مرکز بین المللی مطالعات صلح - IPSC

دوگانگی تعاملی (مفهومی و عملیاتی) نقش رهبر در سازمانهای دهشت­افکنِ (تروریستی) هویتی: (تحلیلی بر نقش کشته شدن بن لادن بر تداوم/عدم تداوم حیات عملیاتی سازمان القاعده)

اشتراک

 

محمد صادق جوکار

مرکز بین المللی مطالعات صلح – IPSC

 

چکیده:

هدف این مقاله بررسی چگونگی تداوم/عدم­تداوم اقدامات دهشت افکنی(تروریستی) پس از کشتن بن لادن به عنوان رهبر القاعده است. ادعای این مقاله این است که به رغم اهمیت رهبر در اینگونه سازمانها، رابطه رهبر-سازمان-جامعه یک ارتباط تعاملی است که نویسنده آنرا «دوگانگی تعاملی مفهومی-عملیاتی» نام می نهد؛ که از یکسو رهبر نیت ها، اراده ها و خواسته های بخشی از مردم جامعه را در قالب یک سازمان سازماندهی می کند و از سوی دیگر زمینه های اجتماعی- سیاسی، رهبر را می سازد. بنابراین تا زمانی که زمینه های اجتماعی-سیاسی زمینه ساز رادیکالیسم از بین نرود، حذف فیزیکی رهبر این سازمانها اثری کوتاه مدت در کندی رفتاری آنها خواهد داشت و مجدداً وارد فرایند «رهبر سازی» می شوند. از نظر نویسنده، مهمترین زمینه های اجتماعی سیاسی گسترش رادیکالیسم؛ مسئله فلسطین و لشگرکشی غرب به خاورمیانه و کشورهای اسلامی است.  یافته های این مقاله نشان می دهد که کشته شدن بن لادن پیامدهای دوگانه ای خواهد داشت که عبارتند از:

1- تقابل پیچیدگی- پیچیدگی: گسترش خودمختاری عملیاتی در شبکه هرمی

و 2-شکل گیری روند «انتقام گیری نامنظم- رخوت موقتی- رهبر سازی مجدد».

کلیدواژه ها: خاورمیانه، دهشت افکنی(تروریسم)، رهبري،  بن لادن و  القاعده


مقدمه:

در عین وجود ابهامات زیادی در خصوص نقش قدرت برتر ساختار بین الملل (ایالات متحده) در گسترش سازمانی و عملیاتی القاعده که همچنان بی پاسخ مانده، هدف نویسنده مقاله (به عنوان یک پژوهشگر مسلمان) ضمن ابراز انزجار از نوع رفتارهای دهشت افکن آن این است که  فارغ از واکنشهای هیجانی رسانه ای و یا جامعه ای ناشی از کشته شدن بن لادن در بین اکثر جوامع بشری (مسلمان و غیرمسلمان)، به بررسی این سوال بپردازد که کشته شدن بن لادن به عنوان رهبر سازمان القاعده چه تاثیری بر آینده این سازمان دهشت افکن خواهد داشت؟

اهمیت طرح این پرسش در اینجاست که در اغلب موارد گروههای (دهشت افکن)تروریستی هویتی، کاربرد روشهای نظامی و سرکوب رهبران به عنوان اصلی ترین شیوه مدیریت بحران، نتیجه موقتی و کند کننده داشته و در برخی موارد کشتن رهبران در دراز مدت و پس از روند کند شدن اولیه، نقشی تداوم بخش در کمیت و گستره رفتارهای دهشت افکنانه این گروههای هویتی داشته است. دلالت های سیاست گذارانه این استدلال نیز این است که ضروری است تا در رخوت کوتاه مدت عملیاتی این سازمانها پس از کشته شدن رهبران خود، گام مهمتر بعدی برداشته شده و با اتخاذ استراتژیهای انتقادی (نه حل مسئله ای کوتاه مدت) به حل ریشه های شکل گیری اینگونه سازمانها، که چه بسا مهمترین آنها ناشی از رفتار خود قدرتهای بزرگ است، اقدام گردد. در این صورت می توان ادعا نمود که با اتخاذ یک رویکرد بنیادین و ریشه ای، با کشتن رهبر‏ یک سازمان دهشت افکن، زمینه های موجد تفکر دهشت افکنی را از بین برد.

بر این اساس‏،  ادعای این مقاله (نه فرض تبیینی پوزیتویستی) این است که: دوگانگی مفهومی و عملیاتی نقش رهبر در سازمانهایِ شبکه ایِ دهشت افکنِ هویتی، سبب می شود که حذف فیزیکی آنها تاثیر موقتیِ کند کننده در روند عملیاتی این گروهها داشته باشد زیرا به دلیل زمینه های اجتماعی-سیاسی ایجادکننده اسلام گرایی رادیکال، «فرایند رهبر سازی مجدد» ایجاد خواهد شد. بنابراین حل مسئله دهشت افکنی این گروههای هویتی نیازمند رویکردی بنیادین در حل ریشه های ایجادکننده آنهاست.

سازماندهی این مقاله برای بررسی و توضیح و نهایتاً تایید این ادعا در سه بخش صورت می گیرد: بخش نخست به جایگاه رهبر در سازمانهای دهشت افکن هویتی می پردازد که در این بخش دوگانگی مفهومی و عملیاتی آنها در اینگونه سازمانها تشریح می شود که شامل القاعده نیز می شود، بخش دوم به روندهای شکل گیری و علل زمینه ای سازمان القاعده به عنوان یک سازمان دهشت افکن هویتی شبکه ای جهانی اشاره می شود و در بخش پایانی دورنمای وضعیت و تداوم/عدم تداوم رفتاری آنها و ضرورت های هر کدام(تداوم و یا عدم تداوم رفتاری آنها) بیان می گردد که مشخصاً بهره و یافته این پژوهش است.

 

الف: جایگاه رهبر در سازمان های دهشت افکن(تروریستی) هویتی

در این بخش ابتدا به ادبیات پژوهشی موجود در مورد نقش رهبر در سازمانهای هویتی دهشت افکن(تروریستی) پرداخته می شود و در پایان به این پرسش در مورد چرایی تداوم رفتاری و فعالیت این گروهها پس از حذف رهبر پرداخته می شود.

حجم عظیمی از ادبیات علوم اجتماعی در مورد سرشت رهبری در سازمانها است اما میزان بسیار کمی از آنها در مورد چگونگی و چیستی تفاوت نقش رهبری در سازمانهای تروریستی است.[1] تعریف اولیه نقش رهبر بدینگونه است که اساساً رهبر به عنوان یک عامل متنفذ، و فردی که در درجه بالایی از مشروعیت و اقتدار قرار دارد، تعریف می شود. رهبران کارآمد باید ماموریت و اقدامات سازمان و در عین حال جریان تعاملات بین اعضای گروه را سامان بخشد. برخی پژوهشگران تلاش نموده اند تا نمایی روانشناختی از رهبر یک گروه تروریستی ترسیم نمایند. استرنتز رهبر را شخصیتی با درجه منفعت طلبی کم، مستحکم، بد گمان و بسیار برانگیخته معرفی نمود. اما در مباحث اخیر مربوط به رهبری در سازمانهای تروریستی، بیشتر بر نقش عنصر کاریزماتیک تاکید می شود. یک رهبر کاریزماتیک فردی با دانش، یا با تجربه و یا سخنور معرفی می شود. کاریزما به رهبر یک جذبه احساسی می دهد که می تواند با آن اعضای سازمان را به اقدام وادارد و به نحو قدرتمندی سبب تابعیت و فرمانبرداری بدون چون چرایی طرفداران رهبر از وی می شود.[2] کرینشاو با تاکید بر نقش رهبری در گروههای تروریسم، چند نقش محوری را برای رهبران اینگونه سازمانها بر می شمارد[3] که در ذیل به آنها پرداخته می شود ولی از یک نقش محوری غافل مانده است که در مورد 6 به آن اشاره می شود.

1- پاسداشت نظام باورهای جمعی سازمان

مهمترین نقش رهبر، توسعه یا پاسداشت نظام باورهای جمعی سازمان است که سوگیری ایدئولوژیکی کلی آن را با محیطی که اعضای سازمان در آن فعالیت می کنند به هم مرتبط می سازد. رهبر باید این توانایی را داشته باشد تا به طور مشخص چشم انداز و ماموریت یک گروه را مفصل بندی نموده، افراد را توجیه کرده و از آن دفاع نماید و منش های رفتاری گروه را ثابت و منسجم نگهدارد. رهبر باید قادر باشد تا اصول اعتقادی نظام باورهای سازمان را آموزش داده و افراد را به تبعیت از آن قانع ساخته و هرگونه صدای بی اعتقادی به باورهای سازمان را خاموش سازد.

2- ایجاد و پاسبانی از خط مشی معمول سازمانی

رهبر باید به ترسیم وظایف هر یک از اعضا و اقناع آنها پرداخته و مسئولیت جامعه پذیر کردن اعضای جدید بر اساس عقاید سازمان را بر عهده گیرد..

3- کنترل جریان ارتباطات

در عین پاسبانی از نظام باورهای جمعی، کنترل ارتباطات عملیاتی و نظری اعضای سازمان نیز توسط رهبر سازمان برای حفظ انسجام عملیاتی و هویتی سازمان الزامی است.

4- تفسیر رویدادهای بیرونی برای اعضا بر اساس نظام باورهای سازمان

رهبر یک سازمان باید به منظور تداوم اقناع طرفداران خود، به طور پیوسته رویدادهای محیطی را در چارچوب اصول خود تبیین نماید تا از تشکیک اعضاء بر درستی اصول و بنیان های اعتقادی سازمان جلوگیری نماید. کوتاهی در این امر منجر به چند پارگی و تشدید روند انشعابات در درون یک سازمان، بی انگیزگی اعضاء به دلیل کاهش توان انگیزشی مبانی اعتقادی، دشواری جذب اعضای جدید و نهایتاً فروپاشی سازمان خواهد شد.

5- علت یابی عوامل خارجی به عنوان دلیل اصلی مشکلات

همه مشکلات محیطی تنها یک مشکل دارد و آن نیز عوامل خارجی است. این وظیفه رهبر، سبب خود حق پنداری اعضا و دیگر باطل پنداری غیر خودی ها  می شود. این تصور سبب جسارت و تهور بی مانند اعضا در پذیرش انجام عملیات های تروریستی است.

6- ترسیم آینده مطلوب و تبیین ضرورت و تداوم مبارزه تا نیل به آن

وضعیت موجود بسیار نامطلوب ترسیم می شود که تنها با عمل گرایی اعضا به وضعیت مطلوب تبدیل می شود. به عبارت دیگر، وضعیت مطلوب اتفاقی حادث نمی شود بلکه در نتیجه عمل اعضا رخ خواهد داد. پس عملگرایی الزامی است. بعد دیگر این وظیفه، این است که در صورتی که وظایف محوله به اعضا به درستی انجام پذیرد، تحقق وضعیت مطلوب قطعی است.

با توجه به موارد فوق، در مورد رهبرگرایی گسترده سازمانهای دهشت افکن هویتی در مذاهب مختلف (عمدتاً مسیحی، یهودی و مسلمان) ادبیات پژوهشی گسترده ای شکل گرفته است؛ «بروس لاورس» در كتاب خود تحت عنوان «مدافعان خدا: شورشي بنيادگرايانه عليه عصر مدرن» اهمیت نقش رهبر را یکی از پنج ویژگی عام همه سازمانهای بنیادگرای شورشی ذکر می کند:

1- بنيادگرايان از سوي افراد كمي مورد حمايت قرار مي­گيرند. آنها خود را به مثابه­ معدود بازماندگان برحق تصور مي­كنند. حتي هنگامي كه از لحاظ عددي در اكثريت هستند نيز خود را اقليت به حساب مي­آورند.

2- آنها طرف مقابل و مخالف سكولاريست­ها و افراد مذهبي سركش و نافرمان هستند.

3- آنها نخبگان مذكر درجه دوم هستند كه همواره بوسيله­ مردان كاريزماتيك رهبري مي­شوند. (تاکید از نویسنده است)

4- بنيادگرايان مجموعه اصطلاحات فني مخصوص به خود را دارا مي‌باشند.

5- بنيادگرايي داراي سابقه­ تاريخي است البته نه به شكل ايدئولوژيكي [كنوني].[4]

اسکات اپلباي، امانوئل سيوان و گابریل آلموند پنج ويژگي ايدئولوژيكي و چهار ويژگي سازماني براي بنيادگرايان برمي­شمارند که یکی از مهمترین ویژگی های ساختاری آنها، وجود رهبری کاریزماتیک است. این ویژگیها از نظر آنان عبارتند از:

1 – داراي عضويت انتخاب شده هستند (بنيادگرايان اعضاي خود را انتخاب مي­كنند و عضويت در آنها آزاد نيست)

2-  مرزهاي گروه/ جنبش دقيقا مشخص شده است.

3- داراي رهبري اقتدارگراي كاريزماتيك هستند. (تاکید از نویسنده است)

4- اعضا داراي الزامات رفتاري دقيقا مشخص شده و دستور داده شده هستند.[5]

در بررسی وضعیت گروههای هویت گرای دهشت افکن (تروریستی)، ويليام ميلي در مورد حکومت طالبان می نویسد: «از آن جايي كه متن­هاي مقدس نمي­توانند حوزه خود را تفسير كنند، جنبشهاي بنيادگرا نوعا وابسته به يك چهره صاحب صلاحيت هستند كه اين نقش برتر را ايفا كند. در عمل بنيادگرايي بيشتر به يك رهبر (و نوع بينش او) متكي است تا به يك دكترين خاص.»[6] در همین راستا ملا وكيل احمد سخنگوي طالبان درباره­ نقش رهبر مي­گويد:

«تصميم­ها براساس نظر اميرالمؤمنين گرفته مي­شود. براي ما مشورت لازم نيست. ما معتقديم كه عمل ما طبق سنت است. از نظر امير اطاعت مي­كنيم حتي اگر فقط او اين نظر را داشته باشد… اينجا رئيس دولت وجود ندارد؛ در عوض اميرالمؤمنين هست. ملاعمر بالاترين مقام را دارد و حكومت قادر نيست تصميمي بگيرد كه او با آن موافق نباشد.»[7]

در جهان بنيادگرايي مسيحي نيز هر گاه رهبران نيرومندي ظاهر مي­شدند، جنبش آنها قدرت مي­گرفت و زماني كه از ضعف رهبري رنج مي‌برد، جنبش به حاشيه رانده مي­شد. مثلا زماني كه فردي مثل گراهام ماچن (به عنوان فردي آكادميك و خوش رفتار) در رأس جنبش بود،  بنيادگرايي مسيحي قدرتمند بود، ولي رهبراني مثل بيلي ساندي و فرانك ناريس مايه استهزاء بنيادگرايي مسیحی بودند. برخلاف ماچن كه تحصيلات الهياتي داشت؛ ناريس در اصل  یک بازيگر بود.[8]

با فرض پذیرش دعاوی فوق، اکنون این پرسش مطرح می گردد که چرا پس از حذف رهبر در سازمانهای دهشت افکن(تروریستی)، ما شاهد تداوم رفتاری و عملیاتی این گروهها هستیم؟ گواه این مدعا، فعالیت مداوم از یکسو و جایگزینی پی در پی رهبري در القاعده عراق  پس از کشتن رهبر مقتدر آنها ابو مصعب زرقاوی (2006-1966) در عراق[9] و نیز تشدید خشونت های گروه تروریستی موسوم به جندالله در ایران پس از حذف رهبر آنها، عبدالمالک ریگی است.

استدلال این مقاله برای پاسخ به پرسش بالا این است که رهبر در این گروههای هویتی، نقش ایجادکننده نداشته بلکه نقش سازمان دهنده و منسجم کننده نیت ها، اراده ها و خواسته هایی است که در متن جامعه وجود دارد. به همین دلیل پس از حذف رهبر با اتکا به شیوه صرفاً نظامی و پرهیز از استراتژیهای انتقادی برای حل ریشه های اجتماعی ایجاد کننده تروریسم، فعالیت این گروهها ادامه می یابد. هرچند به دلیل جایگاه کاریزماتیک رهبر در این گروهها، فرایند جایگزینی آنها با تاخیری موقتی روبرو خواهد شد، ولی دوباره ضرورت های اجتماعی، رهبری جدید را می سازد. بنابراین در این گروهها در یک فرایند دوسویه، از یکسو رهبر نیت ها، اراده ها و خواسته های اجتماعی را منسجم و عملیاتی می کند و از سوی دیگر، ضرورت های اجتماعی محرک فرایند رهبرسازی است. این فرایند تعاملی و قوام بخش را نویسنده «دوگانگی مفهومی و عملیاتی نقش رهبر» در سازمانهای هویتی دهشت افکن (تروریستی) می نامد.

 

 

ب: ضرورت های اجتماعی و فرایند رهبرسازی پیوسته:

ناکارآمدی روش حذف فیزیکی رهبران در حل بنیادی مساله دهشت افکنی(تروریسم) در خاورمیانه

 

همانگونه که چارلز رابی تصریح می کند، تمرکز پژوهشها بر عوامل روانشناختی فردی در تحلیل پدیده های دهشت افکنانه(تروریستی) پس از 11 سپتامبر، سبب انحراف توجه از درک  شرایط سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ایجاد کننده مساله دهشت افکنی(ترور) می شود. به نظر وی، برخلاف نظرات روانشناختی فرد محور، دهشت افکنی(تروریسم) اقدامی نظامی و عقلانی از سوی کسانی است که به دلایل سیاسی تحریک شده اند.[10] همین استدلال را هم از سوی روبرت پیپ در مقاله با اهمیت «منطق استراتژیک تروریسم» می توان دید که با بررسی 187 اقدام تروریستی از 1980 تا 2001 به این نتیجه می رسد که اقدامات تروریستی در مقابل تجاوزگری ارضی دموکراسی های لیبرال مدرن شکل گرفته است.[11] حال با بهره گیری از واژگان روبرت پیپ، منطق استراتژیک اقدامات دهشت افکنی (تروریستی) در خاورمیانه و به تعبیر نویسنده، ضرورت های اجتماعی توجیه اقدامات دهشت افکنانه (تروریستی) در خاورمیانه چیست؟

به نظر نویسنده، به رغم تشدید فعالیت های کنترلی نظامی غرب در خاورمیانه که در کشتن رهبران گروههای دهشت افکن(تروریست) مشهود است، سه عامل به عنوان زمینه سازهای اجتماعی، سبب تداوم همیشگی پدیده های دهشت افکنانه(تروریستی) در خاورمیانه خواهد شد. این استدلال در راستای بیان این نظرگاه است که کشتن رهبر یک گروه تروریستی (مثل بن لادن) اگر با برنامه ریزی در حل این سه عامل زمینه ساز اجتماعی- سیاسی همراه نشوند، تنها تاثیری کوتاه مدت در مهار تروریسم خواهد داشت و پس از وقفه ای کوتاه مدت، با جایگزینی رهبر دیگری، اقدامات تروریستی تداوم یابد.

 

ب- 1-  اشغال سرزمین های اسلامی: تهاجم نظامی ایالات متحده در خاورمیانه

گروههای اسلام گرای رادیکال در خاورمیانه  معتقدند كه ائتلافي بين صليبيون و صهيونيسم جهاني  به نام توطئه «صهیو صلیبیسم» براي نابودي اسلام واقعي شكل گرفته است. در فتواي جهاد بن‌لادن درباره تصور آنها از اقدامات آمريكا به نکات مهمی اشاره شده است.

1- نکته اول «بيش از 70 سال است كه ايالات متحده سرزمين‌هاي اسلام را در  مقدس‌ترين امكان اسلامي {فلسطین}اشغال كرده است. سرزمين حرمين شريفين(عربستان سعودی) را اشغال نموده و ثروت‌هايش را به يغما برده و مردمانش را سركوب مي‌نمايد و بوسيله حضور نظامي در عربستان، همسايگانش را مي‌ترساند. تجاوز مستمر آمريكا به مردم عراق با استفاده از پايگاههاي آنها در شبه جزيره عربستان صورت مي‌گيرد.»[12]

2-  نکته دوم «عليرغم ميزان گسترده تلفات وارده بر مردم عراق از طرف صهيونيسم كه طي حملات آنها بيش از 1 ميليون نفر كشته شده‌اند، آنها همچنان خواستار ادامه جنگ در ديگر سرزمين‌هاي اسلامي هستند.»[13]

3- «اگرچه اهداف آمريكايي‌ها در جنگ عليه سرزمين‌هاي اسلامي، مذهبي و اقتصادي است؛ اما اهداف ديگر آنها، حمايت از دولت كوچك اسرائيل و منحرف كردن توجهات از اشغال بيت‌المقدس و كشتار مسلمانان آنجا مي‌باشد. مهمترين نشانه اين اهداف، اشتياق گسترده آنها به نابودي عراق و تكه تكه كردن آن و كشورهاي همسايه مسلمان آن چون عربستان، سودان و مصر به كشورهاي كوچكتر هستند»[14] به نظر بن لادن، آمریکایی ها درصددند تا عراق را به سه قسمت تقسيم نمايند. قسمت شمالي در دست كردها، قسمت جنوبي در دست شيعيان و قسمت مركزي در دست اعراب سني. كه هدف اصلي اين اقدام حمايت از طرحهاي صهيونيستي و يهودي است براي گسترش «اسرائيل بزرگ».

آنها در مورد عربستان نيز به اين درك رسيده‌اند كه آمريكا خواستار تقسيم عربستان به چند بخش كوچك است. بخش مراكز مذهبي مكه و مدينه، قسمت نفت‌خيز شرقي تحت سلطه خودش و مناطق شمالي آن كه ضميمه اسرائيل مي‌شود.[15] به نظر آنان، به خاطر اتحاد صليبي‌ها و يهوديان است كه استراليای مسيحي به اندونزي هجوم آورده است. نکته جالب توجه اين است كه در گروگانگيري اتباع كره‌اي در افغانستان توسط طالبان در سال 2007، دليل خود برای گروگانگیری 22 تبعه کره ای و کشتن دو نفر از آنها را، اقدام مسيونري اتباع مسيحي كره مي‌دانستند كه از طرف يك گروه مسيحي در افغانستان، تحت پوشش اقدامات بشردوستانه فعاليت مي‌كردند. این گروه، يكي از شروط آزادي آنها را خروج نيروهاي كره‌اي از ائتلاف صليبي و عدم اعزام گروه‌هاي مسيحي به افغانستان قرار دادند.[16] گروههای اسلام گرا با اين تصور از آمريكا، حمله به افغانستان، عراق، سودان، تحولات اندونزي و مهمتر از همه کمک به اسرائیل در کشتار فلسطينیان را بخشي از توطئه مشترك صليبي- يهودي براي نابودي اسلام مي‌دانند.

 

ب-2 – حمایت آمریکا از اسرائیل

در بيانيه سوم القاعده آمده است:

«آمريكا از اين يورشها آرام نخواهد شد مگر اينكه از عراق و افغانستان عقب نشيني كند، كمك به يهوديان در فلسطين را متوقف سازد، از سرزمين حرمين شرفين خارج شود و از كمك به هندوها عليه مسلمانان در كشمير دست بردارد.»[17]

به هر ترتيب، بن لادن در فتواي جهاد عليه صليبيون صلح خود با صلیبیون(ایالات متحده) را منوط به شرايطی مي­كند كه شامل چهار عنوان اصلي است:

1- دست برداشتن از حمايت از اسرائيل

2- عقب­نشيني از عراق و افغانستان

3- خارج شدن از عربستان.

4- دست برداشتن از توطئه عليه اسلام در كل جهان اسلام از فيليپين و اندونزي و برمه و آسام و تاجيكستان تا افغانستان، پاكستان، اردن، عراق، سومالي، سودان، اريتره، چچن و بوسني.

ملاعمر در پيام 22 آوريل 2002 خود به مردم فلسطين نيز همين ذهنيت دوگانه انكار را تداعي مي­كند «جنگ آمريكا با افغانستان و حمايت از اسرائيل در كشتار فلسطين، جنگ «صليبيون و كفار با اسلام است».[18]

 

ب- 3- حمايت آمريكا از دولت‌هاي فاسد کشورهای اسلامی

از نظر اسلام گرایان رادیکال، دولت ايالات متحده به دولت‌هاي فاسد منطقه براي نابودي اسلام كمك مي‌نمايد. نوار صوتي 30 ژانويه 2005 ايمن الظواهري سه پايه ايدئولوژي سياسي القاعده را بيان می کند كه عبارتند از:

1- آزادي سرزمين‌هاي اسلام 2- طرفداري از حاكميت قرآن محور 3- آزادي سرزمين‌هاي اسلامي از دست حكومت‌هاي سلطاني[19]

اسلام گرایان در مورد حکومت های فاسد معتقدند که «اين حكومت‌ها به دليل اطاعت از انسان و نه خداوند، فاسدند و همه آنها ابزار آمريكا براي كنترل سرزمين‌هاي مسلمانان هستند و بجاي آن بايد حكومت خليفه‌گري اسلامي تشكيل شود. حكومت سلطنتي عربستان، حكومت نظامي مشرف در پاکستان، دولت وابسته كرزاي در افغانستان، مبارک در مصر و قذافی در لیبی همگي نامشروع بوده و بايد از بين بروند. اين دولت‌ها از يك سو به آمريكايي‌ها اجازه ورود به سرزمين‌هاي اسلامي داده‌اند و از سوي ديگر علماي متعهد اسلامي را دستگير و روانه زندان مي‌نمايند. بنابراين دولت‌هاي مورد حمایت آمريكا كافر و قتل حاكمان آنها جايز است»

این مسئله مورد توجه برخی پژوهشگران نیز قرار گرفته است. مثلاً استفان زونيس مشكل جدي آمريكا در خاورميانه را حمایت از متحدان سرکوبگر خود در منطقه می داند که موجب شده اند اسلام گرایی گسترش یابد.[20]

با توجه به موارد فوق، به نظر می رسد که خوشبینانه خواهد بود اگر تصور کنیم که با حذف یک رهبر، هرچند به توانایی کاریزماتیک بن لادن، حرکت های رادیکال از بین بروند. تا زمینه های اجتماعی فوق وجود دارد، جریان «رهبر سازی» نیز ادامه خواهد یافت.

 

پ- پیامدهای کشتن بن لادن بر روند اقدامات دهشت افکنانه(تروریستی)

پ- 1- تقابل پیچیدگی- پیچیدگی: گسترش خودمختاری عمملیاتی در شبکه هرمی نامحسوس تروریستی

بر خلاف پیش بینی خوشبینانه اوباما رئیس جمهور ایالات متحده مبنی بر تاثیر کشتن بن لادن بر ایجاد جهانی امن تر، بررسی های تاریخی حذف صرف رهبران سازمانهای تروریستی را سبب ساز پایان آنها نمی داند. به عنوان مثال همانگونه که در جدول زیر نشان داده شده است، پس از کشتن ابومصعب زرقاوی در سال 2006 نه تنها عملیات تروریستی پایان نیافت، بلکه به رغم کاهش موارد، بر پیچیدگی و تلفات آن افزوده شده است:

آمار رویدادهای تروریستی و تلفات نظامی و غیر نظامی آنها (Defense Manpower Data Center)[21]

Defense Manpower Data Center Accident Killed Wounded Accident Killed Wounded Accident Killed Wounded
2003 2005 2007
Mar 7 58 208 Jan 53 53 497 Jan 5 78 647
Apr 23 51 340 Feb 16 42 413 Feb 11 70 520
May 29 8 55 Mar 4 31 370 Mar 10 71 618
Jun 13 17 147 Apr 7 45 598 Apr 8 96 651
Jul 20 27 226 May 14 65 571 May 6 120 658
Aug 22 14 181 Jun 10 68 512 Jun 8 93 755
Sep 14 17 247 Jul 9 45 478 Jul 13 66 616
Oct 11 33 413 Aug 8 77 541 Aug 28 56 565
Nov 12 70 336 Sep 7 42 545 Sep 23 42 361
Dec 16 24 263 Oct 19 77 607 Oct 9 29 297
2004 Nov 14 70 399 Nov 9 27 203
Jan 7 39 187 Dec 10 58 414 Dec 9 14 213
Feb 9 12 150 2006 2008
Mar 19 31 324 Jan 19 42 288 Jan 6 34 234
Apr 9 126 1,215 Feb 9 45 343 Feb 4 25 216
May 17 63 759 Mar 4 27 499 Mar 3 36 327
Jun 5 37 588 Apr 11 65 434 Apr 10 42 330
Jul 10 44 552 May 12 57 444 May 4 15 196
Aug 12 53 895 Jun 4 57 459 Jun 7 22 142
Sep 11 69 709 Jul 5 38 525
Oct 8 56 650 Aug 7 58 592
Nov 11 126 1,431 Sep 11 61 791
Dec 15 57 544 Oct 7 99 781
Nov 10 59 548
Dec 17 96 706

 

بررسی دقیقتر موارد دهشت افکن(تروریستی) پس از 7 ژوئن 2006(مرگ زرقاوی ) در عراق نشان می دهد که در فرایند یادگیری و جامعه پذیری، پیچیدگی و شدت عمل بیشتر نظامی بدون حل عوامل اجتماعی زمینه ساز تروریسم، سبب پیچیدگی اقدامات تروریستی و بهره گیری از ادوات کشنده تر برای تاثیر بیشتر در موارد موفقیت اندک می شود. هرچند در برخی ماهها از تعداد آنها کاسته می شود، ولی بر گستردگی و عمق موارد معدود افزوده شده که در آمار بالاتر کشته ها و مجروحین در سال 2007 مشخص می شود. این امر نشان دهنده یادگیری تروریست ها در پیچیدگی عملیاتی خود در مقابل پیچیدگی هجومی نیروهای آمریکایی است. ا%

مطالب مرتبط