پایان امپراتوری عثمانی و جنگ جهانی اول به تدریج باعث شکل گیری منطقه خاورمیانه شد. دولت هایی شکل گرفتند و جغرافیای این منطقه شکل گرفت. از همان ابتدا دو دیدگاه برای موفقیت کشورها مطرح شد. پان عربیسم و پان اسلامیسم.
پان عربیسم: عده ای اعتقاد داشتند علت اینکه ما گرفتار شده ایم و تحت سلطه استعمار قرار گرفته ایم و استعمارگران انگلیسی و فرانسوی ما را تحت انقیاد گرفته اند، به این خاطر بوده است که ارزش ها و شیوه هایی که سنتاً در این ممالک حاکم بوده، این استعداد را در ما قرار داد و این فرصت را به غربی ها داد که در منطقه صاحب نقش و نفوذ شوند. بنابراین باید به دنبال راهی دیگر بود تا بتوان به غرب نشان داد که ما شایسته زندگی بهتر هستیم. این گروه بسیار متأثر از اتفاقات غرب بودند، نه به این معنا که غرب را دوست داشته باشند، بلکه متأثر از اینکه چگونه غرب توانست موفق شود. اعتقاد این گروه این بود که اتفاقاتی که در غرب اتفاق افتاده که ما به آن مدرنیته می گوییم، عامل مهمی است. بنابراین این گروه بر این اعتقاد شدند که برای اینکه ما جامعه ای داشته باشیم که تحت کنترل غربی ها نباشد و موفق باشد، باید به یک ابزاری متوسل شویم به نام ملی گرایی. ملی گرایی همانطور که می دانید یکی از ویژگی های تحولات اروپاست که انقلاب فرانسه خیلی به آن بال و پر داد. بنابراین دولت هایی که شکل گرفتند به سوی ملی گرایی پیش رفتند. حال این ملی گرایی باید مبتنی بر یکسری ارزش ها باشد. در غرب ملی گرایی ماهیت انتزاعی پیدا کرد، یعنی ملی گرا هستیم چون لیبرال هستیم، ملی گرا هستیم چون دموکرات هستیم. اما این گروه نمی توانستند بر این مفاهیم انتزاعی تکیه کنند، از اینرو ملی گرایی را بر اساس قومیت گذاشتند و ملی گرایی عرب شکل گرفت که به آن پان عربیسم می گویند. برخی از رهبرانی که به قدرت رسیدند، بهترین راه برای مبارزه با غرب و از بین بردن آن تحقیرها و رسیدن به پیشرفت، ملی گرایی است.
گروه دومی هم وجود داشتند که معتقد بودند که دلیل اینکه ما تحت انقیاد غرب قرار گرفته ایم و نتوانسته ایم پیشرفت کنیم به این دلیل بوده که به ارزش های ما اجازه داده نشده تا خود را متجلی کنند. ساختارها و حکام حاکم و…. اجازه نداده است که ارزش ها متجلی شوند. بنابراین بهترین را برای اینکه ما بتوانیم غرب را تحت کنترل خود قرار دهیم و آن تحقیر را از بین ببریم، این است که به ارزش ها متوسل شویم.
بنابراین این دو گروه به وجود امد که یکی خود را پان عربیست می دانست و دیگری پان اسلامیست. حال واضح است که کدام یک پیروز می شود. چرا چون پان اسلامیست ها با توجه به شرایط از این امکان برخوردار نبودندکه بتوانند جامعه را کنترل کنند، چون برای اداره جامعه نیاز به یک ابزاری به نام دولت متمرکز و بوروکراسی بود. ملی گراها اعتقاد داشتند که این مدل باید پیاده شود. بنابراین مفهوم دولت مدرن را به معنای ایجاد یک تمرکز قدرت، اقتدار و تمرکز خشونت پیاده کردند. نکته ی دیگری که اعتقاد داشتند این بود که بوروکراسی ای باشد که جامعه را به ملت و ملت را به دولت وصل کند. اما پان اسلامیست ها هنوز در چارچوب تفکرات سنتی به رابطه دولت و مردم نگاه می کردند و این جواب نمی داد. به همین دلیل پان عرب ها به قدرت رسیدند. دلیل مهم دیگری که باعث به قدرت رسیدن پان عربیست ها شد، این بود که بیشتر پان عرب ها در ساختار ارتش حضور داشتند. قدرت نظامی در اختیار این ها بود که بتوانند کنترل جامعه را به دست بگیرند، امری که در اختیار پان اسلامیست ها نبود. بنابراین بعد از پایان جنگ جهانی دوم و به قدرت رسیدن یکسری از کشورها می بینیم که پان عرب ها به قدرت رسیدند. اولین کاری که این گروه ها انجام دادند، کشتار و از بین بردن طرفدارن اسلام گرا بود. که نمونه اش ناصر در مصر بود که اولین کاری که پس از به قدرت رسیدن انجام داد، اعدام سید قطب بود. پان عرب ها می دانستند که دشمن اصلی داخلی اشان اسلام گرایان بودند و دشمن خارجی اشان هم کشورهای غربی است. بنابراین خیلی طبیعی بود که در فضای دو قطبی به سمت کشورهای کمونیستی به رهبری شوروی گرایش پیدا کنند. اگر نگاه کنیم تمام سمبل های پان عرب مثل ناصر، اسد، قذافی و صدام همگی یک شکلی از سوسیالیسم را صحبت کردند. چون قصد داشتند در داخل ریشه های اسلام گرایی را بزنند و یک ارزشی را جایگزین کنند. بنابراین چه ارزشی بهتر از اینکه سوسیالیسم را بیاورند و دیگر اینکه در مقابل غرب یک ارزشی را جایگزین کنند که کاملاٌ در تعارض با ارزش های لیبرال باشد. بنابراین پان عرب هایی که همگی نظامی بودند به قدرت رسیدند. در طول این مدتی که این گروه سرکار بودند نه تنها توانستند اسلام گراها را از بین ببرند، بلکه توانستند در منطقه و خیابان های عرب مشروعیت پیدا کنند، چرا چون تعارض با غرب برای کسانی که تحت سلطه غرب بودند یکی از ابزارهای روانی است که شما خود را در جایگاه اقتدارگرا تلقی کنید. تمام این منطقه همیشه در رابطه با غرب، سیاست را تفسیر و تنظیم می کند. بنابراین همیشه ناکامی ها و عقب افتادگی های خود را ناشی از غرب می دانستند. بنابراین خیلی طبیعی است ضد آمریکایی، ضدانگلیسی و ضد فرانسوی بودن طبیعی جلوه کند. بنابراین خیابان های عرب کاملاٌ در اختیار پان عرب ها بود و چون به پان اسلام ها اجازه نمی دادند که در صحنه باشند، مردم با تفکرات پان اسلامیست ها کمتر آشنایی داشتند.
پاین جنگ سرد و پی آمدهای آن: اتفاق مهمی که افتاد این بود که جنگ سرد به پایان رسید. یعنی فضای بیرونی که به شدت به پان عرب ها کمک می کرد، از بین رفت، یعنی پان عرب ها قادر بودند با اتکا به توانمندی شوروی در منطقه، با اقتدار بیشتری در مقابل غرب ایستادگی کنند و مخالفان داخلی اسلام گرا را از بین ببرند. بنابراین با سقوط شوروی این فضا کاملاً عوض گردید و پان عرب ها حمایت خارجی خود را از دست دادند، چون غرب گرا نبودند و مهمتر اینکه در آن چیزی که مردم می گفتند، ناتوان بودند، یعنی اینکه معتقد بودند که بدبختی و حقارت ما ناشی از ارزش های سنتی بوده که بر ما حاکم بوده و ما درصددیم تا این ارزش ها را از بین ببریم و یک نگاه مدرنی به رابطه حکومت و مردم و به مدیریت جامعه داشته باشیم. اما 40 تا 50 سال حاکمیت پان عرب ها، شما جوامعی دارید که نه تنها فقیرتر از گذشته هستند، بلکه ارزش های سنتی منحط تر و فاصله طبقاتی وسیعتر شده است و در قبال غرب ضعیف تر هم شده اند. بنابراین پان عرب ها نه تنها نتوانستند گفته های خود را عملی کنند، بلکه نتوانستند غرب را هم از منطقه بیرون کنند. یعنی در طول این مدتی که پان عرب ها در منطقه بودند، حضور آمریکا هرروز بیشتر از پیش می شد. در کنار این مسأله فقر، عقب ماندگی و ظلم و ستم بیشتر در این ممالک بود. از اینرو پان عرب ها در هر دو جبهه شکست خوردند.
خیزش اسلام گرایان پس از شکست پان عربیسم: بنابراین بستر برای پان اسلامیست ها فراهم می شود تا خود را در جامعه متجلی کنند. یعنی در مقابل هر تزی یک آنتی تز قرار می گیرد. اسلامی که در ذهن پان اسلامیست ها بود یک اسلام آسمانی و متعالی به معنای کلمه نبود، بلکه یک اسلام به شدت محافظه کار است. اسلامی که در عربستان مشاهده می کنیم. اسلامی که نمی خواهد مناسبات سنتی اجتماعی را عوض کند. در مقابل اسلام متعالی، اسلامی است که می خواهد مناسبات اجتماعی را عوض کند. بنابراین وقتی که ما می گوییم رشد اسلام گرایی در منطقه افزایش پیدا کرد، به معنای اسلام غیرمتعالی است که الان عربستان سعودی سمبل آن است. بنابراین از 1991 به بعد به تدریج شاهد حقیرتر شدن و تضعیف پان عرب ها در منطقه و در مناسبات جهانی بودیم و شاهد حضور وسیعتر و نافذتر آمریکا در منطقه هستیم، در عین حال که شاهد شکل گیری پان اسلامیست ها در منطقه هستیم. در صورتی که به نظر می آید که این دو مسأله باید در تعارض با یکدیگر باشند. بنابراین ناکارآمدی پان عرب ها در صحنه جهانی منجر به نفوذ آمریکا در منطقه و ناکارآمدی پان عرب ها در صحنه داخلی منجر به حضور وسیعتر پان اسلامیست شد.
سلفی گری: بنابراین الان در مراکش، تونس، و کشورهایی که در آنها انتخابات برگزار شد، قدرت به پان اسلامیست ها رسیده، اما پان اسلامیستی که به شدت تفکراتش شبیه حاکمان عربستان است. نمی خواهد ماهیت مناسبات اجتماعی را تغییر دهد، بلکه فقط می خواهد در صحنه قدرت حاکم باشد. بنابراین امروزه ما شاهد هستیم که یکی از پیامدهای اتفاقات اخیر در منطقه، نقش وسیعتر و کلیدی تر کشورهایی چون عربستان و قطر. یعنی اتحادیه عرب که زمانی جولانگاه پان عرب ها بود، امروزه تحت حاکمیت کشوری به نام عربستان است، چون هم قدرت مالی دارد و دیگر اینکه نماد و ارزش آن پان اسلامیستی است که اشاره کردم و مهمتر از همه طرفدار غرب است. برای همین است که نقش عربستان کلیدی تر، قاطع تر و مهمتر از گذشته است. حال در کنار عربستان کشوری به نام قطر است که حجم عظیمی از ثروت را در اختیار دارد و چون منافعشان در راستای منافع غرب است، نه به این معنی که کارهایی که عربستان انجام می دهد به خاطر امریکاست، بلکه در راستای منافع خودش و هم راستا با منافع آمریکا است. یعنی اینکه آمریکا مخالفتی با نضج گیری اسلام در منطقه ندارد، چون این نوع اسلام مناسبات سنتی را نمی خواهد بهم بزند، حال این نوع اسلام اگر هم بخواهد تغییر و تحولی در جامعه ایجاد کند، این تغییر و تحول به شدت موقتی و کند است و بنابراین منافع آمریکا را به خطر نمی اندازد. هدف این پان اسلامیست ها محققاٌ ممکن است مثلاٌ در مصر کسانی که به قدرت می رسند کلام ضد آمریکاییشان بیشتر شود، کلام ضد اسرائلی بیشتر شود، اما ماهیت روابط عوض نمی شود، چون کسی که برای مثال در مصر روی کار می آید متفاوت از مبارک است، چه در کلام و چه در عمل و سمبل های این دوران عوض می گردد و ما شاهد فیلم های ضا آمریکایی و ضد اسرائیلی خواهیم بود، اما در اصل عوض نمی شود. دو واقعیت در این میان هست:
1. کشورهای منطقه در سیستم نظام بین الملل یکپارچه شده اند، چون نظام بین الملل یک واقعیت عرضی است و اکثر کشورهای عرب بخشی از این نظام هستند. 2. اکثر این کشورها در سیستم سرمایه داری جهانی تنیده شده اند. این دو ویژگی باعث می شود که به شدت متأثر شوند از 1. واقعیت های سیستم و 2. متأثر شوند از واقعیات نظام سرمایه داری. بنابراین به این دلیل است که آمریکا مشکلی ندارد که اسلام گراها در مصر یا تونس به قدرت برسند. چرا که این کشورها از واقعیات سیستم بین الملل متأثر می شوند و در واقع جایگاه کشورها در این سیستم تعیین کننده میزان تأثیرگذاری کشورها بر اعضای سیستم است و در نتیجه کشورهای غربی بیشترین میزان تأثیرگذاری را بر اعضای سیستم دارند. بنابراین افرادی که به قدرت می رسند نیازمندند که نیازهای افراد جامعه را براورده کنند و برای فراهم کردن این نیازها مجبورند که درامد داشته باشند. اکثر کشورهایی که با تحول روبرو شده اند درآمد خود را از توریسم و نفت به دست می اورند. بنابراین هم توریسم و هم نفت این کشورها وابسته به خرید کشورهای غربی است چرا که مثلاً توریست عربستانی به مراکش نمی رود و یا عربستان نفت خود را به اردن نمی فروشد. بنابراین بیشترین حجم فروش نفت این کشورها به غرب است. بنابراین صرف نظر از اینکه پان اسلامیست یا کسان دیگری به قدرت برسند، مجبورند به خاطر واقعیت های داخل کشور خود و واقعیات سیستم بین الملل با سیستم سرمایه داری جهانی همراهی کنند. می توان گفت که جهت گیری منطقه به شدت تحت کنترل عربستان و همچنین منطقه به شدت تحت کنترل الزامات غرب به رهبری آمریکا خواهد بود. یعنی ما شاهد نفوذ بیشتر غرب و همچنین نفوذ بیشتر عربستان در مقام مقایسه با 40 سال پیش خواهیم بود. همین کشور عربستان زمانی به کشورهای پان عرب چون سوریه باج می داد که در کشورها شلوغ نکنید، چرا که تمام خیابان ها تحت کنترل پان عرب ها بود. اما امروزه می بینیم که قذافی را می کشند، کوچکترین حرکتی در خیابان های عرب نمی شود، این یعنی مرگ پان عربیسم. افرادی چون صدام، اسد، قذافی زمانی در جهان عرب برای خود سمبل و نماد بودند، اما آنها را با حقیرترین شیوه کشتند، برای اینکه درس عبرتی شود برای مردم تا اینگونه وانمود شود که ما قادریم تا سمبل ها و نمادهای شما را نابود کنیم و پان عربیسم را بی آبرو کنیم. از انجا که بخشی از هویت هر فرد ناشی از اسطوره هاست، با شکستن این اسطوره ها هویت ها شکننده می شوند، با شکننده شدن هویت ها، دیگر رمق و دلیلی برای مخالفت ندارید، برای همین منظور بود که حرکتی در خیابان های عرب برای حمایت از اسطوره ها شکل نگرفت. بنابراین گفتمان پان عربیسم را از بین بردند و حال یک گفتمان بیشتر در منطقه نیست و آن پان اسلامیسم است که به شدت ماهیت سلفی دارد. حال این گفتمان باید بتواند نیازهای مردم را برآورده کند، اما دو مشکل دارد: 1. با سیستم سرمایه داری جهانی ارتباط دارد و باید بتواند الزامات سیستم سرمایه داری جهانی را برآورده کند و 2. الزامات نظام بین الملل را برآورده کند. بنابراین کشورهایی که در این سیستم و نظام قرار دارند باید بتوانند بیشترین امتیازات را در بلندمدت به دست آورند. بنابراین به نظر من این اتفاقاتی که افتاد بیش از همه منافع غرب را تأمین کرد، چرا چون یکی از گفتمان های حاکم به طور کامل از صحنه منطقه از بین رفت و از طرف دیگر نوعی از اسلام در حال شکل گیری است که بسیار مورد نظر کشورهایی چون عربستان است و این نوع اسلام به نفع غرب است، چون می خواهد مناسبات غیرپویای اجتماعی را حفظ کند و با این نوع مدل از اسلام کشوری چون عربستان نمی تواند الگو باشد و این به نفع غرب است. من برخلاف تحلیل هایی که معتقدند این تحولات باعث تضعیف غرب شد، معتقدم باعث حضور قوی تر و نافذتر امریکا در منطقه شد و من کاملاً معتقدم که ما در آینده ای نزدیک دوباره شاهد شورش ها، کودتاها و جنگ در کشورهای عربی خواهیم بود، چون ساختارهایی که حاکم شود، ناتوان از برآورده کردن خواسته ها و الزامات جامعه خواهند بود و شاهد حضور وسیعتر آمریکا در منطقه خواهیم بود. در دوران جنگ سرد آمریکا به دنبال ثبات بود، چون فقدان ثبات موجب خلأ می شد و شوروی این خلأ را پر می کرد، امروزه دیگر شوروی نقش جهانی ایفا نمی کند، چین هم خواهان شرق آسیا است. از اینرو آمریکا عبایی از بی ثباتی ندارد، چرا چون کسی این خلأ را پر نمی کند. اما بی ثباتی کشورهای حاکم را بی ثبات تر می کند و این باعث می شود تا در برابر آمریکا کمتر نافذ باشند و این مطلوب آمریکا می باشد. در پایان اگر صحبت از نشانه ها باشد، نشانه ها به سوی این خواهد بود که منطقه بی ثبات تر و پر تلاطم تر خواهد شد.
سوال: حضرتعالی فرمودید که نظمی که براساس تحولات موجود در خاورمیانه شکل می گیرد، نظمی نخواهد بود که بتواند وضعیت موجود را تغییر دهد، در صورتی که بر اساس گزارشاتی که در مورد تحولات خاورمیانه انتشار پیدا کرده، نظم مردمی در حال شکل گیری است که وضعیت موجود را به کلی تغییر خواهد داد و از طرف دیگر بخش دیگری که با گفته های شما در تعارض قرار می گیرد، این است که اسلامی که در حال شکل گیری است اسلام نوع عربستانی نیست، بلکه کاملاً متفاوت از عربستان است؟
وقتی می گوییم نظم بهم می خورد صحبت از جایگزین نظم است، ممکن است مولفه های نظم از بین برود، اما ماهیت آن عوض نمی گردد. خیلی نمی توان به گفته ها و نوشته های کسانی که جدید به قدرت می رسند، تکیه کرد، چرا که محیط جدید می طلبد، اما در عمل فرق می کند. باید گفت که مولفه های شکل دهنده به نظم به چه سویی خواهد رفت، آیا با این سمت می رود که حکومت ها متمرکزتر می شوند یا مدنی تر، از نظر اقتصادی؛ سیستم اقتصادی ای که می خواهد حاکم شود مبتنی بر ارزش های بازار است یا نظام برنامه ریزی خواهد بود، از نظر فرهنگی نظم حاکم اعتقاد به تنوع فرهنگی دارد یا ندارد، از نظر اجتماعی بر این تاکید می کند که برابری بین افراد باید باشد یا نه. محتمل است که در این موارد چهارگانه تاکید بر جنبه های مثبت خواهد کرد، چرا که گرایش به سوی جنبه هایی است که مورد پسند است. حالا شما هر طور که می خواهید بر روی این نظم اسم بگذارید، اما نمی توان از واقعیت هایی که کشورها با ان درگیرند غافل شد. برای مثال در مصر هر کسی که بخواهد به قدرت برسدف نیاز به پول و جنبه های مالی دارد که بتواند نیازهای مردم را برآورده کند. مصر فاقد توانمندی و زیرساخت برای ایجاد یک جامعه مدرن است. برای دگرگون کردن الزامات ساختار نظام بین الملل باید در داخل بتوان توسعه و ترقی ایجاد کرد، بعید می دانم که این کشورها توانایی این را داشته باشند که بتوانند این ساختارها را عوض کنند. برای نمونه کشور چین توانست با دگرگونی هایی که در داخل ایجاد کرد، بر الزامات سیستم بین الملل تاثیرگذار باشد. بنابراین کسانی که در منطقه خاورمیانه به قدرت رسیده اند، فاقد توانایی ذهنی و گروهی هستند که بتوانند دگرگونی ایجاد کنند. بیشتر این افراد با نفی دیگری به قدرت رسیده اند و اندیشه و ایده ای با خود ندارند.
سوال: به نظر شما مهمترین چالش های سه قدرت تاثیرگذار در منطقه یعنی امریکا، عربستان و ایران چیست و براورد شما از تفوق این سه قدرت نسبت به چالش هایشان را چگونه ارزیابی می کنید؟
اگر بقا، امنیت و رفاه اقتصادی را یک اصل بدانیم، همیشه دو راه برای رسیدن به ان وجود دارد، 1. پیدا کردن یک دوست و متحد قوی برای حمایت، مثل کاری که مصر و عربستان با آمریکا می کنند یا کره شمالی با چین. که این امر خیلی ناپایدار است، چون ممکن است کشور دیگر منافع بیشتری برای متحد شما داشته باشد و در نتیجه ممکن است این حمایت از بین برود 2. انسجام داخلی و توازن داخلی برای نافذ بودن در منطقه. یعنی داشتن جامعه ای که مردم راضی باشند، در رفاه باشند، رابطه ی قلبی با حاکمان داشته باشند. بنابراین برای داشتن نقش موثر و نافذ در منطقه خاورمیانه باید دنبال این دو راه بود، توازن خارجی یا توازن داخلی.
سوال: به نظر می رسد که با توجه به نقش فعال ترکیه در تحولات خاورمیانه، کشورهایی چون تونس، مصر، مراکش و دیگران در حال الگو برداری از مدل عدالت و توسعه ترکیه باشند، آیا این اسلام متفاوت از اسلام نوع عربستانی نیست؟
ببینید صحبت از گرایش(TREND) است، زیاد به صحبت ها توجه و تاکید نداشته باشید. تمام کارهای که ترکیه انجام می دهد دو هدف دارد: 1. تامین منافع ترکیه و داشتن نقش بیشتر در خاورمیانه 2. این نقش فعال ترکیه تعارضی با منافع غرب و امریکا ندارد. از سوی دیگر ترکیه چون درصدد الحاق به اتحادیه اروپاست، در حال عوض شدن است. این اسلام ترکیه قبول می کند که زن و مرد برابرند قبول می کند که کردها به زبان خود بنویسند، این تعارضی با منافع غرب ندارد. امریکا مخالفتی با اسلام نوع ترکیه و عربستان ندارد، آنچه موجب ترس و نگرانی امریکاست، یک گزینه بدیل سیاسی، اقتصادی و فکری در کنار آمریکا است. از طرفی هم مشکلی که اسلام نوع ترکیه برای غالب شدن در منطقه دارد این است که به شدت اسلام نوع امریکاییست و گروههایی که در منطقه وجود دارند این نوع اسلام را نمی پذیرند.
نکته سردبیر:
جنبش اسلامی تونس به رهبری استاد راشد الغنوشی از جهت فکری همسوی با سلفی گری و اسلام سعودی نیست. جریان غالب اخوان المسلمین در صحنه مصر نیز سلفی نیست. جنبش اسلامی در بحرین نیز سلفی نیست. جنبش یمن مشتمل از دو بخش قبایلی و نفوذ سلفی و جنبش مستقل شیعیان زیدی است.