مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

بررسی و تحلیل روندِ تکوینِ دولت و دولت‌سازی در افغانستان و چالش­های پیشرو در دورانِ پساجنگ‌سرد

اشتراک

محمود باهوش فاردقی

 

1-مقدمه

 موضوعِ تکوینِ روندِ ملت_دولت­سازی را می‌توان در کشورهای جهان، به‌ویژه کشورهای جهان‌سومی یا کم­تر توسعه‌یافته همچون افغانستان که بسیاری از مسائل و مشکلاتشان ناشی از ضعف و کندی طی این فرایند (ملت _دولت) است مورد برسی قرار داد. نظریه ملت‌سازی، نخست به‌منظور توصیف فرآیندهای انسجام و پیوستگی ملی که منجر به استقرار ملت_دولت­های مدرن که از اشکال متنوع سنتی دولت­ها به‌کاررفته است. به ظن برخی، دولت‌سازی یک فرآیندی است که از طریق آن، رابطه بین دولت و مردم تنظیم‌شده، در قالبِ ساختارهای مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و اساساً حقوقی در ابعاد متفاوتی تعریف و نهادینه می­شود. یکی از این کشورها درگیر در اين روند، افغانستان است که وقوع بحران­های طولانی و ممتد و ضرورت پایان دادن به این بحران‌ها هموار از دستور کارهای دولتمردان و مردمان آن (افغانستان) محسوب می­شده است؛ چراکه شکل‌گیری و تکوین نهادهای کارآمد و دموکراتیک که بتواند متناسب با بستر این جامعه بوده و امنیت در ابعاد متفاوت آن را به اجرا گذارد، همواره از نکات و عوامل اساسی بوده که در طول تاریخ این کشور در جهت آن مساعی فراوانی انجام گرفته است. ازاین‌رو، ما در این پژوهش به این مهم و عوامل مختل­ساز آن‌که مسبب تقویت بحران در این کشور (افغانستان) شده، می­پردازیم.

واژگان کلیدی: تکوینِ دولت ، دولت‌سازی ، افغانستان ، چالش­های ، پساجنگ‌سرد

2- افغانستان؛ نگاهی کلی

 سرزمین آریانا یا افغانستان امروز، برای اولین بار در سال 1923. م بر اساس قانون اساسی که در زمان حکومت امیر امان‌الله‌خان به تصویب رسید، نامِ یک کشور مستقل را به خود گرفت (کورنا،1383، ص. ‌7). این سرزمین به‌وسیله‌ی مورخان منطقه‌ای به‌عنوان «چهارراه آسیا» تشریح شده است گذشته­ی که دوره­های گوناگونی چون الکساندر کبیر در قرن چهارم قبل از میلاد تا چنگیز خان (قرن سیزدهم)، تیمور (قرن چهاردهم)، مغول­ها (قرن 16 و 17. م)، انگلیسی‌ها (قرن 19 و 20. م)، شوروی در دهه­ی 1980. م و درنهایت، آمریکا در ابتدای قرن 21 میلادی را با خود همراه کرده است (مصداق،1385‌، ص. 626). ایجاد و تشکیل افغانستان نتیجه­ی رقابت دو امپراتوری روسیه تزاری و بریتانیای کبیر در سده نوزدهم بوده است (http://afghanistanhistory.net). تجاوز نظامي شوروي نیز پيش از شكست، تأثيرات عمده‌اي در افغانستان به‌جای ‌نهاد. برخي از آن­ها عبارت‌اند از: قيام ملي، ورود احزاب جهادي به صحنه­ی قدرت سياسي، تشديد رقابت‌های شرق و غرب، خودمختاری مناطق شیعه‌نشین در مركز و…(علی‌آبادی،1375‌، ص. 237). بين سال­هاي دهه­ی 90 تا حادثه­ی یازدهم سپتامبر 2001 ميلادي طالبان به نود درصد افغانستان مسلط شدند (ثقفي عامري،1373‌، ص. 135-137). یازدهم سپتامبر، درواقع حمله­ای بر پیکره­ی آمریکا بود که شوک شدیدی در این کشور بر جای گذاشت. با استقرار نظام لیبرال-دموکرت در سایه­ی نهادمند ساختن هنجارها لیبرالی در افغانستان، می­توانست این سرزمین را به الگویی برای دیگر کشورها مبدل سازد (http://afghanistanhistory.net).

3- دولت در افغانستان

 در هر جامعه، حکومت­ها دارای روشی می­باشند تا در آن با نظم­بخشی به خود، درصدد حفظ نظم اجتماعی و تأمین امنیت کنند. در این میان، دولت نیز ابزار و وسیله­ی جهت این اعمال حاکمیت است. در جوامع توسعه‌یافته دولت تنها نهاد مشروع و بی‌رقیب اعمال حکومت می‌باشد. این مسئله که دولت بالاترین نهاد اعمال حاکمیت است هیچ‌گاه در تاریخ افغانستان از قرن شانزده میلادی وجود نداشته است. در افغانستان دولت نه‌تنها از تجربه حکومت‌داری برخوردار نیست، بلکه تبدیل به یک دولت ورشکسته شده است که مقدار قابل‌توجهی از اقتدار خود بر سرزمین تحت حاکمیتش را ازدست‌داده است. جامعه­ی سیاسی افغانستان در تاریخ خود همواره با مشکلاتی هم چون بی­ثباتی و امنیت روبرو بوده است؛ چراکه در ادوار مختلف خود فرایند و روندهای متفاوتی از دولت­سازی را سپری کرده است که این مراحل نشان­گر حرکت­های سینوسی و کسینوسی از این امر (دولت­سازی) است که آغاز استقلال تا زمان حمله­ی آمریکا به این کشور با آن مواجه بوده است. از منظر روال‌ها و روندهای تاریخی، فرآیند ملت_دولت­سازی در افغانستان شامل پنج مرحله‌ی عمده است: الف) جدایی افغانستان از ایران، ب) تجاوز شوروی به افغانستان و تشکیل حکومت کمونیستی، پ) خروج شوروی از افغانستان و تشکیل حکومت اسلامی مجاهدین، ت) تشکیل حکومت طالبان، ث) تشکیل دولت جدید پس از مداخله‌ی نظامی آمریکا.

4– بحران در ایجاد دولت مقتدر در افغانستان

افغانستان ازجمله کشورهای بوده است که با ویژگی‌های بحران[1] طولانی و ممتد شناخته‌شده و سر به گریبان است و این در حالی است که چند دهه بحران، جنگ و ناامنی در افغانستان، باور مردم به حل بحران و منازعه طولانی‌مدت در کشور را کمرنگ‌تر می­سازد. جنگ در این مدت جزئی از زندگی مردمان این کشور بوده و صلح نیز به‌عنوان راه‌حل نهایی که همیشه برای رسیدن به آن تلاش شده مطرح گردیده و می­گردد؛ البته به همان اندازه که جنگ طولانی بوده تلاش‌ها برای صلح نیز قدمت دارد؛ اما در دوران مختلف با مشکلات مختلفی مواجه بوده‌اند؛ ازسوی، یکی از دغدغه­های اساسی مردم و دولتمردان در نظام­های دموکراتیک ثبات سیاسی می­باشد؛ البته باید گفت که اهميت موضوع ایجاد دولت، امنیت، زيرساخت­هاي اقتصادي و اجتماعي و… در اين کشور همانند سایر کشورها و حتی به دلایل مذبور بیش از سایر کشور بیش از بیش آشكار است؛ ازاین‌رو، و در راستاي بازسازي افغانستان، اهميت تشكيل و بازسازی نهاد نظامي و ارتش، دولت، زیر ساختار و نهادهای موجود و… برای حفظ استقلال ملی، تماميت ارضي و توسعه و رشد بسيار مهم در این کشور ضروری می­سازد. ازسوی، برخی بر این نظر هستند ايجاد دولت مركزى قوى در قرن حاضر برخلاف تجربه تاريخى افغان­ها از دوران حكومت امثال عبدالرحمان با توسل به‌زور سرنيزه امکان‌پذیر نبود و نيست، بلكه به‌جای فرضيه قدرت مركزى آهنين، بايد به ايجاد ساختارهاى غيرمتمركز دولتى در این کشور انديشيد (جوادی ارجمند، 1387 و 1388، ص. 57-55).

   و موارد مذبور در بالا در حالی است که در افغانستان در بسیاری از سال­های کنونی وسعت اقتدار دولت مرکزی تنها محدود به پایتخت و برخی شهرهای بزرگ در مناطق شمالی این کشور بوده و عملاً دولت حاکمیتی بر بسیاری از مناطق افغانستان نداشته است. خصیصه­ی بعدی در سنت حکومت‌داری افغانستان، ضعف دولت در برابر جامعه است. دولت همواره در این کشور ضعیف بوده است؛ چراکه توانایی تسلط بر یک ساختار اجتماعی قومی و قبیله‌های مقاوم و گاه غالب بر دولت را نداشته است. جامعه در افغانستان به قومیت‌های منطبق بر قبایل تقسیم می‌شود و در طول قرون متمادی تمامی عناصر سنتی قدرت (جمعیت، اقتصاد مستقل و سرزمین بدون حاکمیت خارجی یا دولت مرکزی) را در اختیار داشته است. درحالی‌که دولت در این کشور دارای ریشه‌های قومی بوده و جنگ‌سالاران هم‌اکنون نیز بزرگ‌ترین تهدید برای بی‌ثبات‌سازی افغانستان تشکیل می‌دهد؛ البته ریشه‌ای این عوامل در سنت سیاسی و تاریخی افغانستان ریشه داشته است که برای مقابله با این سنت نیاز به تغییری بنیادی در ساختار اجتماعی افغانستان دارد (شاه کرمی،1383، ص. 96). در رويكرد توليد قدرت، جامعه افغانستان به تحول قدرتي سخت­افزاري و تحول نرم‌افزاری نيازمند است و در بخش سخت‌افزاری نیز بايد در زیرساخت‌های ارتباطاتي، انرژي و تكنولوژي و … سرمايه­گذاري لازم صورت بگيرد و در بخش نرم‌افزاری، انسجام اجتماعي و تأمین رفاه اجتماعي از مهم­ترين اقدام­هايي است كه هنوز نتوانسته در افغانستان به دلایلی ازجمله دخالت­هاي قدرت­هاي خارجي جامه عمل بپوشد (جوادی ارجمند، 1387 و 1388، ص. 57-55).

5– عوامل بحران­ساز در افغانستان

 موضوع تشكيل دولت مستقل در افغانستان تا آن اندازه اهميت دارد كه برخی از ارگان­های سایر کشورها همانند ارتش پاكستان نيز در موارد متعددی بر آن بوده است هیچ‌گاه نبايد دولتي مستقل[2] و ارتشي نيرومند در افغانستان وجود داشته باشد و ازاین‌رو، ابزار رسيدن به چنين هدفي، دفاع هميشگي پاكستان از يك گروه مخالف مسلح و قدرتمند در مناطق پشتون­نشين افغانستان نظير طالبان است و حفظ چنين فشاري بر كابل، بدون حفظ كردن عقبه­هاي لجستيك و پشتیبانی‌کننده طالبان در درون خاك پاكستان ممكن نيست (جوادی ارجمند، 1387 و 1388، ص. 57)؛ و وجود چنین ترس بیمارگونه در مورد بسیاری از کشورهای جهان‌سومی یا کشورهای کم­تر توسعه‌یافته همچون افغانستان که روند ملت_­دولت­سازی متأخری دارند دیده می­شود؛ چراکه به دلیل شکل گرفتن در دوران استعمار اغلب این کشورها خصوصاً به دلیل اختلافات متعدد و به‌ویژه مرزی اغلب از حضور دولت قوی و مقتدر در ناحیه­ی هم‌جوار خود هرسان هشتند.

 این در حالی است که ازنظر برخی، این کشوری (افغانستان) که از آسیب‌های متعدد از قبیل ناامنی، فقر، فساد و تجارت گسترده‌ی مواد مخدر و… رنج‌برده و در فضایی بحرانی به سر می­برند سبب گردیده تا نضج گرفتن نهادهای نوپای مدرن در آن­ها با چالش مواجه شده است، بنابراین برنامه‌ریزی دقیق و کمک‌های همه‌جانبه ازسوی مجامع بین­المللی و داخلی این کشورها نیاز بود تا جامعه‌ی چندپاره‌ی همچون افغانستان با تنوع قومی، فرهنگی، مذهبی و … را آماده‌ی پذیرش شکل­گیری فرایندی نوینی از زندگی سیاسی نماید (اسماعیلی،1389، ص. 117)؛ هرچند که ممکن است این روند بیش از آن‌که درون­زا باشد از عرصه­ی خارج از این کشور منشعب شده و هدایت شوند، اما همواره ضرورت تطبیق­پذیر این روندها با این جامعه باید مورد توجه قرار گیرد.

   ازسوی، عوامل بحران در این کشور را به دودسته تقسیم می­توان تقسیم نمود که عبارت هستند از عوامل داخلی و خارجی. عوامل داخلی در بحران افغانستان عمدتاً شامل برخی عواملی هست که به‌عنوان منشأ بحران افغانستان، از داخل این کشور نشأت گرفته است که برخی از آن­ها عبارت است از: – ترکیب قومی، – ترکیب مذهبی، – ترکیب زبانی، – ترکیب و توزیع فضایی اقوام و جمعیت، – قدرت‌طلبی رهبران گروه‌ها، – بی‌سوادی و کم‌سوادی مردم، – دیدگاه‌های سیاسی و – فقر عمومی (حافظ‌نیا، 1375، ص. 58)، و… .. دراین‌بین، ترکیب عوامل مذبور، اهمیت و نمود خاصی در این کشور پیدا نموده است؛ چنان‌که آرایش سیاسی افغانستان بیانگر این است که نیروهای سیاسی برجسته آن هر یک از پایگاه قومی، قلمرو جغرافیایی، زبانی و مذهبی خاصی برخوردار بوده و تجلی اراده سیاسی آن به‌حساب می‌آیند؛ مثلاً جمعیت اسلامی به رهبری برهان‌الدین ربانی خاستگاه تاجیکی داشته است که پس از سقوط کابل به‌سرعت به قلمرو تاجیک‌نشین شمال عقب‌نشینی کرده است و یا ژنرال دوستم به‌عنوان مظهر اراده سیاسی قوم ازبک، سال‌ها در این قلمرو حاکمیت خود را تثبیت نمود و به دلیل فاصله­ی جغرافیایی و دوری از صحنه­ی رقابت سیاسی کابل و بخش مرکزی، ازسوی سایر نیروهای سیاسی کمتر مورد تعرض قرار گرفت (باهوش فاردقی، 1393، ص. 45).

   عوامل خارجی بحران در افغانستان عمدتاً شامل عواملی می­باشد که به‌عنوان منشأ بحران افغانستان، از خارج این کشور و عرصه­ی منطقوی یا بین‌المللی نشأت گرفته است که برخی از آن­ها عبارت است از: عوامل عبارت است از: – همسایگان (همچون دخالت­های پاکستان که در بالا برخی از دلایل آن مذکور است)، – دولت‌های فرامنطقه‌ای، – قدرت‌های جهانی و – نهادهای بین‌المللی (حافظ‌نیا، 1375، ص. 58)، و… . در حال حاضر نیز موقعیت جغرافیایی افغانستان هم چنان منشأ رقابت و مداخله­ی قدرت‌های جهانی در آن بوده است، زیرا آسیای میانه بعد از پایان جنگ سرد سوم و فروپاشی شوروی دچار خلأ ژئوپلیتیکی شد و قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای در جست‌وجوی نقشی تازه در آن برآمدند. در سطح جهانی، ایالت متحده آمریکا، انگلیس، روسیه و چین در این رابطه فعال‌اند؛ اما بعد از خروج شوروی از افغانستان و پایان نظام دوقطبی[3] یک خلأ قدرت در این منطقه ایجاد گردید و این امر به نیروهای داخلی، قدرت بالقوه­ی داد تا درصدد تقویت نفوذ خود برآمدند و ازسوی برخی قدرت‌ها در بستر این کشور رشد یافتند که ضمن تأثیرات داخلی، در فضای بین‌المللی نیز تأثیرگذار بود که ازجمله آن‌ها می‌توان به القاعده و حامیان آن‌ها در این کشور یعنی طالبان اشاره کرد. این گروه‌ها از آزادی عمل ایجادشده در فضای پساجنگ‌سرد (دوم) برای فعالیت‌های خود بهره گرفتند و بعضاً حتی منافع قدرت‌های همچون ایالت متحده آمریکا را مورد تهدید قرار دادند و موارد مذبور علي­رغم ويژگي­هاي ژئوپليتيك این کشور (افغانستان) بوده است که برخی از آن­ها عبارت است از: مجاورت با روسيه و چين دو رقيب قدرتمند ایالت متحده آمريكا، نزديكي به خاورميانه، گسترش هرچه بيشتر ناتو به شرق، همسايگي افغانستان با جمهوری اسلامی ايران و تلاش برای مهار آن ازسوی آمریکا، مجاورت با آسياي مركزي و قفقاز، نزديكي به اقيانوس هند، تنگه هرمز و خلیج‌فارس، همسايگي با دو قدرت نوپاي اتمي يعني پاكستان و هند، از مواردي بود كه ایالات‌متحده را بر آن داشت، با حضور در افغانستان علاوه بر مبارزه با تروريسم به‌عنوان هدفي کوتاه‌مدت، مقدمات تثبيت هژموني خود بر جامعه جهاني به‌عنوان هدفي بلندمدت فراهم سازد (صفوی و شیخیانی، 1389، ص. 2).

    برقراري صلح پایدار در افغانستان پس از خلع طالبان از قدرت، همزمان با خروج گسترده نیروهاي بیگانه، روي کار آمدن دولت جدید نامنسجم و انشعاب در صفوف رهبري شورشیان پیچیدگی فرایند دستیابی به ثبات و امنیت را افزایش داده است و اوج‌گیری ناامنی و بی­ثباتی­ها در سال­هاي اخیر، حاصل برخورد دوگانه آمریکا با تروریسم براي فشار برنهادهای قدرت باهدف پیگیری سیاست­هاي استراتژیک[4] در برابر قدرت­هاي منطقه­اي است. سال­هاي گذشته هر یک از بازیگران خارجی باوجود تعهد به مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی، اهداف پنهانی تأثیرگذار بر امنیت و ثبات افغانستان را دنبال کرده­اند که متضمن برهم زدن موازنه قدرت به نفع خود است (رفیع و بختیاری جامی، 1393، ص. 34). هرچند ازنظر برخی دیگر از اندیشمندان، در دوران بعد از حمله­ی آمریکا نسبت به دوران قبل از آن با ایجاد نظامی لیبرال_دموکراتیک تا حدی شرایط برای ثبات و صلح در این کشور فراهم گردیده است؛ لاکن به دلیل وجود چالش­­هاي موجود در افغانستان و ازجمله چالش­های بستری، ناامنی ایجادشده از جانب نوطالبان و سایر گروه­ها افراطی، ضعف اقتصادی و … این کشور (افغانستان) آبستن حوادث غیرمترقبه­اي بود که باید در آینده به نظاره آن­ها نشست (فلاح­نژاد و امیری، 1394، ص. 147)؛ چنان‌که بدون منابع نمی­تواند این کشور برنامه خود را به‌سوی توسعه در پیش بگیرد و از چالش‌های پیش‌رو خود رهای یابد (Gleason and Krambs,2012, pp. 1).

5– نتیجه­گیری

ملت­_دولت­سازی در افغانستان در ادوار مختلف درروند متفاوتی طی نموده است و ناکامی این روندها سبب آن شده است تا با به ظن آمریکا این کشور به کشور یا دولت فرمانده بدل گردد و تقویت نیروهای تروریستی یا حامیان آن بهانه­های را برای مداخلات نیروهای متحده غرب به رهبری آمریکا در این کشور فراهم آورد و این کشور (آمریکا) و متحدانش را بر آن داشت تا با تقویت دولت­سازی از بالا با تکیه‌بر برخی آموزه­های نشأت‌گرفته از غرب دولت­های را در این کشور (افغانستان) ایجاد و تقویت نموده که موازینی همسو با آن­ها (غرب) داشته باشد، هرچند که به ظن برخی با سقوط رژیم طالبان در سال 2001 میلادی شرایط برای ایجاد و شکل­گیری نظام دموکراتیک در افغانستان در ابعاد ظاهری فراهم شد و از سال 2001 میلادی تاکنون در افغانستان بیش از چند بار انتخابات که شامل انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات شورای ملی بوده برگزار شد؛ اما ازسوی، در نظر این گروه، برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و شورای ملی نشان­های از این است که افغانستان در راستای دموکراتیک ساختن نظام سیاسی خود، هرچند در ابعاد ظاهری قدم برداشته است اما برخی تحولات در این کشور حکایت از خلاف این امر دارد؛ چنان‌که ازنظر برخی با افزایش تلفات نظامیان و شهروندان افغان در سال­هاي پس از اجراي استراتژي افزایش نیروها خارجی در این کشور، خروج از باتلاق افغانستان تنها در سایه­ی انعطاف­پذیري و تفاهم سیاسی با طالبان فراهم خواهد آمد که هدف از این مصالحه نه برقراري صلح پایدار، بلکه دستیابی به یک پیروزي دیپلماتیک به دلیل ناکارآمدي رویکرد نظامی در نابودي تروریسم و برقراري امنیت نسبی براي ادامه خروج آرام نظامیان خارجی از این کشور بود (رفیع و بختیاری جامی، 1393، ص. 41) و (قادری، 1391، منبع اینترنتی)؛ و این موارد حکایت از آن دارد که آمریکا و هم‌پیمانان غربیش برخلاف اظهارت خود در پیروزی بر تروریسم در این کشور نه‌تنها ناکام مانده است، بلکه شکل‌گیری و تحکیم نظام دموکراتیک در این کشور (افغانستان) به‌سادگی که غربی­ها اذعان می­نمودند نبوده و راه درازی دارد و موانع و چالش­های اساسی بر سر راه تحکیم نظام دموکراسی در این کشور وجود دارد که سایه­ی ابهام را بر سر این کشور گسترانیده است و صلح و امنیت همه‌جانبه در آن را تقلیل داده و کم‌رنگ ساخته است؛ چنان‌که در مواردی ممکن است برخوردها و تنش­ها نه­تنها میان مردمان این کشور و نیروهای خارجی ممکن است تقویت شود، بلکه ممکن است برخی تنش­ها میان گروه­های مختلف را در این کشور تشدید نموده که آینده صلح و تفاهم در این کشور را از آن متأثر سازد، ازاین‌رو، ضرورت همکاری و یاری‌رساندن کشورهای هم‌جوار، منطقه­ای و فرامنطقه­ای را بیش از گذشته برای ایجاد تفاهم و صلح در این کشور آشکار می­سازد و غرب و متحدانش نمی­توانند همانند گذشته نقش مؤثر ِدولت­های دیگر همچون جمهوری اسلامی را در بازسازی ین کشور نادیده بگیرند و ازاین‌رو، توجه به نقش کشورهای منطقه در حل مسائل این کشور و ایجاد آینده­ی روشن ضروری است.

6- منابع و مآخذ

  • اسماعیلی، بشیر و قاسم رضایی. (1389). تأملی بر روند گذار افغانستان به دموکراسی. فصلنامه­ی تحقیقات سیاسی و بین‌المللی دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد شهرضا. سال دوم. شماره­ی 5.
  • باهوش فاردقی، محمود. (1393). بررسی تأثیر آموزه­های لیبرال_دموکراسی آمریکا در رودند تصویب و درون­مایه‌های هشتمین قانون اساسی تاریخ سیاسی افغانستان. پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد روابط بین­الملل: دانشگاه فردوسی مشهد.
  • ثقفي عامري، ناصر. (1373). استراتژي و تحولات ژئوپليتيك پس از دوران جنگ سرد. ‌چاپ اول. تهران: مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت خارجه.
  • جوادی ارجمند، محمدجعفر. (1387 و 1388). تحرك­هاي طالبان و تأثير آن در روابط پاكستان. افغانستان و آمريكا. مجله­ی مطالعات اوراسياي مركزي. مركز مطالعات عالي بين­المللي دانشكده حقوق و علوم سياسي، سال دوم. شماره­ی سوم. صص 60-43.
  • حافظ­نیا، محمدرضا (1375). تحلیل ژئوپلیتیکی بحران افغانستان، مجله­ی پاسدار اسلام، شماره­ی 184-183.
  • رفیع، حسین و محسن بختیاری جامی. (1393). چالش­های صلح در افغانستان. فصلنامه آسیاي مرکزي و قفقاز. شماره­ی هشتاد و هشتم.
  • شاه کرمی، امیر (1383). افغانستان؛ نخبگان قومی گرا آتش‌بیاران جنگ داخلی، فصلنامه­ی راهبرد، شماره­ی 31.
  • صفوی، سید یحیی. (رحیم) و عبدالمهدی شیخیانی (1389). اهداف کوتاه‌مدت و بلندمدت ایالات‌متحده آمريكا در تهاجم نظامي به افغانستان. فصلنامه جغرافیایی انسانی. سال دوم. شماره‌ی سوم.
  • علی‌آبادی، علی‌رضا. (1375). افغانستان؛ طالبان؛ سیاست­های جهانی. چاپ سوم. تهران: انتشارات وزارت خارجه.
  • فلاح­نژاد، علی و علی امیری. (1394). روابط ایران و افغانستان؛ همگرایی یا واگرایی. فصلنامه مطالعات سیاسی. سال هشتم. شماره­ی بیست و نهم. صص 150_125.
  • قادری، علی. (1391). موانع و چالش­های تحکیم دموکراسی در افغانستان. روزنامه افغانستان ما. http://www.dailyafghanistan.com/opinion_detail.php?post_id=126743.
  • کورنا، لورل. (1383). افغانستان. (ترجمه­: فاطمه شاداب). تهران: انتشارات ققنوس.
  • مصداق، نبی. (1385). افغانستان: ضعف سیاسی و مداخله خارجی. فصلنامه­ی سیاست خارجی. سال بیستم. شماره­ی 2ـ3.
  • Gregory, Gleason & Timothy A. Krambs. (2012). Security Insights: Afghanistan’s Neighbors and Post-Conflict Stabilization.
  • http://afghanistanhistory.net

[1] Crisis

[2] Indepdent State

[3] Bipolar

[4] Strategic

مطالب مرتبط