دکتر سید سلمان صفوی: کانون مرکزی همگرایی جهان اسلام در همکاریها و منافع مشترک اقتصادی است.
رییس آکادمی مطالعات ایرانی در لندن و مدیر مرکز بینالمللی مطالعات صلح (IPSC) و واضع نظریه «اسلامشناسی مفاهمهای در بستری بینالمللی» در گفتگوی اختصاصی با روابط عمومی موسسه آیندهپژوهی جهان اسلام گفت: بهترین راهحل همگرایی جهان اسلام همکاریهای اقتصادی و امنیتی است؛ اگر همکاری اقتصادی داشته باشیم و منافع مشترک اقتصادی به دست آوریم، این منافع مشترک اسباب همگراییهای بیشتر سیاسی و امنیتی ما میشود.
در زیر متن مصاحبه ایشان که در محل موسسه آینده پژوهی جهان اسلام صورت گرفت میآید:
واقعیاتی در جهان اسلام به ویژه در یک دهه گذشته در جریان بوده و در موج بیداری اسلامی کنونی تقویت شده است که معادلات و روندهای گذشته را درگیر تغییر و تحولات جدی نموده است. شما وضعیت جهان اسلام در روزگار ما را به طور کلی چگونه تفسیر میکنید؟ نمای کلی جهان اسلام در حال حاضر را چگونه ترسیم میکنید؟
صحبتهای من خیلی زمینی است و من واقعی صحبت میکنم. برای ترسیم نمای کلی جهان اسلام چهار نظریه مطرح است؛ بر اساس نظریه یک، وضع کلی جهان اسلام از این قرار است که اکنون بهخصوص منطقه خاورمیانه که قلب جهان اسلام میباشد در جنگ داخلی به سر میبرد و وضع سوریه، یمن، بحرین، افغانستان و پاکستان از این قرار است. نظریه دوم، نظریه تقریب مذاهب میباشد که ایران 30 سال در این زمینه کار کرده است. بر مبنای نظریه سوم، ایران در طی بحران سوریه موقعیت خود را حداقل در خیابانهای جهان عرب با تغییراتی روبهرو دیده است که نیاز به مدیریت هدفمند دارد و نظریه چهارم آنکه جریانهای اسلامگرایی جهان عرب با توجه به تجربه مصر و وضع سوریه نشان دادند که هنگام در دست گرفتن قدرت نه تنها شریک ما در انگاره وحدت و همگرایی نمیشوند که رقیب ما میشوند و مرزهای هویتی خود را نه میان جهان اسلام و بیرون از آن، که در میان خود مسلمانان تعیین میکنند. در مصر جریان اسلامگرایی با شکست جدی روبرو شده است. اخوان در مدت کوتاه خود در مصر نتوانست جامعه را مدیریت کند، 50 درصد جامعه مصر مقابل آن ایستاد و فعلا از صحنه سیاسی حذف شده است. ترکیه هم در مقابل مهمترین بحران منطقه و خاورمیانه که سوریه است نتوانست سیاست منطقی و پویایی در پیش بگیرد. این شمای کلی از وضعیت جهان اسلام است. در واقع جهان اسلام تا رسیدن به بلوک قدرت فاصله زیادی دارد و هم از جهت فرهنگی، هم از جهت مدیریتی و هم دولت و رهبران سیاسی مشکل دارد. میتوان گفت مساله فقدان اساسی دموکراسی در اکثر کشورهای جهان اسلام نشانه بارز بیماری سیاسی در جوامع اسلامی میباشد.
جهان اسلام از جهت تکنولوژیک از نقطه ایدآل به شدت عقبافتاده است. ما مدل توسعه جهان اسلام را با مدلهای توسعه هرکدام از مناطق و کشورهای دیگر جهان از جمله ژاپن و کره مقایسه کنیم میبینیم که این مدلها از مدلهای ژاپن، آلمان و کره عقبافتادهتر هستند. دلیل این وضع باید آسیبشناسی شود. بنابراین جهان اسلام امروز از نارسایی در زمینه توسعه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اخلاقی و رهبری واحد رنج میبرد.
آیا ایده امت واحده اسلامی ضمانت اجرایی دارد یا خیر و چه مبانی برای همگرایی و واگرایی در جهان اسلام وجود دارد؟ آیا این ایستار در دنیای کنونی قابلیت عملیاتی شدن و عینی شدن دارد؟
امت واحده یک واژه قرآنی است؛ قرآن میگوید که مسلمانان امت واحده هستند. در واقع اگر بخواهیم نگاه کانتی داشته باشیم قضایا به دو دسته پیشینی و پسینی تقسیم میشوند. گزاره امت واحده از دیدگاه کانتی پیشینی است نه پسینی. آنچه ما در تاریخ به نام یک پدیدار امت واحده ملاحظه میکنیم حداقل قرنهاست که تحقق خارجی ندارد. وضع فعلی این است که ما در حال حاضر از جهت سیاسی و اقتصادی امت واحده نیستیم. از جهت ارزشهای کلی همه به خدا، پیامبر و اسلام اعتقاد دارند و مسلمانان به چارچوبهایی کلی اعتقاد دارند اما برای بحث عملیاتی با توجه به معیارهای قدرت و حوزه روابط بینالملل ما امت واحده نیستیم. در اینکه میتوانیم بشویم یا نشویم بحثهایی است و دلیل آن رویارویی با مشکلاتی ازجمله رقابتهای سیاسی و قدرتی میان دول مختلف مسلمان میباشد. این امکان وجود دارد که به سمت همگرایی حرکت کنیم اما آن هم با وحدت متفاوت است. در کل فعلا برپایه روندهای موجود عوامل موجد واگرایی بیش از مبانی همگرایی است.
به نظر شما قطبهای جهان اسلام در حال حاضر کدام کشورها هستند؟
ایران، عربستان، مصر، ترکیه و اندونزی محورهای اصلی جهان اسلام هستند. عربستان برای خود یک مجموعه گروههای جهان اسلام جذب کرده و محور جهان عرب است. در واقع عملکرد عربستان اسباب نوعی واگرایی در جهان اسلام شده است. اگر یک محور اساسی جهان اسلام ایران و دیگری عربستان باشد، سیاست عربستان اسباب واگرایی شده است. اما از سویی قطر قدرتی نیست که قابل رقابت با این کشور باشد و همچنان برای رسیدن به قدرت همعرض این کشورها جا دارد. قطر یک بازیگر اصلی نیست. شرایط کنونی به صورتی است که ایران تمایل جدی به همگرایی دارد ولی سیاست عربستان باعث به چالش افتادن سیاستهای ایران در رسیدن به این همگرایی شده است. ترکیه، اندونزی، مالزی و چند کشور دیگر نیز در این میان بازیگرانی جدی به شمار میآیند.
آیا برایندهای بحث تحولات کشورهای اسلامی و عربی به ویژه در چارچوب موج بیداری اسلامی از این هم دامنهدارتر خواهد شد؟
در ایران مساله مقداری فضای تبلیغاتی پیدا کرده و بحثهای عینی و واقعبینانهای چندان مورد توجه نیست؛ اما واقعیت این است که جنبشی که از تونس آغاز شد اجتماعی و اعتراض به فضای اقتصادی و سیاسی کشور بود. در مصر هم اخوان المسلمین که مهمترین جریان اسلامی کشورش بود در وهله اول مخالف جنبش سیاسی در مصر بودند و هنگامی که حسنی مبارک سرنگون شد کوشش کردند سوار بر این موج شوند. طولی نکشید که اخوان نیز بهخاطر نوع سیاستهای اجتماعی و سیاسیشان و گرایش شدید به جریان و اندیشه سلفی با شکست روبرو شدند. در این فضا، جریانهای ملی و سکولار رشد بیشتری کردند و در حال حاضر جریان غیرمذهبی و متمایل به سکولاریسم در مصر قدرت اصلی را دارد. در این کشور جریان سکولاریسم قوی است منتهی جریان سکولارلیبرال هم قدرت دارد. سکولاریسم بحث مفصلی است که از یک طرف نظامیها و از طرف دیگر نیروهای آزادهخواه هستند. در مصر جنبش اجتماعی صورت آزادیخواه داشت و مسایل اساسی و جنس آن از جنس جامعه مدنی بود.
این پروژه در لیبی به نوعی اسراییلی- فرانسوی بود و پیامد آن را اکنون به این صورت میبینیم که قبایل مطرح هستند، چاههای نفت در اشغال کشورهای غربی است و دولت عملا هیچ قدرتی ندارد. وضعیت فعلی آن به صورتی است که در چارچوب منافع کشورهای غربی میباشد، جریان اسلامگرا قدرت بالفعلی ندارد و بخش مهمی از آنها مخالف جریانات اسلامی اصیل هستند به صورتی که مقابر بسیاری از عرفا و علما را تحت تاثیر دیدگاههای عربستان و قطر تخریب کردهاند.
در تونس حزب راشد الغنوشی که در اقلیت است بیان کرد که مدلش لیبرال است و آنها خواهان پیگیری مدلی نزدیک به ترکیه هستند. به نظر میرسد فضای جهان اسلام بیشتر با جنبشی اجتماعی و مدنی روبرو است که مطالبات قرن بیست و یکمی دارد. اعتراض به توسعهنیافتگی در جهان اسلام، اعتراض به استبداد و فساد سازمانیافته در دولتها، اعتراض به دیکتاتوری و سانسور سازمانیافته در کشورها، اعتراض به وابستگی کشورها به قدرتهای دیگر، و اعتقاد به اینکه دولتهای آنها نماینده منافع و مطالبات جامعه نیست از مواردی است که در جهان اسلام مطرح میشوند.
آیا به نظر شما این درست است که مسلمانان حال حاضر جهان اسلام بیشتر از آن که بدانند چه میخواهند، میدانند که چه نمیخواهند؟
خواسته جهان اسلام این نیست که خلافت اسلامی ایجاد شود. به نظر من مردمان جهان اسلام هم میدانند که چه نمیخواهند و هم چارچوب کلی که چه میخواهند را دارند. آنها میخواهند جامعهای داشته باشند که درآن آزادی، عدالت، توزیع عادلانه ثروت و استقلال باشد.
آیا ما در جهان اسلام به چرخه دیکتاتوری- هرج و مرج- دیکتاتوری برگشتهایم و اینکه آیا شما عنصر استعمار و فرااستعمار را اضافه میکنید؟
وضع فعلی اینگونه است که دیکتاتوری میراست. سده بیست و یکم قرن میرایی دیکتاتوری در جهان سوم است و آزادی سیاسی با توسعه تکنولوژی بر جهان سوم تحمیل میشود. ولی حالت بازی در جهان اسلام و خاورمیانه اسلامی- عربی هنوز تمام نشده و این توپ هنوز در حال چرخش است. با این وجود من آینده را آینده توسعه سیاسی و دموکراسی در جهان اسلام میدانم.
آیا شما به وجود رنسانس و بازگشتی به اسلام که نوعی تعارف میآورد، کاملا عملگرا بوده و از طرف دیگر معرف ما به بیرون است باور دارید؟
اسلام و توسعه در تعارض با یکدیگر نیستند. اسلامی که چارچوبهای کلی آن در قرآن و نهجالبلاغه و سیره محمدی (ص) و علوی (ع) میباشد در تعارض با توسعه نیست. اسلام و توسعه میتوانند همگرایی داشته باشند یا خیر؟ آیا دنبال مدرنیته برویم و هویت اسلامی را فراموش کنیم یا به دنبال تاسیس خلافت اسلامی و فراموش کردن توسعه و بازگشت به جامعه ساده و توسعهنیافته 1400 سال پیش برویم. به اعتقاد من میشود میان اسلام و توسعه جمع کرد منتهی این یک کار اجتهادی است. هنوز یک کار اجتهادی در جهان اسلام صورت نگرفته است. این کار اندیشمندان ما میباشد که در حوزه روابط بینالملل مدل سیاسی و اقتصادی طراحی کنند. این مدلها نباید ثابت باشد بلکه چارچوب ثابت و فرمها با توجه به زمان و مکان خود را مرتب اصلاح میکنند.
در این خوانش و برداشت، تعریف شما از توسعه چیست و آیا به نظر شما توسعه در جهان اسلام فناورانه است یا اندیشگی؟ به نظر میآید این که تعریف ما از اسلام و توسعه چه باشد نقشی اساسی در فهم ما از نسبت میان این دو موضوع دارد.
توسعه بحثی است که در درجه نخست مربوط به نهادهای سیاسی و قدرت میباشد و بازتاب توسعهیافتگی جامعه بشری است. ما در دوره سده بیست و یکم یعنی موج سوم تمدنی هستیم؛ دوره فئودالیته و صنعتیشدن طی شده و ما وارد موج سوم تمدنی شدهایم که دیجیتالی است. مهمترین مشخصه این تمدن توزیع قدرت سیاسی و اقتصادی است. از سویی، نظریه اسلام آن است که بتواند خود را با پیچیدگی شرایط جامعه جدید هماهنگ کند. جامعه جدید را نمیتوان با نظامهای توتالیتر مدیریت کرد بلکه باید قدرت سیاسی و اقتصادی توزیع شود، هر حکومتی نماینده مردم و پیگیر مطالبات و خواستههای خودش باشد نه اینکه فرد یا اقلیتی بخواهد تحت عنوان ایدئولوژی اسلامی دیدگاه و خوانش خود را بر یک جامعه تحمیل کند.
ما اسلام داریم اما از آن قرائتهای مختلفی وجود دارد. هم قرائت دموکراتیک از آن هست و هم قرائتهای دربردارنده توتالیتاریسم و خلافتگرایی. نوع نگاه خلافتگرایی در تعارض با نظریه توسعه است که هماهنگ با نیاز و مقتضیات قرن بیست و یکم میباشد. در حوزه اقتصاد نیز نیاز به بازسازی داریم، باید هم چارچوبهای اندیشه اقتصادی و هم مدل اقتصادی خود را طراحی کنیم. جهان اسلام هنوز معین نکرده که خواهان حرکت به کدام سمت و سو میباشد و در نظریهپردازی و رفتار در باب سیستم توزیع عادلانه ثروت عملا با شکست روبهرو شده است. در این حوزه ما با یک فقر نظری در حوزه مدل اقتصادی روبرو هستیم.
به طور کلی اسلام ناب محمدی با توسعه در تعارض نیست. ما میتوانیم مسلمان باشیم و درعین حال نهادهای دموکراتیک داشته، توزیع قدرت در کشور صورت گیرد، قدرت به صورت چرخشی تعویض شود و مشارکت عمومی را در پی داشته باشیم. ما میتوانیم نهادهای مدنی هماهنگ با قرن بیست و یکم و انجمنهای صنفی در یک جامعه اسلامی داشته باشیم و اینها در تعارض با اسلام نیست.
آیا شما به عنوان کسی که صاحب نظریاتی در عرصه ملی و جهانی است، خود به لزوم و امکان گفتمانسازی اسلامی در حوزه روابط بینالملل باور دارد؟ مراد نظریهای است که با نگاه به آرمانها برپایه واقعیتهای موجود نسخه و نقشهراهی کاربردی و قابل انتقال به نهتنها کشورهای اسلامی که به همه بازیگران جهان باشد.
من معتقد به گفتمانسازی اسلامی هستم اما در حوزه روابط بینالملل چارچوبهایی کلی داریم و در این خصوص بحثهای هنر و مدیریت مطرح است. مشکل ما در جهان اسلام و میان اسلامگرایان این است که اینها تا حدودی به چارچوبهای کلی اندیشههای اسلامی استناد میکنند اما از ضعف هنر دیپلماسی و مدیریت روابط بینالملل برخوردار هستند. لذا از یک طرف افراطیها میآیند که قائل به هیچگونه گفتمان با جهان غرب و اردوگاه غرب که اردوگاه رقیب ما میباشد، نیستند و نظم جهانی و نهادهای بینالمللی را قبول ندارند و از طرف دیگر هم یک سری نیروهای روشنفکری هستند که معتقدند ما میتوانیم راه میانه را در پیش بگیریم.
ما سه نگاه ایدهآلیستی، واقعگرایی و واقعبینانه داریم. نگاه ایدهآلیستی همان است که ما با همان چارچوبهای کلی ارزشی با استقبال جهانی روبرو هستیم، باید با فاز تعارض، برخورد، مخاصمه، جنگ و… پیش برویم و قائل به هیچگونه گفتمان نباشیم. نظریه واقعگرایی میگوید واقعیت این است که غرب و آمریکا آقای جهان و جهان اسلام جهان سوم است پس باید تسلیم غرب شود. نظریه واقع بینانه، که من در حوزه روابط بینالملل به آن اعتقاد دارم، این است که ما آرمانها، ظرفیتها و واقعیتهایی در صحنه روابط بینالملل داریم و باید پلی بزنیم میان آرمانها و ظرفیتهای خودمان و واقعیتهای صفحه شطرنج روابط بینالملل جهان و در چارچوب این ظرفیتها، آرمانها و واقعیتها و خطمشیها، راهبردها و اهداف میانمدت و بلندمدت خودمان و اینها را مرحله به مرحله طراحی کنیم و پیش برویم. هیچ راه حل ثابتی وجود ندارد مرتب باید این را بررسی کرد.
آن نگاهی میتواند اسباب تقویت و رشد جهان اسلام شود که بیشتر به ارزشهای اسلامی نزدیک است. نگاهی که سبب ایزولهشدن مسلمانان و کشورهای اسلامی شود، عقبافتادگی علمی و تکنولوژیک را فراهم بیاورد و از جهان اسلام یک کرهشمالی دوم و یک آلبانی دوم درست کند هیچ نسبتی با اسلام و واقعیتها ندارد چون اسلام رشد و توسعه را میخواهد و مخالف عقبافتادگیها است. پس آن سیاست خارجی که اسباب این شود که ما آلبانی و کرهشمالی شویم مسلما در تعارض با ارزشها و آرمانهای اسلامی است و آن سیاستها که بخواهند جهان اسلام و کشور اسلامی را تسلیم غرب کنند راه اشتباهی در پیش گرفتهاند. ما راه سوم را داریم و امکان آن را هم داریم که این راه را برویم.
آیا شما با عنوان «اسلامگرایی مفاهمهگرا در بستر بینالمللی» برای نظریه و رویکردتان به عرصه روابط بینالملل موافق هستید؟
من به این عنوان باور دارم چرا که ما در وهله نخست نیاز داریم فرهنگ مفاهمه، مدارا و انتقادپذیری و کثرتگرایی را بپذیریم. اگر این مبانی فلسفی را قبول نکنیم این همگرایی ایجاد نمیشود. مبنای دوم اصل مساله گفتوگو است. ما باید گفتوگو را به عنوان مبنای اصلی روابط بینالملل و روابط میان دول اسلامی بپذیریم. اگر، بخصوص در رابطه با ایران، به تکسخنوری اعتقاد داشته باشیم به هیچ جایی نمیرسیم. ما یک کشور شیعه و اقلیتی در جهان اسلام هستیم پس با تفکر تکسخنوری به هیچگونه همگرایی با جهان اسلام که اکثر آن سنی است نمیرسیم. باید به گفتوگو بپردازیم. گفتوگو هم پیامدها و منطق خاص خود را دارد که دو طرف باید به کلام و پیام همدیگر گوش کنند و این پیش فرض را دارد که همه حقها، امتیازات و مثبتها نزد من نیست بلکه در طرف مقابل هم امتیازات و مثبتهایی است و ما از طریق گفتوگو میتوانیم به تفاهمی برای رسیدن به رشد برسیم.
شما راه برونرفت از وضعیت کنونی جهان اسلام و رسیدن به همگرایی و پس از آن وحدت و اتحاد را در چه میدانید؟
همانگونه که گفته شد همگرایی و وحدت تفاوت دارند اما این به معنی آن نیست که ما در همه زمینهها به تفاهم برسیم. بلکه، به جای اینکه دست بر نقاط افتراق بگذاریم بتوانیم بر روی نقاط مشترک دست بگذاریم و با تکیه بر اشتراکات و روحیه تعاون و گفتوگو به یک همگرایی برسیم. این امر در وهله اول یک مبنای فرهنگی و فلسفی میخواهد و در وهله دوم باید برنامههایی برای همکاری اقتصادی داشته باشیم. بهترین راهحل همگرایی جهان اسلام همکاریهای اقتصادی و امنیتی است. این منافع مشترک اسباب همگرایی بیشتر سیاسی ما میشود. بنابراین من مرکز همگرایی جهان اسلام را همکاریهای اقتصادی و منافع مشترک اقتصادی میدانم.
از وقتی که در اختیار موسسه آینده پژوهی جهان اسلام قرار دادید بسیار سپاسگزاریم.
بنده هم از شما و کادر اجرایی- پژوهشی موسسه آینده پژوهی جهان اسلام بسیار ممنون و متشکر هستم.
کلیدواژگان: جهان اسلام، خاورمیانه، ایران، اقتصاد سیاسی، تقریب مذاهب اسلامی، وحدت، هم گرایی، اسلام شناسی، روابط بین الملل، بیداری اسلامی.
کارشناس: امیر رضائیپناه
خبرنگار: سمیه شوکتی مقرب
منبع: موسسه آیندهپژوهی جهان اسلام