ولی کوزهگر کالجی
مرکز بین المللی مطالعات صلح – IPSC
بیان رخداد
در لایحه بودجه سال 2012 آمریکا در 24 فوریه از سوی باراک اوباما به کنگره این کشور ارائه شد، در بخش کمکهای مالی ایالات متحده در حوزه سیاست خارجی، تغییرات قابل ملاحظهای مشاهده میشود. در این بخش، به دلیل وجود بحران مالی اقتصادی و نیز تمرکز بیشتر بر تحولات افغانستان، عراق و پاکستان، بیش از 115 میلیون دلار از میزان کمکهای مالی آمریکا به اروپا، اوراسیا، آسیای مرکزی و قفقاز کاسته شده است. این کاهش بودجه به موازات تغییرات آشکاری است که تحت تاثیر بهبود مناسبات مسکو-واشنگتن در دوران ریاست جمهوری باراک اوباما بوقوع پیوسته است که در این نوشتار کوشش میشود با واکاوی این تغییرات، درک بهتری از دلایل و اهداف اتخاذ سیاستهای متفاوت دولت اوباما- در مقایسه با دوران بوش- در منطقه قفقاز جنوبی حاصل شود.
تحلیل رخداد
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 میلادی موجب شکلگیری ژئوپلیتیک جدید منطقه قفقاز جنوبی در جهان پس از جنگ سرد گردید. شرایط خاص جغرافیایی، تنوع قومی، نژادی و مذهبی، میراث به جای مانده از دوران حاکمیت سوسیالیسم در ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، موقعیت استراتژیک، منابع عظیم انرژی و رقابت قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای، پیچیدگی شگرفی را در حوزه قفقاز جنوبی بوجود آورد. این شرایط علاوه بر بروز رقابتهای مختلف درون منطقهای، توجه بازیگران منطقهای ( ایران، روسیه و ترکیه) و فرامنطقهای (ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا) را به تحولات این منطقه جلب نمود. در این میان، برخلاف اکثر بازيگران منطقهاي كه اهداف و منافعشان در منطقه قفقاز جنوبي بر اساس منافع و امنيت ملي تعريف ميشود، اهداف و منافع بازیگران فرامنطقهاي بر اساس منافع راهبردي و رقابتهاي ژئوپليتيكي شکل ميگيرد. ایالات متحده امریکا از جمله بازیگران فرامنطقهای است که در فضای اوراسیا در جستجوی اهداف اقتصادی و ژئواستراتژیک قصد دارد فرایندهای منطقهای را با اجرای استراتژی ترکیب و تحت کنترل خود بگیرد. بنا به اظهار برژینسکی، اهداف آمریکا در اوراسیا به شرح زیر ارزیابی شده است:
1-هدف کوتاه مدت یا پنج ساله که عبارت است از تثبیت و پایدار کردن تکثرگرایی ژئوپلیتیکی رایج در نقشه اوراسیا؛ این استراتژی مزیت ارائه یک مانور سیاسی و فریب دیپلماتیک را در جهت پیشگیری از پیدایش ائتلافی خصومتآمیز که بتواند پیشتازی آمریکا را به مبارزه بطلبد به همراه خواهد داشت؛
2-هدف میان مدت یا بیست ساله که بایستی در جهت پیدایش شرکای سازگار استراتژیک هدایت شود تا رهبری آمریکا را برای تامین امنیت دلخواه از طریق همکاری در دو سوی اوراسیا شکل دهد؛
3-هدف سوم یا درازمدت آمریکا در اوراسیا میتواند به عنوان هسته جهانی مسئولیت در اشتراک سیاسی نهفته باشد. بنابراین هیچ دولتی احتمالاً توان رقابت در هر چهار بعد نظامی، اقتصادی، فن آوری و فرهنگی را که تشکیل دهنده نفوذ سیاسی هستند، ندارد. تنها جایگزین واقعی رهبری آمریکا اغتشاشات بینالمللی خواهد بود. بر اين اساس است که ايالات متحده منطقه قفقاز را حوزه منافع استراتژيك خود اعلام ميكند و حضور در منطقه را در راستاي تحت فشار قرار دادن فدراسيون روسيه در فضاي ژئوپليتيكي اين كشور تعريف ميكند.
در واقع بر مبنای همین رویکرد کلان بود که ایالات متحده چه به صورت یکجانبه و چه به صورت چند جانبه و در چهارچوب برنامههای ناتو، اقدام به گسترش حوزه نفوذ خود در منطقه قفقاز جنوبی نمود که نقطه اوج آن در دوران حاکمیت نومحافظهکاران در کاخ سفید بود که حمایت مستقیم و موثر از جریان انقلاب رنگی در گرجستان در سال 2003 و رویارویی نظامی این کشور با روسیه در اوت 2008 نمونه بارز تقابل ایالات متحده با روسیه در فضای ژئوپلیتیک منطقه قفقاز جنوبی بود.
اما با به قدرت رسیدن چهرههای متعادلتر یعنی دیمتری مدودف و باراک اوباما در صحنه سیاست روسیه و آمریکا، دو طرف به تدریج رویکرد تقابلی دوران بوش و پوتین را کنار نهاده و رویکرد تعاملی را در صحنه تحولات دوجانبه، منطقهای و بینالمللی در پیش گرفتند. این تحول پیامدهایی را بر زیر سیستمهای مختلف منطقهای از جمله منطقه قفقاز جنوبی برجای نهاد. بر این اساس، اهداف سیاست خارجی دولت باراک اوباما در قبال منطقه قفقاز جنوبی، نمیتواند جدا از کوششهای این کشور برای بهبود مناسبات با روسیه درک و تجزیه و تحلیل شود. کوششهایی چون توافق مسکو-واشنگتن در امضای پیمان کاهش سلاحهای استراتپیک (استارت 3)، همکاری نزدیکتر نظامی-امنیتی در صحنه تحولات افغانستان، عقبنشینی ایالات متحده از طرح استقرار سپر دفاع موشکی در شرق اروپا، همکاری نزدیکتر دو کشور در برنامه هستهای ایران و نیز بحران هستهای کره شمالی و تسهیل روند الحاق روسیه به سازمان تجارت جهانی از جمله مهمترین تحولاتی است که روابط روسیه و ایالات متحده در دوران ریاست جمهوری باراک اوباما بوقوع پیوسته است. این امر موجب بروز تغییرات نسبتاً قابل ملاحظهای در سیاستهای واشنگتن در قبال مناطق پیرامونی روسیه (به تعبیر روسها خارج نزدیک) بویژه منطقه قفقاز جنوبی شده است.
نخستین تحول مهم را باید فاصلهگرفتن واشنگتن از حمایتهای سرسختانه و قاطع گذشته در قبال جریانات غربگرا و ضد روسی در منطقه قفقاز جنوبی دانست. در حالی که دولت بوش، در راستای سیاست گسترش لیبرال دموکراسی در سطح جهانی، حمایت قاطع و آشکاری را از جریانات انقلاب رنگی در اوکراین، گرجستان و قرقیزستان به عمل آورد و موجبات نارضایتی شدید روسها را فراهم ساخت، دولت باراک اوباما با کنار نهادن این سیاست، از سطح و شدت حمایت خود از این جریانات به نحو محسوسی کاست. به گونهای که سقوط دولتهای غربگرا در قرقیزستان و اوکراین و تضعیف قابل توجه موقعیت دولت میخائیل ساکاشویلی در گرجستان را باید نتیجه مستقیم این تغییر سیاست واشنگتن دانست. از همین رو است که ساکاشویلی دیگر نماد لیبرال دموکراسی در منطقه قفقاز جنوبی به شمار نمیرود و جوزف بایدن، معاون ریاست جمهوری آمریکا در سفر جولای 2009 خود به تفلیس، انتقادات شدیدی را متوجه ساکاشویلی نمود و از وضعیت نابسامان سیاسی و اقتصادی این کشور آشکارا انتقاد نمود که این امر فاصله قابل توجهی با سیاست حمایت همه جانبه دوران بوش از شخص ساکاشویلی دارد.
در همین راستا دومین تحول مهم را باید تغییر رویکرد ایالات متحده در قبال بحران گرجستان و روسیه بر سر مناطق آبخازیا و اوستیای جنوبی دانست. در حالی که رویدادهای خونین هشتم تا دوازدهم اوت 2008 دو کشور فدراسیون روسیه و جمهوری گرجستان برسر مناطق جداییطلب اوستیای جنوبی و آبخازیا، در سطح بینالمللی موجب تقابل آشکار روسیه و ایالات متحده گردید و حتی بسیاری از صاحب نظران سخن از آغاز جنگ سرد جدید میان دو طرف به میان آوردند، رویکرد کنونی ایالات متحده در قبال این بحران، از تفاوت های محسوسی با دوران بوش برخوردار است. به گونهای که علیرغم حل و فصل نشدن کامل این بحران که منجر به جدایی بیش از 20 درصد از خاک گرجستان شده است و نیز شناسایی یک جانبه استقلال این دو منطقه از طرف مسکو و استقرار نیروها و پایگاههای مختلف نظامی از سوی روسیه در دو منطقه آبخازیا و اوستیای جنوبی، شاهد هستیم که واشنگتن با سکوت معناداری با این تحولات برخورد می نماید و دیگر آن واکنش و حساسیت گذشته را نشان نمیدهد. به گونهای که در جریان مذاکرات مددوف و اوباما آشکارا به این مساله اشاره شد که مسکو-واشنگتن با کنار نهادن مسائل حساسیت برانگیز و چالشزا از جمله مناطق جداییطلب گرجستان، بر محورها و موضوعات مشترک و موثر بر روابط دو طرف تمرکز خواهند کرد. در این بین شاید بتوان دولت غربگرای ساکاشویلی را بزرگترین قربانی بهبود مناسبات مسکو-واشنگتن به شمار آورد. اگرچه موفقیت اولیه رهبران انقلاب گل رز در مهار جریانات تجزیهطلب در منطقه آجارایا که گرجیها از آن به عنوان «انقلاب رز دوم» یا «انقلاب کوچک رز» یاد میکردند، باعث بهبود جایگاه سیاسی ساکاشویلی در مقطع کوتاهی گشت، اما جنگ آگوست 2008 که منجر به جدا شدن دو منطقه آبخازیا و اوستیای جنوبی و به عبارتی دیگر ازدست رفتن 20 درصد ازخاک گرجستان منتهی شد، منجر به بروز بحران مشروعیت برای حیات حاکمه گرجستان بهویژه شخص رئیسجمهور گشت و مخالفان سرشناس ساکاشویلی یعنی چهره هایی چون خانم نینو بورجانیدزه (رئیس سابق پارلمان و یکی از اعضای مثلث تروئیکای گرجستان)، لیوان گاچاچلیدزه (کاندیدای سابق ریاست جمهوری) و ایراکلی آلاسانیا (نماینده سابق گرجستان در سازمان ملل) این اتهام را متوجه رئیس جمهور غرب گرای گرجستان ساختند که اشتباهات ساکشویلی درعرصه سیاست خارجی ، موجب شده است که گرجستان تبدیل به بازیچهای دررقابت ژئوپلیتیک روسیه و آمریکا شود و هریک از این قدرت ها بدون توجه به منافع و اهداف گرجستان از تفلیس درراستای منافع خود استفاده ابزاری نمایند. تغییر رویکرد آشکار دولت باراک اوباما در قبال بحران گرجستان که با کاهش قابل ملاحظه حمایتهای سیاسی، نظامی و اقتصادی واشنگتن همراه گشته است، صحت استدلال مخالفان ساکاشویلی را به خوبی نشان میدهد.
سومین تحول مهم را باید فاصله گرفتن ایالات متحده از سیاستهای یک جانبهگرایانه دوران بوش در قبال چالشهای امنیتی منطقه قفقاز جنوبی دانست. در این راستا، واشنگتن کوشش میکند هماهنگ با اهداف و برنامههای امنیتی اتحادیه اروپا در قبال این منطقه عمل نماید. اتحادیه اروپا با تدوین سیاست همسایگیاروپا که ازسال2003 بهاجرا درآمد و نیز تدوین و اجرای سیاست امنیتی مشترک گامهای مهمی در گسترش حوزه نفوذ خود در منطقه قفقاز جنوبی برداشته است. در این میان هر چند، اهداف اتحادیه اروپا نیز به نوبه خود خوشایند مقامات کرملین نیست، اما به مراتب از حساسیت و شدت کمتری در مقایسه با سیاست های تند و یک جانبه آمریکا در دوران بوش برخوردار است و همین امر، این امکان را برای واشنگتن فراهم میسازد تا در پرتو سیاستهای امنیتی اتحادیه اروپا، اهداف و منافع کلان خود را در منطقه قفقاز جنوبی همچنان پیگیری نماید، بی آنکه موجب بروز رنجش و حساسیت شدید روسها شود. شاید بتوان نمونه بارز این امر را در قبال بحران گرجستان مشاهده نمود که پیش تر به ابعاد مختلف آن اشاره شد.
چهارمین تحول مهم را میتوان کاهش محسوس کمکهای مالی ایالات متحده به منطقه قفقاز جنوبی در لایحه بودجه سال 2012 این کشور دانست. در این لایحه که در 24 فوریه تقدیم کنگره آمریکا شد، در بخش کمکهای مالی ایالات متحده در حوزه سیاست خارجی، تغییرات قابل ملاحظهای مشاهده میشود. بنا به گفته هیلاری کلینتون، به دلیل وجود بحران مالی اقتصادی و نیز تمرکز بیشتر بر تحولات افغانستان، عراق و پاکستان، بیش از 115 میلیون دلار از میزان کمکهای مالی آمریکا به اروپا، اوراسیا، آسیای مرکزی و قفقاز کاسته شده است. بر این اساس، بیش از 233 میلیون دلار کمک مالی برای 8 کشور آسیای مرکزی و قفقاز برای سال 2012 در نظر گرفته شده است که حاکی از 4 درصد کاهش در مقایسه با سال 2010 است. اگر چه وجود بحران مالی در اتخاذ این خطمشی موثر بوده است اما در عین حال نشان میدهد که در مقایسه با سالهای گذشته، منطقه آسیای مرکزی و قفقاز از جایگاه نازلتری در سیاستهای جهانی آمریکا برخوردار شده و گرانیگاه سیاست خارجی این کشور به نحو قابل ملاحظهای به سمت تحولات پرشتاب خاورمیانه و بویژه افغانستان و پاکستان تغییر یافته است.
پیامدهای رخداد
به صورت کلی زیر سیستمهای کوچک منطقهای مانند قفقاز جنوبی به شدت از سیاست بازیگران بزرگ نظام بینالملل تاثیر میپذیرد. تقابل و یا تعامل قدرتهای بزرگ بویژه ایالات متحده و روسیه، به صورت مستقیم بر تحولات منطقه قفقاز جنوبی و سیاست کشورهای این منطقه تاثیرگذار است. تقابل مسکو-واشنگتن در دوران پوتین و بوش، از یک سو فضایی را برای قدرتیابی جریانات غربگرا با حمایت ایالات متحده فراهم ساخت که نقطه اوج آن شکلگیری و تقویت جریان انقلاب رنگی در گرجستان بود و از سویی دیگر موجب تحرک بیشتر جریانات نزدیک به روسیه گردید که نمونه بارز آن را در حمایت آشکار کرملین از مناطق جدایی طلب آبخازیا و اوستیای جنوبی در اوت 2008 بوقوع پیوست. اما در فضای کنونی که مناسبات مسکو- واشنگتن بنا به دلایلی که بدان اشاره شد، روبه بهبودی نهاده است کشورهای کوچک منطقه که اهداف خود را مطابق با سیاست قدرت های بزرگ در گذشته تنظیم کرده اند، به شدت از این وضعیت متضرر خواهند شد که از میان سه کشور منطقه قفقاز جنوبی، گرجستان را باید بزرگترین قربانی بهبود مناسبات مسکو-واشنگتن، تغییر سمت و سوی سیاست های آمریکا در قفقاز جنوبی و کاهش میزان کمکهای مالی به این منطقه دانست که این امر در دراز مدت میتواند به نوبه خود موجب تشدید بحران مشروعیت برای هیئت حاکمه این کشور و بروز بی ثباتی سیاسی، امنیتی و اقتصادی در این کشور در درازمدت گردد که با گسترش آن میتواند ثبات و امنیت منطقه قفقاز جنوبی را تحت تاثیر قرار دهد.