مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

بحران در رویای جهانی گرایی: آیا نظم نئولیبرال به پایان خود نزدیک میشود؟

اشتراک

دکتر سامان فریدونی

پژوهشگر جامعه شناسی سیاسی

مرکز بین المللی مطالعات صلح-IPSC 

 

گویا پایان گلوبالیزم آغاز شده است. جهانی گرایی با وعده هایی چون صلح پایدار، رونق اقتصادی، افزایش تعاملات فرهنگی و تقویت نهادهای بین المللی پا به میدان گذاشت. از دهه 1990 با فروپاشی بلوک شرق و گسترش نئولیبرالیزم به عنوان ایدئولوژی غالب، رویای جهان گرایی به نظر میرسید که به تحقق نزدیک شده باشد اما در دل این رویا، بذر بحرانهایی کاشته شد که امروز به روییدن راست گراها انجامیده است، جریاناتی که اغلب ملی گرا، ضد جهانی شدن، ضد مهاجرت و بی اعتنا به نهادهای ملی از جمله اتحادیه اروپا هستند.

جهانی شدن که ریشه های آن به قرن پانزدهم میلادی باز می گردد، با وقوع انقلاب های صنعتی در حوزه تکنولوژی، ارتباطات و اطلاعات از قرن هجدهم تنومند شد. افزایش ارتباطات جهانی بواسطه پیشرفت های فنی، افزایش نهادهای سیاسی، اقتصادی و تجاری، پیدایش سازمان های چند ملیتی، افزایش تعاملات ارزی، افزایش ارتباطات فرهنگی ، شکل گیری شرکت های چند ملیتی و فراملی، عواملی بودند که این رشد را تسهیل ساختند. 

در ابعاد متفاوت، جهانی شدن جهانی دگر را نوید میداد. در بعد اقتصادی رشد پایدار و افزایش فرصت های شغلی، کاهش قیمت ها و افزایش مصرف بواسطه رقابت گسترده تر و تولید ارزانتر، تقسیم کار جهانی و افزایش بهره وری بر اساس تخصصی تر شدن مشاغل، افزایش سرمایه گذاری خارجی به دلیل باز شدن مرزها، آزاد سازی اقتصادی، افزایش نوآوری به جهت رقابت شرکت های جهانی، در بعد اجتماعی گسترش و گفت و گوی میان فرهنگی، پیشرفت حقوق بشر و آزادی های فردی، ترویج تساهل و چند فرهنگ گرایی، مهاجرت آسان، تقویت هویت جهانی به جای هویت ملی و افزایش همبستگی انسانها، و در بعد سیاسی با تاکید بر تقویت نهادهای فراملی و جهانی، ترویج دموکراسی و حکمرانی خوب، کاهش تنش های سیاسی و جنگهای جهانی و ایجاد جهانی عادلانه تر، بازارهای آزاد جهانی و تقویت حقوق بشر، کاهش سلطه گری و تمرکز بر برابری بین المللی، بشارت هایی برای تبدیل شدن به جهانی بهتر توسط جهانی شدن بود.

اما این وعده ها در عمل به ثمر نرسید، اتوپیا محقق نشد و دستاوردهای این رویا آنقدر نابرابر توزیع شد که خود به منبع بحران تبدیل شد. رشد اقتصادی پایدار به دلیل انتقال سرمایه و تولید و صنایع به کشورهایی با نیروی ارزانتر مثل چین، ویتنام، هند در شرق آسیا اتفاق افتاد، اما غرب پس از بحران مالی 2008 ، با کاهش رشد و بی ثباتی مالی مواجه شد  و تبعات منفی همچون بیکاری، نارضایتی، و افزایش پوپولیسم نصیبشان گردید. 

همچنین به دلیل خروج صنایع از اروپا و آمریکا اشتغال زایی کمرنگ شد، طبقه کارگر غربی به حاشیه رفت و بیکاری و نارضایتی سیاسی و صعود راست گرایی را موجب شد. کاهش قیمت کالاهایی مانند کالاهای الکترونیکی و پوشاک، با افزایش قیمت مسکن، انرژی ، خدمات درمانی و آموزش خنثی شد و این ناهماهنگی باعث شد مردم فشار اقتصادی بیشتری را تجربه کنند.

سرمایه گذاری های بین المللی به جای آنکه به توسعه زیرساخت ها و اشتغال منجر شود، در بازارهای مالی و سوداگرانه متمرکز شد. این سرمایه گذاریها برای سرمایه داران بازدهی های فراوانی داشت اما سهمی در رفاه عمومی نداشت. 

نوآوری ها به جای آنکه در جهت رفع مشکلات عمومی باشد، به ابزاری برای انحصار و سودآوری شرکت های بزرگ تبدیل شد. در بعد فرهنگی و اجتماعی جهانی شدن با رشد مهاجرت، تنوع فرهنگی و چند زبانی همراه بود. با افزایش روند مهاجرت از مناطق مختلف جهان به کشورهای صنعتی، کم کم این وجه از جهانی شدن تهدیدی برای امنیت اجتماعی و فرهنگی و از دست رفتن هویت تلقی شد. ترس از (( دیگری )) افزایش یافت، مهاجران نه فقط به عنوان نیروی کار، بلکه به عنوان تهدیدی برای ارزش های ملی، زبان، دین و فرهنگ تلقی شدند.

گسترش رسانه ها و شبکه های اجتماعی موجب همگن سازی فرهنگی شد. فرهنگ مصرفی آمریکایی و مدل زیبایی شناسی و زندگی غربی به همه جا صادر شد و این موجب شد بسیاری از جوامع احساس کنند هویت ها و ارزش های سنتی شان مورد تهدید است. همین امر موجب احیای هویت گرایی، بومی گرایی و حتی بنیادگرایی گردید. نهادهای جهانی مانند یونسکو یا نهادهای بین المللی هم قادر به تنظیم این ناملایمات فرهنگی نبودند. در نتیجه جامعه جهانی به جای وحدت در تنوع، وارد مرحله ای از انزواء، سوء ظن متقابل و بازگشت به ناسیونالیسم فرهنگی شد.

در سطح سیاسی نیز نه تنها آرمانها محقق نشد بلکه به واسطه منافع یک جانبه گرایانه قدرت های بزرگ، به بحران مشروعیت نهادهای بین المللی و بازگشت اقتدارگرایی انجامید. نهادهایی مانند سازمان تجارت جهانی، صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، اتحادیه اروپا به جای آنکه پاسخگوی نیازهای مردم و دولت ها باشند، اغلب در خدمت سیاست های تعدیل ساختاری ریاضت اقتصادی و منافع شرکت های چند ملیتی قرار گرفتند.

ترویج دموکراسی هم در عمل با بحران هایی چون جنگ عراق، مداخله جویی نظامی و نقض حقوق ملت ها همراه شد که مشروعیت اخلاقی غرب و گفتمان لیبرالی را زیر سوال برد.بوروکراسی فزاینده، عدم پاسخگویی نهادهای فراملی به شهروندان موجب شکل گیری احساس بی قدرتی و اخذ تصمیم های مهم خارج از حوزه اختیار دولتهای ملی و مردم شد که این نیز به نفع احزاب و تفکر پوپولیستی و راست گرا گردید.

در واکنش به این کم و کاستی ها، جریان های  راست گرایی در اروپا و سایر نقاط جهان ظهور یافته اند. شکل گیری این جریانات تنها یک روند احساسی زودگذر نیست بلکه محصول یک گسست عمیق اجتماعی، اقتصادی و روانی از جهانی شدن است. راست گرایی نوظهور نه تنها بازتابی از نارضایتی مردم از پیامد جهانی شدن، بلکه تلاش برای بازسازی معنا، امنیت و هویت در جهانی است که به شدت بی ثبات، بی ریشه و نابرابر است.

راست گرایان با تمرکز بر مفاهیمی چون ملت، مرز، فرهنگ بومی، ارزش های سنتی موفق شدند گفتمان هایی بدیل در برابر جهانی شدن ارائه دهند که برای مردم جذاب، قابل فهم و رهایی بخش است.آنان با حمله به نهادهای فراملی مانند اتحادیه اروپا، سیاست مهاجرت باز و قرارداد های تجارت آزاد خود را به عنوان مدافعان مردم معرفی نمودند. ظهور چنین نیروهایی، بیانگر آن است بحران جهانی شدن، صرفا یک بحران اقتصادی نیست بلکه بحران هویت و معناست. 

پایان گلوبالیزم، جهان را وارد دوره ای تاره و بازآرایی ژئوپلیتیکی و اقتصادی و فرهنگی میکند. نخستین پیامد این روند، بازگشت قدرت به دولت ملت هاست که پس از دهه ها واگذاری قدرت – حاکمیت به نهادهای فراملی مجددا بسیاری از کشورها شروع به باز تعریف مرزها، کنترل مجدد بر قوانین اقتصادی و فرهنگی و بازسازی سیاست های مهاجرتی میکنند. 

در بعد اقتصادی، گرایشها به سمت حمایت گرایی از تولیدات داخلی و بومی سازی تولید خواهد رفت. این روند به تقویت صنایع داخلی کمک میکند اما با افزایش تعرفه ها و هزینه ها، با کاهش رقابت و تورم در سطح جهانی همراه خواهد بود.

در بعد ژئوپلیتیک افول جهانی گرایی به معنای تقویت رقابت های منطقه ای و تجدید بازی قدرت هاست. قطب بندی های نوظهور میان آمریکا، چین، روسیه و اروپا بازگشت سیاست قدرت به عرصه بین المللی را نوید می دهد. تضعیف نهادهای بین المللی مثل سازمان ملل، اتحادیه اروپا نشان دهنده بازگشت سیاست های منطقه ای است. در سایه این افول  شهروند جهانی معنی خود را از دست داده و به جای آن  ناسیونالیسم، نژاد پرستی و طرد اقلیت ها افزایش خواهد یافت. 

اوج گیری راستگرایان در اروپا نشانه ای است از پایان عصری که نهادهای فراملی، تجارت آزاد و مرزهای باز به عنوان بنیان های نظم نوین جهانی پذیرفته شده بودند. این بازیابی قدرت نتیجه انباشت نارضایتی های عمیق در دل طبقات متوسط و پایین جوامعی است که خود را بازندگان جهانی سازی میدانند. جهان گرایی نتوانست به وعده هایش وفادار بماند، رشد اقتصادی نا برابر، بحران های هویتی، بی اعتمادی به نهادهای بین المللی همه و همه مسیر را برای بازگشت به ناسیونالیسم هموار کرد.

حال سوال اینجاست که نظم جهانی پس از گلوبالیزم چه خواهد بود؟ آیا با نظمی چند قطبی مبتنی بر رقابت منطقه ای و منافع ملی روبرو خواهیم بود؟ آیا ناسیونالیسم جدید به بحران ها و جنگ های جدید خواهد انجامید؟ پایان گلوبالیزم نه فقط یک لحظه تاریخی بلکه آغاز پرسشی فلسفی درباره سرنوشت، سیاست و هویت زندگی انسان معاصر است. پرسشی که آینده پاسخ آن را خواهد گفت.

مطالب مرتبط