دکتر سامان فریدونی
پژوهشگر روابط بین الملل
مرکز بین المللی مطالعات صلح-IPSC
گویا هگل درست میگفت که تاریخ دو بار تکرار میشود و مارکس به درستی جمله او را تکمیل کرده بود که یک بار بصورت تراژدی و یک بار به صورت کمدی!! جهان هنوز از تراژدیهای قرن بیستم یعنی فاشیسم ایتالیا، نازیسم آلمان دور نشده که فرزند فاشیسم- نئوفاشیسم- انگشت به در میکوبد! تولدی در قامت احزاب راست افراطی در اروپا و قدرتگیری مجدد ترامپ در آمریکا. آدورنو متفکر مکتب فرانکفورت دلیل رویکرد مردم به فاشیسم را پاک کردن وقایع تاریخی از اذهان عمومی میداند. آیا اروپاییان فاشیسم ایتالیا و کوره های انسان سوزی را فراموش کرده اند که به راستهای افراطی تمایل پیدا نمودهاند؟
در آلمان حزب راست افراطی Afd چیزی کم از رقیب در قدرت به جلوس نشسته سوسیال دموکرات ندارد.در ایتالیا، نخست وزیر جورجیا ملونی از حزب برادران ایتالیا، با تفکراتی نئو فاشیستیست.در سوئد حزب دموکراتهای سوئد سومین حزب پارلمان است و در تلاش برای یکدست کردن راست گراها و قبضه دولت درآینده. در اسپانیا حزب وکس در حال قدرت گرفتن است. در هلند حزب حزب آزادی ppv ) (در تکاپو برای افزایش نفوذ بخصوص در میان جوانان است.بنظر میرسد سیل مهاجرت از کشورهای جنگ زده خاورمیانه به اروپا، افزایش نفوذ اقتصادی سیاسی چین، افزایش بیکاری فقر و نابرابری، هزینه های فراوان زندگی، بیاعتمادی به احزاب سیاسی و رهبران، دست به دست هم داده تا اروپاییان اندک اندک راستگراهای افراطی را به عنوان تنها نیرویی که میتواند انسجام برقرار کند ناجی خود بدانند. در آنسوی آبها، در آمریکا، قریب به ۸ ماه دیگر ممکن است ترامپ مجددا بر اسب قدرت سوار شود. او که در دور اول ریاست جمهوریش با اعمال نژادپرستانه و مهاجر ستیز از جمله شر جلوه دادن مهاجران، تلاش برای ساخت دیوار مرزی به جهت بومی گرایی، انکار خطرات تغییرات اقلیمی برای بشریت برخورد خشونت آمیز با سیاهپوستان و با تکیه بر سیاستهای پوپولیستی و تبلیغات به دنبال بسیج عمومی بود این بار نیز تلاش دارد تا دوباره به قدرت برگردد. به قدرت برگشتن ترامپ و دوباره اوج گرفتن سیاستهایش که مبتنی بر ایده هایی از جمله برتری سفیدپوستان و شعارهایی همچون (( اول آمریکا))ست، خروج از پیمانهای بین المللی، اعمال تحریم علیه سایر کشورها، و اعمال سیاستهای سختگیرانه در قبال مهاجرین، مسیر حرکت به سمت نئوفاشیسم را هموارتر میکند.
باید خاطر نشان ساخت نئوفاشیسم با وجود تفاوت هایش با فاشیسم، ازفاشیسم اجتناب نمی جوید. نئوفاشیسم همچون فاشیسم هنوز بر طبل ملیگرایی افراطی میکوبد، اما کانون توجه و دوگانه سازیاش سیاهان یا یهودیان نیست، بلکه مهاجرین و مسلمانان است. اما چرا فاشیسم این پتانسیل را دارد که با توجه به تجریهسیاهی که پشت سر گذاشته میتواند هنوز هم طرفداران خود را داشته باشد و در قامتی دیگر اما نه متفاوت جذابیت ایجاد کند؟
ایدئولوژی فاشیسم، ملغمهای از طیفها و گرایشهای متفاوت فکریِ سیاسیست. از ناسیونالیسم افراطی تا رهبرپروری، بسیج تودهای مردم، محافظه کاری و… این ترکیب و تنوع فکری، قابلیت این را دارد که طیفهای اجتماعی فراوانی از مردم را به سمت خود جذب کند. فاشیسم این توانایی را دارد که به مسائل پیچیده و سوالات سخت پاسخی آسان دهد. زیرا با دو گانه سازی “ما- آنها” ایرادات ، نقصانها و عدم تحقق جامعه آرمانی را بر گردن دیگری اندازد و “آنها” را مقصر جلوه میدهد. در ضمن این دو گانه سازی، فاشیسم با برتری قائل شدن به طرفداران خود حول یک ایدئولوژی و رهبر ملت سازی کرده، دیگریها را بی ارزش قلمداد میکند. بعنوان مثال نگاه کنید به دو گانه سازیِ نژادیِ هیتلر نسبت به یهودیان که راه را بر اردوگاههای انسان کشی هموار نمود. یا بنگرید به دوگانه سازی ” ما- آنها” ی ترامپ که “ما”ی جمعی را آمریکا و دیگری یا “آنها” را مهاجرین قلمداد کرد. در واقع این دیوار کشی و برتری قائل شدن به آمریکاییان نسبت به مهاجرین یا مسلمانان و یا برتری دادن سفیدپوستان بر سیاه پوستان نشات گرفته از دیدگاهی فاشیستیست. از سوی دیگر این خود برتر بینی، این حق را برای طرفداران تفکر فاشیستی ایجاد میکند که هر رفتاری را که مطلوب بدانند با سایر جوامع انجام دهند. و همین مسئله است که در گذشته فاشیسم و در روزگار کنونی نئوفاشیسم را به تهدیدی برای جهانیان تبدیل میکند.
یکی دیگر از دلایل گرایش به فاشیسم، واکنش به فردگرایی در مکتب لیبرالیسم است. لیبرالیسم با تاکید بر فردگرایی خردگرایانه معتقد است کنش و واکنش افراد در جامعه میتواند میان منافع عمومی هماهنگی ایجاد کند. اما بنا بر نظریات منتقدین این مکتب، این فردگرایی باعث ایجاد چندگانگی، بیثباتی، تفرق و اختلافات طبقاتی میگردد. به همین دلیل توده های سرگشته و هراسان از فروپاشی نیاز به وجود یک ایدئولوژی و رهبر دارند تا با تمسک و اطاعت بیچون و چرا از آن بتوانند انسجام را به جامعه بازگرداند. در صورت قبضه قدرت توسط راستهای افراطی در اروپا و ترامپ در آمریکا، شاهد حکومتهایی خواهیم بود که فرد در آن جایگاهی ندارد ، حکومتها رنگ و بوی تک حزبی و دیکتاتوری جناحی دارند و سیاستهایشان را بر مبنای تعصبات ملی مذهبی و ایدئولوژیک پایه ریزی میکنند. معترضین توسط پلیس سرکوب – و نه کنترل – میشوند، جامعه مدنی سرکوب و اجتماع تبدیل به تودهای شکل پذیر میگردد.
در حوزه سیاست خارجی در جهانی که حکومتهای فاشیستی قدرت گرفته باشند، منطق نظامی گری گفتمان غالب خواهد بود. در این منطق جنگ بر صلح طلبی و همکاری بین المللی برتری خواهد داشت. در تفکری که معتقد بر برتری نژادی است، جنگ اصلی برای نشان دادن برتری ذاتی یک نژاد یا رنگ پوست است. در این نگرش حقوق مساوی مردم، همکاری بینالمللی، صلح جویی جایگاهی ندارد، زیرا مغایر نظم طبیعیست. در چنین نظام بین المللی اتحاد ها فرو می پاشند. چه بسا قدرت گرفتن راست های افراطی در اروپا، دومینو وار پس از انگلستان باعث جدایی سایر کشورها نیز از این اتحادیه گردد.
زمانی استالین گفته بود فاشیسم، عارضه ضعف بورژوازی است. گویا این ضعف بورژوازی در عملی کردن وعده های خود و ساختن جهانی تهی و متوحش است که ما را به تکرار کمدی وار تاریخ سوق میدهد.