مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

اتحادیه اروپا و بحران سوریه

اشتراک

سید مهدی پارسایی

مرکز بین­المللی مطالعات صلح – IPSC

بیان رخداد

حوزه شام از دیرباز جزء مناطق با اهمیت برای اروپاییان بوده است. معادلات جنگ جهانی اول به موازات ضعف امپراتوری عثمانی، پای اروپاییان را به خاورمیانه باز کرد، بدین شکل که پیمان سایکس پیکو در سال 1916 و به تبع آن پیمان سور، فسلطین و اردن و بین­النهرین را به قیمومیت انگلیس و سوریه را تحت قیمومیت فرانسه درآورد. تحت­الحمایه­هایی که در دهه­های میانی قرن بیستم از زیر یوغ استعمار بیرون آمدند. لذا با چنین سابقه­ای طبیعی بود با آغاز تحولات اخیر در خاورمیانه، اروپاییان سیاستی جدی در قبال منطقه داشته باشند. این نوشتار به دنبال ارزیابی سیاست اتحادیه اروپا در قبال بحران سوریه است. به نظر می­رسد اتحادیه اروپا با توجه به محدودیت­های خود در حوزه قدرت سخت­افزاری فاقد توان مستقل برای مدیریت بحران سوریه است، در کنار این نقیصه ابعاد متفاوت و پیچیده داخلی، منطقه­ای و بین­المللی بحران سوریه در مقایسه با قضیه لیبی، بازیگری اتحادیه اروپا در مدیریت بحران سوریه را دچار خدشه جدی نموده است، لذا این موجودیت سیاسی، اعمال نظام تحریم­های همه جانبه را در کنار بین­المللی کردن بحران سوریه و همکاری شدید با طرف­های منطقه­ای مخالف نظام سیاسی سوریه از جمله اتحادیه عرب، شورای همکاری خلیج فارس و ترکیه  را به عنوان اصلی­ترین راهبرد برای رسیدن به اهداف خود در سوریه اتخاذ کرده است. نگارنده بر این باور است که تحولات ناگهانی در سوریه و سیاست کنونی اتحادیه اروپا به هیچ وجه مطلوب تصمیم­سازان اروپایی نیست، چرا که مطالعه تاریخی روابط اروپا-سوریه از این واقعیت پرده­برداری می­کند که تغییرات مدنظر اروپا در سوریه و همین­طور استراتژی اروپا در قبال سوریه در گذشته (شرایط عادی) پرهیز از تغییرات ناگهانی، تغییر آرام ساختار اجتماعی- اقتصادی و مدیریت تحت کنترل تحولات داخلی سوریه در پرتو موزاییک مذهبی- قومی سوریه و ژئوپلتیک حساس شامات بوده است.

واژگان کلیدی: اتحادیه اروپا، بحران سوریه، تحریم، مدیریت بحران، بین­المللی کردن بحران.

تحلیل رخداد

سوریه همواره برای اروپا، اهمیت استراتژیک و ژئوپلتیک داشته است. این کشور بازیگری  محوری در خاورمیانه بوده که نقشی اساسی هم در نظم منطقه­ای خصوصا در زیرسیستم شامات هم در منازعه اعراب و اسرائیل نقشی بسیار تعیین کننده داشته است. لذا ویژگی­های مذکور در کنار نگاه نوستالوژیک اروپا به این حوزه، اهمیت سوریه را برای اتحادیه اروپا دو چندان نموده است. در روابط اروپا با سوریه نوعی تداوم استراتژیک علی­رغم تغییر تاکتیکی همواره وجود دارد. می­توان به ضرس قاطع گفت در حدود چهار دهه از روابط جدی اروپا با سوریه هیچ تحولی همچون انقلاب­های عربی نتوانسته است چنین تغییر شگرفی را در روابط دمشق- بروکسل ایجاد نماید. قبل از وقوع انقلاب­های عربی، اروپائیان به دنبال تغییر در نگرش­های منطقه­ای سوریه آن هم نه از رهگذر تغییر نظام سوریه بلکه از طریق اصلاح نظام اقتصادی- اجتماعی- سیاسی سوریه بوده­اند. منطق اصلی این دیدگاه، اصرار به آزادسازی اقتصادی در سوریه از اوان رابطه در سال 1977 از سوی اروپاییان این نکته بود که آزادسازی اقتصادی در مراحل بعد از طریق تاثیر بر حوزه­ ساختار اجتماعی و فرهنگی سوریه، زمینه آزادسازی و اصلاح سیاسی را در سوریه فراهم خواهد کرد. لذا اروپا، افزایش نفوذ در خاورمیانه و سوریه را از طریق افزایش تعاملات تجاری و اقتصادی و همین­طور اختصاص کمک­های مالی در قالب وام و همکاری­های فنی در زیربناهای اقتصاد سوریه به پیش می­برد.

لذا در نگاه استراتژیک اروپا نسبت به سوریه دو هدف عمده وجود داشت: یکی تغییر رفتار نظام سوریه نسبت به همسایگان (مخصوصا رژیم صهیونیستی) و تبدیل سوریه به کشوری در جهت بخشی از راه حل منازعه اعراب – اسرائیل (تغییر در ماهیت انگاره مقاومت در نظام سوریه). دوم گذار سوریه در یک بازه زمانی بلند مدت با ضرب آهنگی ملایم و ثبات آفرین که برآیند هر دو سیاست مذکور تبدیل سوریه به کشوری مطلوب با استانداردهای رفتاری متناسب با منافع اروپا باشد. دلیل اتخاذ سیاستی با مختصات مذکور یعنی به لحاظ زمانی بلند مدت و اصلاح به جای تغییر رژیم، ریشه در حساسیت­های سوریه به لحاظ بافت اجتماعی- قومی و شکنندگی ژئوپلتیکی شامات دارد. اروپائیان از یک طرف بر این نکته وقوف داشتند که نظام سکولار سوریه بستر مناسبی را برای همزیستی مذاهب گوناگون خصوصا امنیت مسیحیان فراهم آورده است و از سوی دیگر حضور گسترده پناهندگان فلسطینی و عراقی در سوریه را در کنار نامشخص بودن تبعات تغییرات ناگهانی در مورد بحث کردها در سوریه بر محیط پیرامونی در نظر داشتند. بنابراین سازوکار تغییر در سوریه برای اروپا بیشتر از کانال توسعه اقتصادی حاصل می­شد، از همین رو دیده می­شود که موافقتنامه همکاری بین دمشق-بروکسل در سال 1977 که نقطه عطفی در روابط سوریه – جامعه اقتصادی اروپا به حساب می­آید بیشتر تمرکز را روی کمک به ایجاد همکاری­های گسترده­تر و ارتقاء توسعه اقتصادی و اجتماعی سوریه از طریق کمک­های مالی و فنی و افزایش مبادلات تجاری و اقتصادی گذاشته است. هدفی که در ادامه در قالب فرایند بارسلون یا ابتکار مدیترانه در سال 1995 نیز به گونه­ای دیگر دنبال شد.

اروپائیان به واسطه غلبه نگاه استراتژیک در خصوص سوریه، هیچ­گاه متوسل به فشار بسیار جدی روی دولت سوریه برای تغییرات سریع سیاسی و دموکراتیک نشدند. حتی در زمان­هایی که ایالات متحده آمریکا، اروپا را برای منزوی کردن سوریه تحت فشار قرار می­داد نیز اروپاییان انزوای صرف دمشق را برنمی­تافتند و سیاستی بینابینی از انزوا – مشارکت را در خصوص سوریه انتخاب می­کردند. شاید این تردید به وجود آید که اعمال فشار مشترک فرانسه – آمریکا و صدور قطعنامه 1559 در مورد عقب­نشینی نیروهای سوری از لبنان و خلع سلاح گروه­های مقاومت، اعمال فشار در جریان ترور رفیق حریری خلاف ادعای نویسنده است؛ اما نباید فراموش کرد که درست در همان سالی که بوش، سوریه را محور شرارت و حامی تروریسم مورد خطاب قرار داد، اروپاییان مخصوصا ایتالیا، آلمان و اسپانیا در اوج انزوای دمشق، از سوریه درخواست کردند به عنوان یکی از طرفین مذاکرات صلح در اجلاس آناپولیس شرکت کند، یا برای نمونه در سال 2007 در حالیکه اروپاییان مشغول حل بن­بست سیاسی لبنان بودند از سوریه خواستند با توجه به نفوذ و اهرم­های خود به اروپاییان در حل و فصل آشفتگی داخلی لبنان کمک کند. لذا می­توان گفت اروپاییان در شرایط عادی هیچ­وقت انزوای کامل دمشق را حتی با فشار واشنگتن برنمی­تافتند، چرا که درک درست و هوشمندانه­ای از مختصات قدرت و منافع خود در شامات داشتند. آخرین پرده روابط اروپا- سوریه به سال 2008 برمی­گردد که بشار اسد در پاریس مهمان دولت سارکوزی بود. گرچه سیاست یورو مدیترانه­ای از اوایل 2004 در قالب سیاست همسایگی دچار نوعی رکود شد اما با طرح اتحاد برای مدیترانه از سوی سارکوزی در سال 2008 مجددا فعال شد. اجلاس پاریس در سال 2008 با حضور سران 43 کشور عضو نقطه عطف دیگری در روابط یورو- مدیترانه بود. بشار اسد نیز پس از روابط تیره دمشق- پاریس در قضیه ترور رفیق حریری به فرانسه سفر کرد و در این اجلاس حضور یافت.

اما به دنبال وقوع ناآرامی­های فوریه 2011 از درعای سوریه، روابط اتحادیه اروپا- سوریه دچار گسست و بحرانی جدی شد. سیاست اروپا در قبال سوریه را در شکلی فشرده می­توان در پیوستاری از  قانع کردن بشار اسد جهت گفتگوی جدی با مخالفان برای گذاری صلح­آمیز و دموکراتیک، عدم سرکوب شدید غیرنظامیان، تا کسب حمایت منطقه­ای و بین­المللی برای اعمال فشار حداکثری روی دولت سوریه برای کناره­گیری از قدرت و واژگون کردن دولت مرکزی دمشق خلاصه نمود. در این راه اروپا از اعمال تحریم­های جامع، استفاده از ظرفیت نهادهای بین­المللی از جمله شورای امنیت سازمان ملل، پررنگ­تر کردن نقش سازوکارهای منطقه­ای همچون اتحادیه عرب و شورای همکاری خلیج فارس مخصوصا افزایش همکاری­ها در خصوص بحران سوریه با سه کشور ترکیه، عربستان و قطر نام برد. بین­المللی کردن بحران سوریه و افزایش توجهات بین­المللی به بحران سوریه از طریق برجسته نمودن نقض حقوق بشر توسط دولت سوریه در برخورد با مخالفان و غیرنظامیان فشار بسیار زیادی را به دولت بشار اسد وارد کرد، به گونه­ای که در مقطعی دمشق مجبور به پذیرش ناظران اتحادیه عرب برای رصد کردن مسائل حقوق بشر در خاک سوریه شد.

کانون استراتژی اروپا در قبال بحران سوریه اعمال تحریم­های جامع علیه دمشق بوده است. بسته جامعی از تحریم­ها علیه سوریه با هدف اعلامی توقف خشونت­ها و افزایش فشار روی دولت بشار اسد از سوی اتحادیه اروپا ارائه شد. تحریم­ها موارد بسیاری را در برگرفته­اند که از موارد عمده آن می­توان منع صادرات سلاح و تجهیزات مرتبط با سرکوب، قطع روابط تجاری، منع خرید نفت از سوریه، ایجاد لیست سیاه برای نهادها و مقامات بلند مرتبه دولت سوریه مخصوصا افراد فعال و تصمیم­گیر در حوزه امنیتی و اطلاعاتی، بلوکه کردن اموال بانک مرکزی سوریه در اروپا، منع سرمایه­گذاری در صنایع نفتی سوریه و … اشاره نمود. این تحریم­ها ابتدا در نهم ماه می سال 2011 از سوی شورای اروپا آغاز شد و تا کنون در قالب 22 بسته از اقدامات محدود­کننده عملیاتی شده است. از همین­رو کمیسیون اروپا مشارکت مقامات و نهادهای سوری را در برنامه­های منطقه­ای خود به حالت تعلیق درآورد، بانک سرمایه­گذاری اروپا همه عملیات وام­دهی و کمک­های فنی خود را به سوریه معلق کرد و اتحادیه اروپایی موافقت­نامه مشارکت سوریه را که در ارتباط با سیاست همسایگی اروپا بود مسدود کرد. در وهله بعد بستن سفارتخانه­های اروپایی در دمشق و به رسمیت شناختن شورای مخالفان سوری در اروپا مواضع اروپا در خصوص بحران اروپا را روشن می­کند. هدف عمده اتحادیه اروپا از اعمال تحریم­های مذکور، در وهله اول اعمال فشار و تغییر رفتار دولت سوریه و در وهله بعد از بین بردن وفاداری سیاسی به واسطه افزایش تنگناهای مالی در بین گروه­های طرفدار دولت و افزایش شکاف بین نیروهای دولتی و طبقات حامی دولت بود. نکته مهم در اعمال این تنگناهای مالی بر دولت دمشق، افزایش محذوریت­های مالی دولت سوریه برای آرام کردن ناآرامی­ها از طریق توزیع بسته­های اقتصادی شبیه سیاست ملک عبدالله در عربستان بود، تحریم­های همزمان آمریکا، اروپا، اتحادیه عرب و ترکیه فشار و لطمه بسیار جدی به اقتصاد سوریه وارد کرد.

مدیریت بحران­های بین­المللی توانمندی­ها و ابزارهای خاص خود را طلب می­کند. اتحادیه اروپایی به عنوان بازیگری بین­المللی فاقد ابزارها و توانمندی­های لازم برای مدیریت بحران سوریه است از جمله اینکه اروپا فاقد توانمندی در حوزه قدرت سخت افزاری و نظامی کافی برای مدیریت بحران سوریه است. از اینرو یکی از دلایل حمایت اروپا از مخالفان مسلح دولت سوریه، ضعف در حوزه قدرت نظامی است که سعی دارد با استفاده از نزدیکی و تسلیح مخالفان در صحنه­های عملیاتی به موازات نفوذ در میان تشکیلات سیاسی مخالفان سوری، اهرم­های لازم را برای ایفای نقش موثر در بحران سوریه ایفا نماید. این نقطه ضعف در مرحله بعد اروپا را به سمت استفاده از ظرفیت نهادهای بین­المللی مرتبط با صلح و امنیت بین­المللی همچون شورای امنیت رهنمون می­کند، در کنار سازمان ملل، تلاش برای برجسته نمودن نقش اتحادیه عرب  و شورای همکاری خلیج فارس و حتی ترکیه برای میانجی­گری در بحران سوریه از سوی اروپا برجسته است. اما می­توان گفت نزدیکی به گروه­های بنیادگرا و تروریستی در سوریه اوج سیاست قدرت اروپا در این بحران است.

بحران سوریه از ابعاد گوناگون با قضیه لیبی متفاوت است، بحران سوریه به لحاظ داخلی، منطقه­ای و بین­المللی از مورد لیبی متمایز است و لذا ایفای نقش اروپا در آن دشواری­های خاص خود را دارد. در داخل انسجام و یکدستی دستگاه­های نظامی – امنیتی- سیاسی نظام سوریه به موازات پایگاه اجتماعی دولت بشار اسد در میان علویان و اقلیت­های مذهبی مخصوصا مسیحیان نقش بسیار برجسته­ای در معادلات قدرت در سوریه داشت. به لحاظ منطقه­ای لیبی متحد منطقه­ای مهمی نداشت، در حالی که دولت سوریه از پشتیبانی مستحکم ایران و در وهله بعد حمایت عراق و لبنان برخوردار بود، حتی اسرائیل نیز به دنبال حل زودهنگام بحران سوریه نبود و نامعلوم بودن سناریوی جایگزین اسد آنها را محتاط و محافظه کار نموده بود، امری که تا حدودی برای ترکیه نیز رخ داد. در سطح بین­المللی هم روسیه و چین با تجربه دور زدن قطعنامه شورای امنیت در خصوص لیبی توسط غرب، عملا اجازه اقدام مشروع از سوی شورای امنیت را وتو نمودند. اقدامی که توسط قدرت­های نوظهور بین­المللی همچون برزیل، آفریقای جنوبی و هند نیز مورد توجه قرار گرفت. از سوی دیگر بی­عملی آمریکا در بحران سوریه بواسطه تجربه جنگ افغانستان و عراق در کنار ترس پنهانی ترکیه از روسیه در خصوص اقدام بی­محابا نیز فضا را برای اروپاییان در مقایسه با بحران لیبی سخت­تر نمود.

دورنمای رخداد

نگارنده بر این باور است که وقوع تحولات ناگهانی در سوریه به هیچ­وجه مطلوب اروپا نبوده و رویکرد تند اروپا به بحران سوریه بیشتر از آنکه ایده­آل بروکسل باشد ناشی از ضرورت و غافلگیری است. با نگاهی تاریخی بر منویات و رویه اروپا در قبال سوریه و مقایسه آن با واکنش فعلی اروپا می­توان گفت اروپا در قضیه سوریه دچار نوعی غافلگیری استراتژیک شده است. به عبارتی اروپا می­توانست امیدوار باشد از دالان توسعه اقتصادی و تحولات آرام در شرایط عادی حوزه نفوذ خود را در سوریه بیشتر کند، اما در شرایط فعلی و با حضور رقبایی همچون ترکیه، مصر، عربستان و قطر و سناریوهای محتملی همچون دولت سلفی یا اخوانی (به هر شکل مذهبی)، اروپا چندان نباید به تحولات آینده سوریه و احیای حوزه نفوذ سابق خوشبین باشد، لذا اروپائیان چندان هم فی­الواقع راضی به بحران کنونی سوریه نبوده­اند و سیاست­های امروزین آنها بیشتر جنبه­های غافلگیرانه، واکنشی و ضرورت­های افکار عمومی دارد. شاید در اخلاقی­ترین نگاه اروپا با سیاست هنجاری خود رویای سوریه­ای آزاد و دموکراتیک را بپروراند، اما پرسش اینست آیا عربستان و قطر اجازه الگو شدن سوریه را برای جهان عرب خواهند داد؟ اصلا آیا سوریه احتمالی پسا اسد شباهتی با سوریه قبل از شروع بحران برای اعمال نفوذ دارد؟

 

 

مطالب مرتبط