سعید شکوهی
مرکز بین المللی مطالعات صلح-IPSC
بیان رخداد:
انقلاب مردمی در کشورهای منطقه موج عظیمی را به راه انداخته است که تأثیرات آن بر روی نظم منطقه ای و آرایش سیاسی آن شگرف خواهد بود. حتی برخی از صاحبنظران بر این اعتقادند که این خیزش ها ممکن است بر روی نظم جهانی هم تأثیر گذاشته و همه کشورها را چه دور و چه نزدیک از خود متأثر سازند.
در بررسی علل شکل گیری و دلایل گسترش این اعتراضات در منطقه عوامل مختلفی برشمرده می شود و عمدتاًٌ به شرایط داخلی این کشورها و برخی عوامل بین المللی دیگر نظیر نقش آمریکا در این تحولات پرداخته می شود. اما آنچه که توجه چندانی به آنها نمی شود بررسی نقش کشورهای چالشگر نظم آمریکایی یعنی کشورهایی نظیر روسیه و چین است. بررسی جهت گیری این کشورها به این لحاظ مهم است که به نظر نگارنده آنان اهدافی فراتراز نظام سیاسی کشورهای درگیر در انقلاب را جستجو می کنند و عمده هدف آنها به چالش گرفتن قدرت آمریکا و هموار کردن راه برای گرفتار کردن هر چه بیشتر این کشور در ماجراجویی هایی پرهزینه است شاید که این کشور در باتلاق این حوادث گرفتار آمده و منزلت قدرت برتر خود را به رقیبان واگذار کند.نمونه این سیاست را در رأی ممتنع روسیه و چین به قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل علیه لیبی می بینیم که هر چند در ظاهر با اقدام نظامی مخالفت می کردند اما این قطعنامه را وتو نکردند تا آمریکا و متحدانش در جبهه ای دیگر مشغول شوند. در این مجال در پی بررسی عوامل تأثیرگذار بر سیاست خارجی روسیه در برابر این تحولات هستیم به این امید که در آینده ای نزدیک بتوانیم به بررسی مواضع چین در این خصوص بپردازیم.
در خصوص جهت گیری روسیه نسبت به این تحولات می دانیم که روسیه نه آمریکا است که دارای نفوذ زیادی در منطقه باشد، رژیم های دست نشانده آن در خطر باشند و منافع و متحدین استراتژیک آن در معرض خطر قرار گرفته باشند. همچنین نه اتحادیه اروپا و چین است که جریان صدور انرژی به خطر افتاده و اقتصاد آنان را با بحران مواجه سازد و همچنین نه ترکیه است که مدعی باشد حامل الگوی نظام سیاسی خاصی برای کشورهای انقلابی است. پس چه عواملی هستند که جهت گیری های روسیه در منطقه را تحت تأثیر قرار می دهند؟
تبیین رخداد:
در علم روابط بین الملل بر حسب میزان پویایی، سیاست خارجی کشورها را به 3 دسته کنشمند(proactive)، کنشگر (active) و انفعالی(inactive) تقسیم بندی می کنند. سیاست خارجی کنشمند مربوط به کشورهایی است که به ایجاد فرصت در نظامی بین المللی می پردازند و شروع به بهره برداری از این فرصت ها برای برآورده کردن منافع ملی و افزایش قدرت کشور خود می کنند. این سیاست مختص کشورهای قدرتمند نظام است که دارای مقدورات فراوان و محدودیت های کم برای اقدام در نظام بین الملل هستند. سیاست خارجی کنشگر مربوط به کشوری است که خود توان فرصت سازی را ندارد اما به خوبی می تواند از فرصت های بوجود آمده در نظام بیشترین بهره برداری را بکند. نهایتاً سیاست خارجی انفعالی مربوط به کشورهایی است که نه توان فرصت سازی دارند و نه توان استفاده از فرصت های باد آورده را در خود می بینند. این کشورها عمدتاًٌ فرصت سوز و واکنشگر هستند.
در بررسی سیاست خارجی روسیه نسبت به تحولات منطقه خاورمیانه در می یابیم که با توجه به نفوذ و قدرت محدود این کشور در خاورمیانه و شمال آفریقا ( معروف به منطقه منا MENA) و در مقابل آن، نفوذ و حضور گسترده دیگر کشورها مخصوصاًٌ آمریکا، مسکو نمی تواند از سیاست خارجی کنشمند برخوردار باشد. تصمیم سازان این کشور به خوبی به این امر واقف هستند و سعی نمی کنند با ماجراجویی های بیهوده منابع ملی این کشور را به هدر دهند. آنان عاقلانه در انتظار فرصت هایی می نشینند که تحولات منطقه ای و بین المللی بوجود می آورند. سپس با موج سواری سعی می کنند بیشترین بهره ممکن را از این فرصت ها ببرند. شاید این امر در بین سایر کشورها و افراد مورد تقبیح قرار گیرد که روسیه بازیگری غیر قابل اتکا و شریکی نامطمئن است. با تأیید نظر فوق باید اذعان کنیم که دولتمردان روسیه در راستای افزایش قدرت و برآورده کردن منافع ملی این کشور متعهد هستند و از این زاویه شاید نتوان آنها را چندان مورد ملامت قرار داد. چرا که در دنیای سیاست اخلاق و تعهد اخلاقی چندان محلی از اعراب ندارد و هیچ کشوری دارای دوست و یا دشمن ابدی نیست.
پیشتر اشاره شد که روسیه به خوبی آگاه است که از نفوذ زیادی در منطقه منا برخوردار نیست و به همین دلیل در سالهای بعد از فروپاشی شوروی شاهد آن هستیم که مسکو در قبال تحولات منطقه همواره سعی کرده است جانب احتیاط را گرفته و از ماجراجویی های بی پروا خودداری کند. عده زیادی از تحلیلگران مسکو را متهم به انفعال در سیاست خارجی می کنند. اما به نظر نگارنده ،سیاست خارجی روسیه به تعریفی که گفته شد انفعالی نیست. چرا که با بررسی دقیق رفتار سیاست خارجی این کشور می بینیم که با دقت مترصد فرصت ها می نشیند و از آنها نهایت استفاده را می برد. نمونه این فرصت طلبی روسیه را می توان در برنامه هسته ای ایران به خوبی مشاهده کرد که به بهترین نحو از روابط نامناسب ایران و غرب و فرصت بوجود آمده استفاده و از هر دو طرف در حال امتیازگیری است.
روسیه همین سیاست را در خصوص تحولات منطقه اعمال کرده و سعی بر آن دارد تا آنجا که امکان دارد از این تحولات به نفع خود استفاده کند. این فرصت طلبی را می توان از واکنش های دیر هنگام آن به تحولات تونس و مصر استنباط کرد. مسکو سعی دارد تا جای ممکن از جهت گیری های عجولانه،خام و نسنجیده پرهیز کند و همواره با در نظر گرفتن شرایط کنونی و آینده به اتخاذ تصمیم بپردازد. نگارنده بر این باور است که سیاستگذاران روسی به این نتیجه رسیده اند که بیطرفی و کنار ماندن آگاهانه و فرصت طلبانه از تحولات بهترین گزینه ای است که منافع روسیه را تأمین می کند. مطمئناً اگر روسیه در منطقه قدرت آن را در خود احساس می کرد که می تواند جریان ساز شود این سیاست جای خود را به گزینه ای فعال تر می داد. اما زمامداران روس بر محدودیت های خود به خوبی واقفند و توانسته اند به رهیافتی مناسب و مفید دست یابند.
سیاست بیطرفانه مسکو در قبال تحولات منطقه منا هم حاکم است و این کشور همچون همیشه در گوشه ای پناه گرفته و در کمین فرصت های بدست آمده از این جریان است. مقامات کرملین در مقابل جنبش دموکراسی خواهانه مردم منطقه طوری رفتار می کنند که هر شرایطی که بر این کشورها حاکم شود بتوانند به روابط خود با آنها ادامه دهد. تنها اقدام فعالانه مسکو در این زمینه مربوط به کشور لیبی بود که این کشور علیرغم اصل ثابت سیاست خارجی خود یعنی اصل عدم مداخله در امور داخلی کشورها ، به قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل رأی ممتنع داد و راه را برای اقدام نظامی علیه آن هموار کرد. اما این اقدام روسیه باز هم در قالب اصل “بیطرفی” قابل توجیه است چرا که نه به آن رأی مثبت داده و نه آن را وتو کرده است. بنابراین راه برای بهره برداری از این سیاست هوشمندانه در آینده باز است.
به طور کلی می توان گفت که جهت گیری غیرفعالانه و ظاهراً بیطرفانه مسکو در قبال تحولات منطقه متأثر از عوامل زیر است:
1- ترس از به قدرت رسیدن اسلام گرایان (رادیکال):
مسکو از این موضوع بیمناک است که در صورت برگزاری انتخابات دموکراتیک در کشورهایی که در حال تجربه انقلاب مردمی هستند اسلام گرایان رادیکال(به تعبیر آنها) روی کار آیند. مثلاً ممکن است اخوان المسلمین در مصر قدرت را به دست گیرند و رژیم های اقتدارگرای عمدتاً سکولار کنار گذاشته شوند. مسکو روی کار آمدن حماس و دولت شیعی در عراق را نمونه هایی از این انتخابات می داند که قبل از آن قابل پیش بینی نبود.
2- انقلاب های منطقه در راستای انقلاب های رنگین:
برخی از مقامات و تحلیل گران روسی دست آمریکا را در پشت پرده انقلاب های مردمی در منطقه می بینند و معتقد هستند که واشنگتن به دنبال جایگزینی مهره های سوخته خود در منطقه با مهره های غربگرا و قابل اتکا تر است.این امر در تداوم انقلاب های رنگین در کشورهایی نظیر گرجستان و اوکراین نگریسته می شود.
3- نگرانی روسیه از احتمال صدور این انقلابها به حیات خلوت خود :
روسیه بیمناک است که مبادا دامنه اعتراضات مردمی در منطقه منا به حیات خلوت آن کشیده شده و منافعش را به خطر اندازد.در این ارتباط، اوضاع داخلی در قفقاز شمالی و عمدتاً چچن و داغستان به دقت زیر نظر است که مبادا این مناطق هم در آتش انقلاب افتاده و مبارزان در این مناطق بتوانند منافع روسیه را به خطر بیاندازند. علاوه بر این سایر کشورهای منطقه آسیای مرکزی و قفقاز هم به دلیل مشکلات داخلی و نظام سیاسی مستعد گرفتار آمدن در این انقلاب هاهستند.
4- ترس از گسترش موج تغییر طلبی در داخل روسیه:
مقامات کاخ کرملین از مشکلات داخلی این کشور به خوبی آگاه هستند و می دانند که عوامل عمده ای که در این کشورها باعث انقلاب شده برای مردم روسیه نیز ملموس هستند. عواملی نظیر اقتصاد نابسامان،نرخ بالای بیکاری، شیوع فساد در ادارات و نهادهای دولتی، افزایش شکاف بین اغنیا و فقرا و سیستم حکومتی اقتدارگرایانه و فردی . اینها عواملی هستند که می توانند روسیه را هم در مسیر انقلاب داخلی قرار دهند و میدان سرخ (Red Square) در مسکو سرنوشت میدان تحریر در قاهره را پیدا کند.
5- دوستی با آمریکا:
روسیه در منطقه خاورمیانه نه نفوذ قابل توجهی دارد و نه منافع چندان چشم گیری دارد که بخواهد روابط رو به گسترش خود با آمریکا و ناتو را قربانی سیاستهای خود در منطقه و مخالفت با اقدامات آمریکا نماید. روسیه که در پی تبدیل شدن به ابرقدرت انرژی در منطقه است شدیداً نیاز به همکاری با آمریکا و اروپا در بخش های صنعتی و انرژی دارد و سرمایه گذاری خارجی و تکنولوژی غرب است که می تواند مسکو را به هدف استراتژیک خود برساند. بنابراین پرهیز از مانع تراشی در برابر آمریکا می تواند منافع زیادی را عاید روسیه سازد.
6- دشمنی با آمریکا در نقاب دوستی:
فرصت طلبی زیرکانه از اصول ثابت سیاست خارجی روسیه بوده و خواهد بود. روسیه با عدم مانع تراشی خود در برابر سیاست های ماجراجویانه آمریکا علاوه بر این که می تواند از این کشور امتیازگیری کند از طرف دیگر تصور می کند این امر باعث خواهد شد آمریکا هر چه بیشتر در باتلاق های منطقه ای گرفتار آمده و از قدرت و نفوذ آن در نظام بین المللی کاسته شود. گرفتار آمدن در چند جبهه و افزایش مسئولیت های بین المللی می تواند در دراز مدت همان سرنوشتی را برای آمریکا رقم بزند که برای شوروی زد.
7- سود اقتصادی:
از مهمترین نتایج انقلاب در منطقه نفت خیز منا، افزایش قابل ملاحظه قیمت نفت است. بالتبع روسیه از این قضیه سود سرشاری می برد. چرا که اقتصاد این کشور عمدتاًٌ به صادرات نفت و گاز متکی است. روسیه بودجه سال جاری خود را روی رقم بشکه ای 75 دلار بسته است. هم اکنون قیمت نفت در بازارهای جهانی حدود دو برابر این میزان است. بدیهی است که این امر باعث خواهد شد اوضاع اقتصادی روسیه بهبود یافته و این کشور بتواند با صرف سود های حاصله از فروش نفت رضایت شهروندان خود را کسب کرده و مشروعیت حکومت خود را همچنان حفظ کند. بنابراین اگر بگوئیم روسیه چندان هم بی میل نیست که این انقلاب ها تداوم پیدا کند چندان بیراهه نرفته ایم.
8- افزایش اعتبار بین المللی:
با رخ دادن انقلاب در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، امنیت صدور انرژی به خطر افتاده و در نتیجه اقتصاد کشورهای اروپایی و آسیایی با بحران مواجه شده است. همین امر هم سبب شده روسیه در محافل بین المللی تلاش نماید خود را به عنوان عرضه کننده باثبات انرژی مخصوصاً برای اتحادیه اروپا معرفی نموده و جایگاه خود را در میان آنها بهبود بخشد.همچنین حفظ سیاست بیطرفانه می تواند اعتبار مسکو را در محافل بین المللی به عنوان بازیگری قابل اعتماد بالا ببرد.
نتیجه گیری:
روسیه به خوبی آگاه است که بیطرفی در تحولات منطقه بهترین گزینه برای این کشور برای کسب منافع ملی است. این کشور از سرنگونی رژیم های اقتدارگرایی چون مبارک و بن علی چندان خرسند نبود. چرا که با “فرد” بهتر می توان کنار آمد تا با سیستم. با کنار رفتن این اقتدارگرایان، اولویت دوم مسکو این است که حکومت های موقت که در این کشورها در رأس قدرت قرار می گیرند تا جای ممکن در قدرت باقی بمانند چرا که عمدتاً بقایای همان نظام اقتدارگرایانه قبلی هستند و روسیه بهتر می تواند به روابط قبلی خود ادامه دهد. نهایتاً اینکه هر چند روی کار آمدن اسلام گرایان مطلوب مسکو نیست اما مقامات آن می دانند که چیز زیادی برای از دست دادن در منطقه ندارند و با اتخاذ سیاست های عاقلانه در دوران انقلاب می توانند با آنان هم کنار آمده و همکاری کنند.نمونه این سیاست را می توان از روابط روسیه با حماس و حزب الله استنباط کرد. چنانچه این کشور تجربه انقلاب های رنگین در اطراف مرزهای خود را هم دارد که بعد از روی کار آمدن حکومت های طرفدار غرب در این کشورها مسکو مناسبات خود را با این کشورها ادامه داد. بنابراین، دور ماندن آگاهانه از تحولات و فرصت طلبی در عین حفظ بیطرفی (ظاهری) اصل حاکم بر سیاست خارجی روسیه نسبت به تحولات منطقه است.