاز دهی ، رفورم درون حکومتی و تغییرات درونی خودش است، حتی اگر بتواند باقی بماند. به همین دلیل است که من معتقدم که علی رغم تفاوت های جدی که وجود دارد یک چیز میان همه این کشورها مشترک است و آن این است که تغییر گریز ناپذیر است. گونه های تغییر با هم فرق می کنند ولی اصل تغییر گریز ناپذیر است.

سوال:برخورد نظام بین الملل در هر کدام از این دولت ها متفاوت بوده است. در لیبی مداخله کرد، در مصر به رفتن مبارک کمک کرد ،در یمن دعوت به اجتناب از خشونت کرده و در بحرین مشخص نیست دقیق می خواهد چه کاری انجام بدهد. مبنای این مواضع متفاوت چیست؟ مثلاً چرا در لیبی علیرقم اینکه در سال 2003 با غرب کنار آمد، مداخله کردند ولی وضعیت بسیار بدتری تری در بحرین وجود دارد اما مداخله ای صورت نمی گیرد؟

دکتر حسین سلیمی: سؤال خوبی است و این نشان می دهد که درست است که نیروها و شرایط جهانی شدن تغییرات جدی در دنیای فعلی ما به وجود آورده ولی هنوز بعضی از ساختارهای کلاسیک نظام بین الملل وجود دارد. ساختارهای کلاسیکی که مبتنی بر منافع ملی دولت ها یعنی تشخیص دولت ها از منافع ملی خودشان است. ولی پس این مساله هنوز هم هست گرچه تعیین کننده نیست.

ساختار کلاسیک نظام بین الملل قذافی را به عنوان یک بازیگر سازگار هرگز به رسمیت نشناخته است. درست است قذافی با واگذار کردن و تعطیل کردن برنامه اتمی خودش و دادن غرامت به بازماندگان حاثه لاکربی مقدار ی شرایط بین المللی را برای خودش تعدیل کرد. اما سیستم قذافی از نظر ساختار نظام بین الملل یک سیستم ناسازگار و نا همخوان است. بنابراین وقتی که این شرایط به وجود آمد، ساختار کلاسیک نظام بین الملل بهترین موقعیت را برای فشار آوردن و کنار گذاشتن این بازیگر ناسازگار در نظام بین الملل به دست آورد. در مورد کشوری مثل مصر چیزی که نیروهای عمده در نظام بین الملل می خواستند در درجه اول ثبات در مصر بود و بعد اینکه مصر را به عنوان متحد استراتژیک خودشان در منطقه از دست ندهند. طبیعی است که بر اساس آن گفته ای که، دوستان دائمی و دشمنان دائمی در نظام بین الملل وجود ندارد و آنچه وجود دارد منافع دائمی است، مبارک را کنار بگذارند. بنابراین ساختار نظام بین الملل به منظور جلوگیری از وقوع انقلاب های رادیکال، به کنار رفتن مبارک، کنار رفتن بن علی و به وجود آمدن دولت های متعادل که مواضع انقلابی در مقابل ساختار نظام بین المللی نداشته باشد، تن دادند.

اما به نظر می رسد که عدم همراهی قدرت های بزرگ در اعمال فشار به علی عبدالله صالح که خشونتی که علیه مردمش به کار برده است کمتر از خشونت قذافی نباشد دقیقاً به خاطر حفظ نظم امنیتی شبه جزیره عربستان باشد. شبه جزیره حجاز یعنی نظم استراتژیکی که در آنجا وجود دارد، و قدرت های بزرگ نمی خواهند به هم بخورد. به همین دلیل است که آنها خواهان یک تحول تدریجی و شکل نگرفتن یک جنگ داخلی در جامعه یمن هستند. به همین دلیل هم هست که علی عبدالله صالح قدرت های غربی و و شورای همکاری خلیج فارس را که از او خواسته بودند کنار برود برای اینکه آنها را  به ماندن خود در قدرت راضی کند ، جرقه جنگ داخلی را در جامعه ی یمن زد تا نشان دهد که اگر من نباشم آن چیزی که شما از آن می ترسید در یمن اتفاق خواهد افتد. جایی که کاملاً برخلاف جریان های بین المللی عمل شد و یک تراژدی به وجود آورد بحرین است. می توان گفت در بحرین عملکرد قدرت های بزرگ با عملکرد آنها در نقاط دیگر به نوعی متناقض است . بخشی از این عملکرد متناقض شاید به خاطر ترس از نفوذ انقلاب اسلامی ایران در بحرین بوده باشه که خود منجر به ظهور نوع جدیدی از توازن در منطقه می شود. ولی همانطور که عرض کردم با وجود این عملکرد متناقض و سرکوب گرایانه ای که در آنجا وجود دارد به نظر می رسد که نتیجه در آینده فرقی نخواهد کرد وبالاخره ناگزیر از تغییر خواهند بود.

مطالب مرتبط