مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

سیاست خارجی چپ گرایان در فرانسه: نگاهی به آینده فرانسه در دوران اولاند

اشتراک

پیمان وهاب پور
مرکز بین المللی مطالعات صلح – IPSC

بیان رخداد
با انتخاب فرانسوا اولاند به عنوان رییس جمهوری فرانسه، جمهوری پنجم یکی از مهمترین و عجیب¬ترین رویدادهای خود را تجربه کرد. این اهمیت از چند منظر قابل توجه است. نکته اول در خصوص موفقیت حزب سوسیالیسم فرانسه بعد از 24 سال دوری از قدرت در فرانسه بود. آخرین سوسیالیستی که قدم در کاخ الیزه گذاشته بود، فرانسوا میتران بود. وی از سال 1981 تا 1995 رییس جمهور فرانسه بود و نتوانست به لحاظ اقتصادی وضعیت فرانسه را بهبود بخشد. به همین علت تفکر چپ در فرانسه برای بیش از دو دهه در حاشیه سیاست به سر برد. حال در یک فرصتی دوباره حزب سوسیالیست توانسته است از طریق معرفی یک رییس جمهور به فرانسه، میزان کارآمدی خود را به محک افکار عمومی هم در سطح فرانسه و هم در سطح جهانی بگذارد. نکته دوم این است که فرانسه همزمان با بحران جهانی اقتصاد در سال 2008 وضعیت نابسامانی را تجربه کرد. این امر برای لیبرال های فرانسه که تأکید موکدی بر تئوری اقتصاد بازار داشتند سخت گران تمام شد و مدیریت آنان چه در سطح داخلی فرانسه و چه در سطح بین المللی و اروپایی منجر به کاهش یا حذف بحران نشد. در این میان شعارهای جذاب و بعضاً غیرقابل اجرای سوسیالیست ها فرصتی را فراهم کرد تا یک بار دیگر به کرسی ریاست جمهوری تکیه بزنند. به گونه ای که حتی برخی از احیای تفکر اقتصادی چپ توسط آنان سخن بر زبان برانند. نکته سوم، ظهور گرایش قدرتمند در فرانسه در مخالفت با روندهای اتحاد در اروپا و یا حداقل کاهش سطح همکاری دولت¬های ملی با سایر کشورهای اروپایی است. کسب 20 درصد آراء مردم توسط مارین لوپن خود نقطه عطفی بود که در دور دوم انتخابات فرانسه ثبت شد و در این بین سوسیالیست¬ها نیز بعضاً به این شعارها روی آوردند و از سیاست¬های اروپایی سارکوزی به شدت انتقاد کردند. اما در حال حاضر با روی کار آمدن اولاند چندین سئوال مهم در خصوص مسایل بین المللی، مشخصا منطقه خاورمیانه، و داخلی کشور فرانسه به وجود می آید که پاسخگویی بدان می تواند در خصوص سیاست گذاری موثر در برابر این کشور سیاست گذاران ما را یاری رساند. در ادامه به این سئوالات و تغییرات احتمالی که در فرانسه روی می دهد می پردازیم.
کلید واژه: فرانسه، سوسیالیست، اولاند، سیاست خارجی، سیاست اروپایی، سیاست خاورمیانه ای

تحلیل رخداد
1. سیاست اروپایی فرانسه در دوران اولاند
سیاست خارجی فرانسه حتی در مبارزات انتخاباتی نیز در حاشیه قرار داشت. این امر نشان دهنده آن است که سارکوزی، اولاند، لوپن و سایرین بیش از آنکه بر سیاست خارجی خود به عنوان نقطه پیروزی اتکاء کنند، در جهت تغییر وضعیت سیاسی کشور خود تلاش داشتند. سیاست خارجی فرانسه در دوران نیکولا سارکوزی تغییرات محسوسی را تجربه کرد. با این همه کارزار انتخاباتی کنونی در فرانسه همچون گذشته بر سر مسائل داخلی متمرکز بود و سیاست خارجی در آن نقش عمده‌ای نداشت.
در انتخابات کنونی هم، ارزان‌ کردن کسب گواهینامه رانندگی، تعیین قطعی اول هر ماه برای پرداخت حقوق بازنشسته‌ها یا کاهش سهم گوشت حلال در منوی غذای مدارس معمولا اهمیت و وزن بیشتری از بسیاری از موضوعات مربوط به سیاست خارجی داشته‌اند.
موضوعات اصلی‌تر مانند بحران در زمینه‌های اقتصادی، مالی و اشتغال هم عمدتا مسائل داخلی هستند،که ارائه راه‌حل برای آنها حداکثر به مناسبات فرانسه با اتحادیه اروپا و همسایه قدر آن کشور، یعنی آلمان مربوط می‌شود. این در حالی است که برخی از مولفه‌های سیاست خارجی فرانسه در دوران سارکوزی دستخوش تغییری محسوس شده‌اند. این تغییرات عمدتا در خدمت ایفای نقشی محوری‌تر در فعل و انفعالات منطقه ای و بین‌المللی و تامین حداکثری منافع اقتصادی و ژئوپلتیک فرانسه قرار داشته‌اند.
مهمترین نکته و گزاره در خصوص سیاست خارجی فرانسه به سیاست اروپایی فرانسه مربوط می شود. در حالی که فرانسوا اولاند طرح ریاضت اقتصادی اروپا را به باد انتقاد گرفته است، صدراعظم آلمان از وی دعوت کرده است که برای گفتگو در خصوص راهکارهای برون رفت از بحران اقتصادی به آلمان سفر کند. نگرانی ها در خصوص هر گونه تغییر بنیادین در سیاست های اروپایی فرانسه، آلمان را نیز نگران کرده است. این امر با توجه به پیروزی احزاب مخالف طرح ریاضت اقتصادی اروپا در یونان نیز سمت و سوی نگران کننده ای به خود می گیرد. یونان مهمترین کشور بحران زده اروپاست که وامهای کلان این اتحادیه نیز نتوانسته به بهبود اوضاع کمک کند. حال مهمترین سئوال و مسأله ای پیش روی فرانسوی ها و اولاند قرار دارد، نحوه تعامل با مجموع کشورهای اروپایی است.
سخنرانی اولاند در شب پیروزی انتخابات، موید این نکته بود که وی به هیچ وجه نیت و قصد برخورد انقلابی با اتحادیه اروپا را ندارد. وی در این زمینه گفت: «ریاضت اقتصادی یک امر محتوم و محکومی نیست و مأموریت من این است که پروژه اروپا را از بعد دیگر اقتصادی بهبود بخشم. سعی می کنم به آلمان و سایر شرکا این موضوع را بگویم و در مورد وظایفان در خصوص اروپا صحبت کنیم». در حالی که اولین واکنش های آلمان به این سخنان همراه با نگرانی بود. مرکل در واکنش به این سخنان اظهار داشته که : «پیمان مالی که از طریق مذاکره با آقای سارکوزی و با حمایت کامل کشورهای عضو اتحادیه اروپا تصویب شده است، قابل مذاکره نمی باشد». حال معلوم نیست که آیا اولاند نسبت به تغییر رویه ها و روش های پاسخ به بحران اقتصادی، اصرار خواهد کرد یا در نهایت و تحت فشارهای محیطی و ساختاری مجبور به پذیرش رویه های قبلی خواهد بود. به نظر می رسد «اتحاد مرکوزی» که اشاره به روابط نزدیک فرانسه و آلمان در مدیریت اتحادیه اروپایی داشت، آینده مبهمی را شاهد خواهد بود.
وی حداقل در این زمینه به میتران تأسی خواهد کرد که در روزهای اول ریاست جمهوری مخالفت هایی را با جامعه اروپایی انجام داد ولی خود یکی از عاملین اصلی عضویت اسپانیا و پرتغال در این اتحاد گردید. سیاست اروپایی فرانسه متأثر از متغیرهای ساختاری است که فرانسه را در خود محصور کرده است و انتظار گردش و تغییر بنیادین در آن دور از واقعیت است. چرا که فرانسه از آغاز شکل گیری پایه های اتحادیه اروپا از سال 1952 نقش محورین را ایفا کرده است و از بنیانگذاران این مجموعه به شمار می رود. فرانسه بر خلاف انگلستان که به روابط فراقاره ای خود متمرکز بوده است، سیاست درون قاره ای را پیگیری کرده و شاید سارکوزی در این زمینه یک استثنا محسوب می شد.
اما آنچه مسلم است سیاست خارجی فرانسه تصویری متناقض نما را از خود بروز خواهد داد. در حالی که تغییر ساختارهای اقتصادی از طریق ارائه راهکارهای جدید و جایگزین ساختن آن با طرح ریاضت اقتصادی پی گیری می شود، اما رییس جمهور جدید الیزه به ناچار در زمینه های مختلف به همکاری با اروپا دست خواهد زد.
2. فرانسه جدید و رابطه با آمریکا
از سویی دیگر سیاست خارجی فرانسه در برابر ایالات متحده در دوران سارکوزی به یک استثنا تبدیل شد. سارکوزی بر خلاف دکترین ژنرال دوگل، سیاست خارجی خود را از طریق اتحاد و ائتلاف و یا به عبارتی بهتر دوستی نزدیک با آمریکا پیش برد. فرانسه ای که توسط ژنرال دوگل در سال 1966 از شاخه نظامی ناتو خارج شده بود، مجددا توسط آقای سارکوزی به شاخه نظامی ناتو پیوست. از سال ۱۹۶۶، یعنی در دوران ریاست جمهوری ژنرال دوگل، فرانسه برای آن که سیاستی مستقل از آمریکا در عرصه سیاسی و نظامی به نمایش بگذارد، از سازمان ناتو خارج شده بود. سارکوزی پس از ۴۰ سال این تصمیم را نقض و در چارچوب نزدیکی هر چه بیشتر با ایالات متحده، مناسبات اولیه با ناتو را هم احیا کرد. سارکوزی از سیاست‌های شیراک همچون مخالفت با جنگ آمریکا علیه عراق نیز فاصله گرفت و اندکی بعد از ورود به کاخ الیزه در سفری نمادین به بغداد رفت تا این تغییر رویه را به نمایش بگذارد و بر نزدیکی بیشتر با آمریکا تاکید کند.
استقلال فرانسه از آمریکا و نیز حفاظت از هویت فرانسه به عنوان یک کشور بزرگ و تاریخ ساز برای عامه مردم از اهمیت بالایی برخوردار است. ایجاد روابط تابع و پیرو در قبال آمریکا، با توجه به جامعه شناسی سیاسی فرانسویان نمی تواند روایت امن و آرامی را از زندگی روزمره فرانسویان ارائه نماید.
لذا برای ترمیم و یا حداقل رضایت بخشی از افکار عمومی فرانسه، رییس جمهور تلاش خواهد کرد که مرزبندی خود را با برخی سیاست های آمریکا به ویژه سیاست خاورمیانه ای این کشور را مورد انتقاد قرار دهد، اما روابط به هیچ وجه بحرانی نخواهد شد. اولاند به خوبی می داند که هر گونه مدیریت بحران اقتصادی جز از طریق همکاری نزدیک با آمریکا میسر نخواهد بود. هر گونه تغییر در سیاست های اقتصادی و یا حضور نظامی در ناتو می تواند در حوزه اقتصاد داخلی نیز تأثیر گذار باشد. به عنوان مثال چشم اندازی وجود ندارد که در آن فرانسه از طریق خروج از شاخه نظامی ناتو، مزیت هایی که در لیبی برای اقتصاد و شرکت های این کشور به وجود آمده است، چشم پوشی کند. لذا در نهایت امر آن چیزی که مشاهده خواهیم کرد، حفظ استقلال از آمریکا در برخی حوزه ها خواهد بود و نباید انتظار چرخش بنیادین باشیم.

3. تغییر در سیاست تهاجمی فرانسه
سیاست فرانسه در دوران سارکوزی حالت تهاجمی به خود گرفت. بعد از شکل دهی به اولین کنفرانس اتحادیه مدیترانه ای که حوزه نفوذ تاریخی فرانسه نیز محسوب می شود، این کشور در فردای تحولات خاورمیانه و بهار عربی سعی کرد، سیاست مشخصی را از خود نشان دهد و از هر گونه سردرگمی در برابر این تحولات مبری باشد. هر چند در روزهای اول باور سقوط بن علی رییس جمهور تونس برای سارکوزی غیر قابل قبول بود، اما مانع از آن نمی شد که خود را با شرایط جدید وفق ندهد.
زمانی که در لیبی شمار کشته شدگان افزایش پیدا کرد و خشونت ها افزایش پیدا کرد، این فرانسه و انگلستان بودند که با حمایت کامل خود و طی یک عملیات نظامی برای براندازی قذافی قدم برداشتند. این حمایت که تحت مسئولیت حمایت از شهروندان صورت می پذیرفت، با ایجاد منطقه پرواز ممنوع و حملات هوایی قذافی را به سقوط وادار سازد.
نقش محوری فرانسه در عملیات نظامی به سود مخالفان حکومت قذافی و حمایت هوایی از آنها برای براندازی قذافی بارزترین نمونه‌ از تغییر سیاست منطقه‌ای پاریس بود. وی حتی در رابطه با این سیاست تهاجمی‌ جملاتی را بر زبان جاری کرد: «هر امیر و حاکمی و به ویژه هر کدام از حکام عرب باید دریابد که واکنش جامعه جهانی و اروپا از این لحظه به بعد مشابه برخوردی بود که با حکومت قذافی در جریان است».
در مناقشه جاری در سوریه نیز گرچه فرانسه آشکارا از دخالت نظامی در این بحران حمایت نمی‌کند، اما در هماهنگی با عربستان، قطر و ترکیه در تقویت فشار بین‌المللی بر رژیم بشار اسد، تاکید بر لزوم رفتن این رژیم و شکل‌گیری یک اپوزیسیون فعال و منسجم علیه حکومت دمشق نقشی فعال دارد.
البته تحرک چشمگیر فرانسه در درگیری‌هایی که به سرنگونی حکومت قذافی انجامید شاید بدون بازگشت این کشور به ساختارهای فرماندهی نظامی ناتو غیرممکن می‌بود.
فرانسه در عرصه نظامی و ژئواستراتژیک هم بیش از گذشته به همراهی و همکاری با محور آنگلوساکسون، یعنی آمریکا و به ویژه بریتانیا روی آورده است. لندن و پاریس در توافقی کم‌سابقه ایجاد یگان های نظامی مشترک، استفاده از سیستم های تسلیحاتی و لجستیکی مشابه و افزایش همکاری‌های اتمی را در دستور کار قرار داده‌اند. این اقدام، یعنی درهم‌آمیزی کم‌سابقه منافع مشترک امنیتی و تسلیحاتی فرانسه و بریتانیا که در هر دو کشور با مخالفت‌هایی هم روبروست، با بحران‌ اقتصادی و ملزومات هر دو کشور برای کاستن از هزینه‌های تسلیحاتی ارتباطی تنگاتنگ دارد.
از سویی دیگر این کشور بعد از گذشت دو صده، پایگاهی نظامی را در خلیج فارس افتتاح کرد و در هفته گذشته عملیات و مانور مشترکی را با میزبان این پایگاه نظامی یعنی امارات متحده عربی برگزار کرد. حتی در سیاست خود در قبال ایران نیز حالتی تهاجمی به خود گرفت و حتی بارها از حمله نظامی به ایران حمایت به عمل آورد. تحریمهای اتحادیه اروپا بر علیه ایران را مدیریت کرد و نقش فعالی در تصویب قطعنامه های تحریمی ایران در شورای امنیت ایفا کرد.
اما آیا در دوران اولاند چنین سیاست تهاجمی در پیش گرفته خواهد شد یا وی از یک سیاست متعادل و متعارف در خصوص مسایل منطقه ای و بین المللی تبعیت خواهد کرد. به نظر می رسد اولاند تغییر سیاست های اقتصادی جهانی را بیش از تغییر سیاست های غیر اقتصادی دنبال می کند. به عنوان شاهدی بر این ادعا در سخنرانی شب پیروزی انتخابات خود به این نکته اشاره کرد که ما تغییر را در سطح فرانسه و جهان دنبال خواهیم کرد. این تغییر به معنای مخالفت با برخی سیاست های منطقه ای وی نیز می باشد. کما اینکه از خروج نیروهای خود از افغانستان پیش از موعد مقرر صحبت به میان آورده است. حتی در خصوص صرف هزینه های نظامی گسترده در ناتو که منجر به کاهش بودجه های آموزشی و عمرانی در داخل کشور فرانسه می شود و منجر به افزایش شکاف های جامعه فرانسه می شود، انتقاد به عمل آورده است و به مردم وعده داده است که با مدیریت مالی مناسب بتواند بر بحران مالی و بیکاری در فرانسه فائق آید. سیاست فرانسه در دوران اولاند به هیچ وجه به میزان سارکوزی فعال و تهاجمی نخواهد بود. تجدید نظرهایی در خصوص صرف هزینه های نظامی در نقاط فرامنطقه ای اتخاذ خواهد شد و تلاش می شود بر مسائل و بحران های داخلی بیش از مشکلات بین المللی و دستور کارهای فرامرزی تمرکز صورت گیرد.
4. سیاست خاورمیانه ای فرانسه
خاورمیانه و شمال آفریقا همواره جزو مناطق مورد توجه فرانسه بوده است. شمال آفریقا به دلیل موقعیت استراتژیکی در حوزه پیرامونی این کشور قرار دارد. بعد از 11 سپتامبر و گسترش بنیادگرایی اسلامی، از اهمیت دو چندان برخوردار گشته است. بدین خاطر اتحادیه اروپا با محوریت کشورهایی مانند فرانسه سیاست مدیترانه ای خود را در ارتباط با این بخش از خاورمیانه با عنوان محیط پیرامونی نزدیک به اتحادیه اروپا مورد توجه قرار داد و پیمان های همکاری متعددی با کشورهای واقع در شمال آفریقا منعقد کرد. اتحادیه اروپا به طور خاص فرانسه همواره نسبت به بروز و وقوع ناامنی در شمال آفریقا و جنوب مدیترانه نگران بودند، زیرا آنها وجود ناامنی را بهترین زمینه برای نفوذ گروه های بنیاد گرا و فعالیت های دیگری مانند قاچاق مواد مخدر، و مهاجرت بی رویه به اروپا می دانند. سیاست چپ گرایان به صورت سنتی بیش از آنکه بر حوزه فراقاره ای تمرکز داشته باشد، به مباحث و مشکلات درون قاره ای و پیرامونی توجه داشته اند. بر همین مبنا پیش بینی می شود نقش و تأثیرگذاری فرانسه در تحولات تونس، لیبی و حتی مصر در آینده بیشتر شود. در حقیقت می توان گفت که در این مورد سیاست سارکوزی تداوم خواهد داشت و این کشور به شمال آفریقا نگاه ویژه ای خواهد داشت.
از سویی دیگر، نقش فرانسه در بحران سوریه نیز ماهیت جدیدی به خود خواهد گرفت و از حالت تهاجمی فاصله خواهد گرفت. در دوره سارکوزی این کشور با هدایت دیگر کشورهای اروپایی و در همراهی با آمریکا سیاست اعمال فشار اقتصادی، سیاسی و نظامی را بر سوریه اعمال کرد و حتی کماندوهای خود را به شهر حمص فرستاد. در واقع سارکوزی که در لیبی موفقیت چشم گیری را به دست آورده بود، به دنبال ایجاد تحول مشابه در سوریه بود تا از این طریق به عنوان یک کشور تأثیر گذار در تاریخ تحولات دموکراسی خواهی عربی نام خود را ثبت نماید. در مقابل اولاند اعلام کرده است که از پیشنهاد عنان در حل بحران این کشور حمایت می کند و این بدان معنی است که با تغییر موضع فرانسه، میزان اعمال فشار با محوریت فرانسه کاهش خواهد یافت.
در مورد ترکیه باید گفت که در دوران سارکوزی به رغم بالا بودن حجم مبادلات تجاری دو دلیل عمده باعث تیره گی و سردی روابط دو کشور گردید. اولین مورد عدم حمایت این کشور از عضویت ترکیه در اتحادیه اروپایی بود که متأثر از جهان بینی وی در خصوص حفظ هویت اروپایی بود. عامل دوم به موضع گیری فرانسه در خصوص پدیده تاریخی کشتار ارامنه بر می گردد که خشم دولت مردان ترک را برانگیخته بود. اما اظهار خوشحالی اردوغان از پیروزی اولاند در انتخابات موید این امر است که دوران سردی که بر روابط دو کشور حاکم بود می تواند تا اندازه ای بهبود پیدا کند.

دورنمای رخداد
آیا فرانسه در دوران اولاند تحولات شگرفی را شاهد خواهد بود؟ پاسخ بدین سئوال شاید بسیار زود به نظر آید، اما با تحلیل محتوای برخی سخنان وی در دوران مبارزات انتخاباتی و نیز دیدگاه های حزبی وی می توان به این نتیجه رسید که فرانسه در دوران اولاند جز در برخی موارد که آن هم به راهبردها و تاکتیکهای حزبی و شخصیتی وی مربوط می شود، تغییر گسترده ای را در خصوص روابط با اتحادیه اروپا، ایالات متحده آمریکا و نیز سیاست های منطقه ای نخواهد دید. فرانسه در موقعیت سیاسی و بین المللی قرار دارد که رییس جمهور آینده بیش از آنکه از ارزشهای حزبی خود متأثر گردد، تحت تأثیر نقش تاریخی این کشور در سطح اروپا و جهان قرار دارد و به نظر می رسد تغییرات نیز در سطح راهکارها و راهبردهای این کشور صورت پذیرد. در حقیقت این سوسیالیسمی که در فرانسه به روی کارآمده یک سوسیالیسم تعدیل شده و میانه رویی است که جز در تأکیدات خود بر عدالت، کاهش مالیات برای اقشار کم درآمد و بر طرف کردن شکاف های اجتماعی روبنا و زیربنای لیبرال دارد و از هویتی انقلابی برخوردار نیست.

مطالب مرتبط