مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

منطقه بحران عربی، زبان قدرت غربی

اشتراک

طهمورث غلامی

مرکز بین المللی مطالعات صلح-IPSC


مقدمه : عمده کشورهای عربی منطقه چندی است که درگیر تحولات داخلی شده اند. مشخصه اصلی این تحولات، منازعه و برخورد میان چالشگران قدرت از یک سو و صاحبان قدرت از سوی دیگر است. در نگاه نخست، این گونه به نظر می رسد که مسائل جاری در کشورهای واقع در خاورمیانه، یک مسأله داخلی و اختلافی میان جامعه و دولت است که در نهایت متأثر از شرایط داخلی، حل و فصل خواهد شد. از طرفی این گونه عنوان می شود که صاحبان فعلی قدرت، همگی وابسته به دولت های غربی بوده اند و چون این حاکمان و صاحبان فعلی قدرت در معرض سقوط قرار گرفته اند، لذا در آینده کیفیت و ماهیت نظم منطقه ای، تابع شرایط داخلی منطقه است و دیگر فاکتورهای خارجی نقش تأثیر گذار و آنچنانی ندارند.

پرسشی که اینجا مطرح می شود این است که واقعاً آیا این گزاره صحیح است؟ آیا تحولات جاری در کشورهای منطقه خاورمیانه صرفاً یک کشمکش داخلی میان ملت و دولت است که در نهایت خواست ملت بر خواست حکومت غالب می شود و نتایج و پیامدهای این کشمکش داخلی از شرایط بیرونی تأثیر نمی پذیرد؟ آیا آن گونه که عنوان می شود، نفوذ دولت های فرامنطقه ای در خاورمیانه در حال از بین رفتن است و باید منتظر شکل گیری خاورمیانه ای بود که در آن روابط میان دولت ها و ملت ها کاملاً بر اساس شرایط داخلی خود منطقه تنظیم خواهد شد؟ پاسخ نگارنده به این پرسش منفی است و بر این باور است که گزاره های یاد شده الزاماً درست نیستند. نگارنده در ادامه به بیان دلایل خود برای این ادعا می پردازد.

تاثیرپذیری تاریخی منطقه خاورمیانه از محیط بیرونی

شاید با جرأت بتوان گفت که هیچ منطقه ای مانند خاورمیانه در جهان وجود ندارد که کیفیت تعاملات در آن این اندازه متأثر از عوامل بیرون از منطقه باشد. در منطقه آسیای شرقی، هرچند آمریکا دارای نفوذ است، اما خود دولت های منطقه نیز در شکل دهی به نظم و ترتیبات منطقه ای نقش بسیار قابل ملاحظه ای دارند. در اروپای شرقی، اروپای غربی، آمریکای لاتین و جنوب آسیا، هرچند فاکتورهای فرامنطقه ای دارای حدی از نفوذ و تأثیرگذاری هستند، اما این گونه نیست که کیفیت مناسبات و تعاملات در آن منطقه کاملاً متأثر از عوامل برون منطقه ای باشد و یا به آن وابسته باشد.

در میان مناطق مختلف جهان، این صرفاً خاورمیانه است که به جولانگاه بازیگران فرامنطقه ای تبدیل شده است. البته اهمیت ژئواکونومیکی (جغرافیای اقتصادی) منطقه در جلب توجه بازیگران فرامنطقه ای به این منطقه تأثیرگذار بوده است. اما این دلیل نمی شود که بپذیریم منطقه فاقد استقلال از عوامل فرامنطقه ای باشد و همه امور آن از شرایط بیرونی تأثیر پذیرد و از آن متأثر شود.

بعد از انقلاب صنعتی، کشورهای غربی همواره تلاش کرده اند که در منطقه خاورمیانه نفوذ کنند و آنچه که آنها را در این مسیر موفق می کرد، ضعف دولت های منطقه خاورمیانه بود. ضعف دولت ایران در قرن نوزدهم و همچنین ضعف دولت عثمانی باعث شد که بریتانیا بتواند بر قسمت زیادی از مناطق و جزایر خلیج فارس نفوذ داشته باشد. فروپاشی امپراتوری عثمانی این زمینه را فراهم آورد که نفوذ فرانسه و ایتالیا در منطقه شامات و شمال آفریقا افزایش یابد و نفوذ انگلستان در دیگر مناطق خاورمیانه نه تنها افزایش یابد، بلکه تثبیت نیز شود.

آغاز دوران جنگ سرد، به تدریج زمینه را برای نفوذ آمریکا و شوروی نیز فراهم آورد. با پایان یافتن جنگ سرد، هرچند نفوذ روسیه در منطقه به تدریج کم شد، اما به واسطه اقدام صدام حسین در حمله به کویت از یک سو و ضعف ترتیبات امنیتی در منطقه از سوی دیگر، نفوذ آمریکا و دولت های اروپایی بیش از پیش افزایش یافت و تثبیت شد. این گونه بود که زمینه وابستگی بیش از پیش امور منطقه خاورمیانه به بازی بازیگران فرامنطقه ای فراهم شد.

دلیل اصلی این وابستگی، به ضعف دولت های منطقه بر می گردد و نه اینکه بر مبنای توهم توطئه بیان شود که غرب قسم خورده است این منطقه را برای همیشه وابسته خود نگه دارد. در دوران جدید، جمهوری اسلامی خواهان این بوده است که نظم و ترتیبات منطقه ای باید بومی باشد، اما چون دیگر دولت های ساکن در خاورمیانه فاقد توان طرح و تعقیب این خواسته می باشند، لذا این مهم محقق نشد. از این وابستگی که در دو سده اخیر به تدریج شکل گرفته است، نکته ای که نگارنده دنبال می کند این است که این وابستگی سبب شکل گیری یک هویت وابسته شده است که خود سراسر منطقه را فرا گرفته است.

پیش از پرداختن به این مبحث، لازم است به این نکته پرداخته شود که مانند انسان ها، هر منطقه نیز دارای یک هویت مختص به خود است که آن هویت، خود محصول شرایط آن منطقه و مواردی مانند تاریخ مشترک، باورهای مشترک، دین مشترک و غیره است. هویت های منطقه ای به تدریج در طی یک فرایند تاریخی ساخته می شوند و هویت منطقه ای یک منطقه، زمانی شکل می گیرد که واحدهای موجود در آن منطقه، خود را نوعی از «ما» تعریف کنند که آنها را از دیگران متمایز سازد.

وقتی هویت منطقه ای شکل بگیرد، اعضای آن منطقه به نفوذ و مداخله «دگر» واکنش نشان می دهند. اما در منطقه ای که فاقد هویت مستقل و مختص به خود باشد، نه تنها احتمال واکنش دسته جمعی به نفوذ و مداخله دیگران بسیار ضعیف است، بلکه حتی در موارد زیادی ممکن است مداخله “دگر”، طلب و در خواست شود.

در یک منطقه دارای هویت مستقل، اگر بحرانی اتفاق بیفتد، ریشه آن بحران در داخل همان منطقه جستجو می شود و مدیریت بحران نیز با اتکاء به ظرفیت ها و ترتیبات خود آن منطقه صورت می گیرد. در مقابل، در منطقه ای که هویت آن به شرایط بیرونی گره خورده است، ریشه بحران را صرفاً ناشی از شرایط منطقه نمی دانند، بلکه به صراحت اعلام می شود که عوامل خارج منطقه ای در وقوع آن بحران نقش داشته اند و بدتر اینکه، از عوامل بیرونی انتظار می رود که آن بحران را مدیریت کنند.

در بحران هایی که در مناطق فاقد هویت مستقل اتفاق می افتند، نگاه ها به سوی عوامل بیرونی است. زیرا حل آن را خارج از توان خود می دانند. این وضعیت خود باعث می شود که نقش عامل بیرونی تثبیت شود و آن هویت وابسته کماکان تداوم داشته باشد. طبیعی است که در این صورت امکان شکل گیری یک نظم خودجوش منطقه ای وجود نداشته باشد. یک نظم منطقه ای که شاخصه عمده استقلال هویت یک منطقه است، زمانی شکل می گیرد که واحدهای موجود در آن منطقه به طور داوطلبانه و خودجوش و بدون اتکاء به نیروهای بیرونی، خواهان شکل گیری آن باشند.

منطقه خاورمیانه نمونه روشنی از مناطق به لحاظ هویتی وابسته است. این به خاطر آن است که فرایند شکل گیری هویت این منطقه در دوران معاصر، با حضور و نفوذ تدریجی دولت های غربی عجین شده است. حضور غرب صرفاً منجر به حضور در منطقه به عنوان یک کل نشد، بلکه دامنه آن، امور داخلی کشورها را نیز در بر گرفت.

پس از جنگ جهانی اول، قدرت های غربی نقش اساسی را در شکل دهی به مرزها و به تبع آن دولت های منطقه داشتند. از آن به بعد، غرب در ظهور و سقوط بسیاری از حکومت های منطقه نقش داشت. نفوذ دولت های غربی در کشورهای خاورمیانه باعث شد که تعاملات، ارتباطات و ترتیبات منطقه نیز از حضور آنها کاملاً متأثر شود. این وضعیت وابستگی باعث شد که در داخل این کشورها گروه های سیاسی به این نتیجه برسند که مطمئن ترین راه کسب قدرت و تداوم آن، این است که مورد پذیرش دولت های فرامنطقه ای قرار بگیرند. بسیاری از گروه های سیاسی پس از به دست گرفتن قدرت، پیوندهای وابستگی را تداوم بخشیدند. این وضعیت باعث شد که حضور غرب در منطقه این بار نه در قالب مباحث استعماری، بلکه در چارچوب روابط رسمی میان دولت ها تداوم یابد.

عدم استقلال حکومت های منطقه و نیاز آنها به غرب، باعث شد که خاورمیانه هیچ گاه دارای یک هویت مستقل و مختص به خود که برخاسته از شرایط منطقه باشد، نباشد. به گونه ای که نمی توان خاورمیانه را بدون توجه به نقش عوامل بیرونی تعریف کرد. برخی از حکومت های عرب، پس از جنگ جهانی دوم تلاش کردند که به این وابستگی پایان دهند، اما آنها برای رهایی از غرب، در دامن شوروی غلطیدند و یا در نهایت خود نیز به سمت غرب گرایش پیدا کردند و به تداوم وضعیت سابق کمک کردند.

با روی کار آمدن دولت های مدعی استقلال سیاسی و اقتصادی در کشورهای عربی، پس از جنگ جهانی دوم، این تصور شکل گرفت که زمینه برای شکل گیری خاورمیانه ای با هویت مستقل فراهم شده است. اما دیری نپایید که همین دولت ها خود به ابزاری برای گسترش نفوذ همه جانبه دولت های فرامنطقه ای تبدیل شدند.

 

تحولات کشورهای عربی و آینده منطقه

حال به بحث نخست، برگردیم و ببینیم که آیا تحولات جاری در منطقه به آن وابستگی پایان می دهد یا به نتیجه ای مشابه نتیجه تحولات پس از جنگ جهانی دوم، یعنی روی کار آمدن دولت های در ظاهر استقلال طلب اما ناموفق در کشورهای عربی، منجر می شود. روی کار آمدن دولت های یاد شده که به وابستگی منطقه پایان نداد، تحولات جاری چه طور؟ در پاسخ به این پرسش نگارنده در ادامه استدلال می کند که زبان قدرت در این منطقه همچنان غربی است و آن گونه که از شواهد بر می آید، در آینده نیز نفوذ و حضور قدرتمند غرب در منطقه وجود دارد. برای نشان دادن صحت این ادعا، کافی است بار دیگر تحولات بالا را از منظری دیگر و در مراحل مختلف آن، یعنی وقوع، تداوم، مدیریت و آینده آن مورد واکاوی قرار داد.

الف ) در وقوع این بحران ها باید گفت هرچند بدون تردید این بحران ها بیشتر محصول شرایط داخلی این کشورها بودند، اما با این حال نقش عوامل بیرونی را نیز نباید نادیده گرفت. نقش عامل بیرونی به طور عام و دولت های غربی به طور خاص در این بحران ها، شاید به نقش و تأثیرگذاری فناوری های ارتباطی و اطلاعاتی برگردد که غرب آگاهانه یا ناآگاهانه در گسترش آن تکنولوژی ها نقش داشته است و این تکنولوژی ها یکی از مؤلفه های شکل دهنده اساسی به تحولات منطقه است. بماند که برخی از دولت های منطقه تحولات داخلی کشورهای خود را به تحریک عوامل بیرونی نسبت می دهند که این خود نشان از آن وابستگی و تأثیرپذیری از غرب است که در پس زمینه ذهن این دولتمردان وجود دارد.

در کشورهای اروپایی تظاهرات مردمی هیچ گاه به خارج نسبت داده نمی شود و ریشه آن را در شرایط داخلی آن کشورها جستجو می کنند. اما در خاورمیانه نگاه بلافاصله به سوی عوامل بیرونی دوخته می شود و بدین طریق دولتمردان خود گواهی می دهند که دولت هایشان در مقابل غرب آسیب پذیر است و عوامل بیرونی قادر به ایجاد حرکت های عظیم اجتماعی در جوامع شان هستند. به عبارت دیگر، این گونه به غرب هویت یک قدرت بزرگ و تأثیرگذار داده می شود که توانا به انجام هر کاری است. در ادبیات سیاسی گفته می شود که مهم نیست چه اندازه قدرت داری، مهم آن است که رقیبان و دشمنان چه تصوری از قدرت شما دارند. دولتمردان خاورمیانه به بیرونی دانستن دلایل وقوع تحولات جاری ناخواسته به غرب این هویت را می دهند که غرب یک قدرت مطلق است که توانا است هر وقت اراده کند، شرایط داخلی آنها را دستکاری کند. معنای دیگر این بیان آن است که خاورمیانه مانند موم در دست آنان و در نتیجه وابسته به آنها است.

ب ) تحولات جاری در منطقه زمانی به خاورمیانه ای جدید منجر می شود که در فرایند آن تحولات، نقش عوامل بیرونی کم رنگ شود و در نهایت از بین برود. اما واقعیت این است که تا کنون این گونه نشده است. اگر در وقوع تحولات یاد شده نقش غرب کم بود، از فردای وقوع تحولات در هر کدام از این کشورها نقش کشورهای غربی بیشتر شد و در موارد زیادی این نقش طلب شد.غرب نقش مدیریت دوران گذار را به عهده گرفته است چون در منطقه هیچ نیرو و نهادی که توان مدیریت اوضاع را داشته باشد، وجود ندارد. شورای همکاری خلیج فارس به عنوان تنها سامانه به اصطلاح امنیت منطقه ای، در توسل به استفاده از توان نیروهای بیرونی پیشتاز بوده است. نقشی که عربستان در بحرین به عهده گرفته است، واقعا بدون همراهی آمریکا برای این کشور ممکن نبوده و نیست.

اگر غرب در فرایند تحولات نقش داشته باشد، که دارد، بدان معنی است که غرب در شکل دادن به نتایج آینده تحولات هم نقش دارد. نقش غرب در فرایند تحولات جاری در منطقه که اقدامی در جهت تضمین منافع آینده آنها است، به چند شکل نمود پیدا کرده است:

اول اینکه دولت های غربی به پایگاه مخالفین و اپوزیسیون دولت های موجود در منطقه تبدیل شده اند و این اجازه را به آنها داده اند که علیه حکام کشورهای خود به فعالیت بپردازند. در واقع در رسانه ها ملاحظه می شود که مخالفین نه از داخل کشور خود، بلکه از درون کشورهای غربی به موضع گیری، سازمان دادن و بسیج کردن مخالفین علیه دولت می پردازند.

دوم اینکه در موردی مانند مصر، غرب به خوبی دوران گذار را مدیریت کرد و چون شکل گیری خلاء دولت در مصر را به صلاح خود نمی دانست، با فشار بر مبارک برای خروج از قدرت، از یک سو جو انقلابی را تعدیل کرد و از سوی دیگر، اقدام به مدیریت انتقال قدرت بدون از هم پاشیدن سامانه سیاسی نمود.

سوم اینکه در بحران لیبی به صورت مستقیم دخالت نمود تا به عمر یک رهبر انقلابی که تنها هشت سال است تا حدودی در مسیر سازش با غرب حرکت کرده است، پایان دهند. نگرانی از وقوع جنگ داخلی در لیبی و فراهم آمدن زمینه برای رشد و نفوذ گروه های تندرو اسلامی در لیبی، از جمله عواملی بود که غرب را به مداخله در لیبی ترغیب نمود. نکته ای که در این میان جالب است، این است که اتحادیه عرب خود دخالت غرب در لیبی را خواستار شد. فارغ از اینکه به چه علت غرب در لیبی مستقیم دخالت کرد، واقعیت این است که نتیجه این دخالت، حاکم شدن وضعیتی در آینده لیبی است که اگر به نفع غرب نباشد، به ضرر آن نیست.

مدیریت اوضاع در این کشورها توسط کشورهای غربی، اقدامی در جهت ایجاد و خلق آینده مطلوب برای غرب در این منطقه است. در این صورت چگونه می توان انتظار شکل گیری خاورمیانه بدون حضور غرب را داشت. امروزه در منطقه خاورمیانه بسیاری از دولتمردان این پرسش را طرح می کنند که چرا غرب در لیبی دخالت کرد اما در یمن و بحرین به دخالت نمی پردازد. این پرسش بدان معنی است که آنها انتظار دارند که غرب به مدیریت اوضاع در بحرین و یمن بپردازد. غافل از اینکه مدیریت اوضاع توسط غرب یعنی تضمین حضور و نفوذ غرب در آینده منطقه.

چهارم اینکه در این تحولات غرب خود را در مقام حمایت از مردم در مقابل دولت معرفی کرده و در این راستا، به محکوم کردن اقدامات حکومت ها و حمایت از مردم می پردازد. غرب از این طریق به دنبال آن است که خود را نیرویی منجی و آزادی بخش نزد مردم کشورهای منطقه تعریف کند و بدین طریق نگاه و برداشت مثبت آنها را نسبت به غرب شکل بدهد. اگر حکومت های کشورهای عربی به سرکوب شدید مردم بپردازند و ناگهان دولت های غربی در حمایت از مردم به دخالت بپردازند، طبیعی است که غرب تا حدود زیادی در به دست آوردن قلب مردم موفق شود و از این طریق نفوذ خود را تثبیت کند. بعید نیست بر همین مبنا روزی غرب به مداخله در سوریه، یمن و بحرین بپردازد.

پنجمین نمود نقش غرب در فرایند تحولات منطقه، اعطای کمک های اقتصادی و سیاسی به دولت های مصر و تونس و شاید دیگر دولت ها در آینده است. از طریق این کمک ها، غرب به دنبال تثبیت ثبات در این کشورها و در نتیجه، جای پا باز کردن در آینده آنها است. حال با توجه به این مطلب که طرح شد، بار دیگر باید با تعمق و تفکر بیشتری به این پرسش پاسخ داد که آیا ما شاهد ظهور خاورمیانه ای جدید هستیم؟ چگونه می توان انتظار آینده ای متفاوت از گذشته داشت در حالیکه این غرب است که به مدیریت اوضاع می پردازد و منطقه خاورمیانه علیرغم داشتن منابع فراوان قدرت، کمترین نقش را در مدیریت اوضاع دارد؟ چگونه ممکن است وقتی که غرب به بازیگر فعال در تحولات منطقه تبدیل شده است، انتظار شکل گیری منطقه بدون حضور غرب را داشت؟ آیا اساساً در تصور می گنجد که غرب اوضاع را به گونه ای مدیریت کند که به ضررش تمام شود؟ باید چشمان را باز کرد و واقعیت را به گونه ای دیگر دید. آنچه که امروزه در منطقه دیده می شود، آن است که مدیریت شرایط داخلی در افغانستان، عراق، مصر، لیبی و شاید در آینده در دیگر کشورهای عربی، نفوذ غرب را بیمه کرده است و با اینکه منطقه عربی است، اما این قدرت غرب است که به تنظیم آن امور می پردازد؛ تهدیدی که باید ان را جدی گرفت.

مطالب مرتبط