صدیقه خراسانی
پژوهشگر روابط بین الملل
مرکز بین المللی مطالعات صلح – IPSC
زمانی که چمبرلین، نخستوزیر بریتانیا در سال 1938به همراه فرانسه و ایتالیا قراردادی با هیتلر امضا کرد که تمامیت ارضی و استقلال چکسلواکی بر باد رفت، بر این گمان بود که بهترین تصمیم در جهت منافع ملی و جهانی اتخاذ شده است؛ هرچند مخالفانش آن را قراردادی غیرشرافتمندانه خوانده و او را سادهلوح و ضعیف خطاب کردند. اما به زعم خویش دو هدف را از این پذیرش دنبال میکرد: جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی در اروپای مرکزی و فراهم آوردن فرصت تجدید تسلیحات و آماده سازی بریتانیا. ریمون آرون اما، دربارهی قرارداد مونیخ معتقد بود، اینکه جنگ طلب به پیروزیهای بدون نبرد خرسند باشد، توهمی بیش نیست! ( برگرفته از کتاب استراتژی بزرگ، هلموت اشمیت، ترجمه هرمز همایونپور)
اشتباه بزرگ تاریخی چمبرلین، آتش فتنهای را شعله ور کرد که اروپا و آسیا را درنوردید و بر «پایان تاریخ» استعمار بریتانیای کبیر و سالها اروپا محوری سیاستهای جهانی مهر تأیید زد و از درون «آشوب» جنگ جهانی دوم، پایه های «نظم» دو قطبی نمایان شد که تا مدتها کشورهای اروپایی و از جمله انگلستان را ناگزیر به حضور پیروانه در عرصه بینالملل کرد.
پایان جنگ سرد و شکست قطب شرق، عرصه بین المللی را برای ترکتازی امریکا در حالی فراهم کرد که اروپا اساسا به قدری از اسب قدرت افتاده بود که یارای هماوردی با رقیب بی رقیبش نبود و همچنان تقاص تصمیم چمبرلین و همتایانش را پس میداد. حاکم شدن نظم نوین جهانی به سردمداری امریکا و همراهی اروپا با آن، رخدادهای پس از حادثه 11 سپتامبر و حمله به عراق و افغانستان بدون پشتوانه حقوقی شورای امنیت و تقسیم جهانیان به دو دستهی دوست و دشمن امریکا، حاصل بیرقیب دیدن امریکا در عرصهی جهانی بود که نتیجهی آن تداوم ناامنی، گسترش تروریسم، نابودی میلیونها دلار سرمایه و بیثباتی دو کشور افغانستان و عراق بود. و باید به همه اینها اضافه کرد که هنوز پس از گذشت قریب به 15 سال، این دو کشور با ناامنی، بی ثباتی دولت و تبعات آن دست و پنجه نرم میکنند.
تحولات اخیر خاورمیانه با بازیگردانی امریکا موجبات عمیق تر شدن شکاف کشورهای خاورمیانه شده است. با روی کار آمدن دونالد ترامپ در ایالات متحده امریکا، دور جدیدی از سیاستگذاریهای واشنگتن آغاز شد که میتوان از آن به سیاستهای رادیکالی با تم نژادپرستانه امریکایی یاد کرد. فراموش نکنیم که شعار پرزیدنت ترامپ «امریکا را دوباره عالی کن» بود. جهت تحقق این رؤیا «دکترین خروج» از سوی وی در دستور کار قرار گرفت که چالشهای جدی در روابط بین الملل ایجاد کرده است. تحقق وعدههای خروج از پیمان اقلیمی پاریس، نفتا، ترانس پاسفیک و اخیرا برجام، اخراج مهاجران غیرقانونی، دیوارکشی میان امریکا مکزیک و ممنوعیت ورود مسلمانان به امریکا در راستای این پروژه،تکانه هایی چند بعدی بر روابط امریکا و اروپا، معاهدات و رژیمهای بین المللی، ایران و رقبای منطقهای اش وارد کرده است.
ورود جدی دیگر بازیگران به عرصهی جهانی در تحولات اخیر، عرصه یکه تازی امریکا را تنگ خواهد کرد. شاید بتوان گفت، پایان تاریخ دوران تک قطبی امریکا در حالی آغاز شده که رقیب دیرینهاش روسیه که سالهای پس از پایان جنگ سرد، یارای مقابله آنچنانی با او نداشت، اکنون شانه به شانه با او هماورد شده و در نقاطی همچون سوریه و بالکان از او پیشی گرفته است. اتحادیه اروپا شریک و دوست همیشگی امریکا پس از جنگ جهانی دوم بوده و همگرایی آنان در اتخاذ تصمیمات جهانی، وزنه قابل اعتنا و اتکایی در مقابل چین و روسیه به عنوان رقبای همیشگی آنان بوده است.
تقابلات اقتصادی چین و امریکا و تهدید دو کشور به وضع تعرفه های جدید در حالی است که ترامپ منتقد جدی سیاستهای تجاری میان دو کشور در دوره ریاست جمهوری باراک اوباما است. اشاره ترامپ به کسری تجاری است که آن را فاصله غیر قابل تحمل مینامد. قدرتمندی چین در عرصههای مختلف، بر این گمانه میان تحلیلگران دامن میزند که چه بسا بازیگر اصلی و ابرقدرت آینده نه چندان دور جهانی چین باشد، لذا در تحولات آینده دو کره و امریکا، نقش چین بسیار مهم و برجسته خواهد بود.
خروج یک جانبه امریکا از برجام، دور جدیدی از ارتباطات بین المللی را رقم زده است. در ادامه دکترین خروج، محتمل ترین گزینه در برخورد با ایران همین اتفاق بود. حلقه اطرافیان ترامپ با ورود پمپئو و بولتن و مواضع به شدت ایران ستیزانه آنان کامل شد. اما نکته قابل توجه، عدم همراهی ساختار جهانی با این موضع بود. برخلاف همیشه، اینبار نزدیکان به واشنگتن هم شانه به شانه مقابل ایران صفآرایی نکرده و با اذعان به رفتار قاعدهمند ایران، مصمم به حفظ توافق برجام هستند.
گویی اتحادیه اروپا به دنبال حفظ هماوردی خود در مقابل یار دیرینهاش است که تاکنون بدنبال چارهاندیشی در حفظ شرکتهای اروپایی طرف قرارداد با ایران در برابر تحریمهای امریکایی هاست. موفقیت تیم اروپایی در این زمینه به عوامل مختلفی همچون توان دیپلماسی ایران،
تصمیمات یک جانبه و مواضع طوفانی ترامپ با بردهای مختلف داخلی و بین المللی با انتخاب مسجدالاقصی به عنوان مقر سفارت امریکا در اسراییل به اوج خود رسید. در حالی که تصمیم به تغییر محل سفارت امریکا به اورشلیم از زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون رسمیت یافت اما هیچ یک از رؤسای جمهور پیشین امریکا بر این اقدام به سبب مخاطرات صلح خاورمیانه پای ننهادند. تلاشهای تیم نتانیاهو بر محقق ساختن این آرزوی دیرینه بر تصمیم ترامپ مؤثر بود. هم ترامپ و هم نتانیاهو از سوی افکار عمومی، نهادهای قانونی و جریانهای رقیب داخلی به شدت تحت فشار بوده و این مانورهای جابجایی هم فرصت و هم زمان برایشان به ارمغان میآورد. هرچند در این خلال بر سالها امید واهی مذاکرات صلح خاورمیانه اسید یأس پاشیده شود و دهها فلسطینی در این میان باز هم جان خود را از دست بدهند.
اما آیا می توان بر این رؤیای چمبرلینی امیدوار بود که سیاست مماشات امریکا در قبال اسراییل فتنه جنگ را از سر خاورمیانه دور کند؟
انزوای ایران با محوریت مربع واشنگتن، تل آویو، ریاض و ابوظبی در حالی است که عربستان نتوانسته بر غائله منطقه ای یمن فائق آید و علیرغم اظهاراتش درباره رسیدن به برتری طی روزهای آینده، توفیری در این جبهه به نفعش حاصل نشده است؛ لذا فشار بر ایران را به بهانه حمایت از انصارالله افزایش خواهند داد.
اجماع جهانی شکل گرفته منهای امریکا با حضور اروپا، روسیه و چین دربارهی اقدام امریکا در خروج از برجام، و نزدیکی امریکا به بازیگران منطقه ای خاورمیانه که هدف مشترک سرنگونی رژیم ایران را در سر دارند، دو قطبی را ایجاد کرده که با دیپلماسی فعال ایران میتواند منافع ایران را تأمین کند.
البته امریکا با بسته پیشنهادی پمپئو این انزوای موقت را تن نداده و بدنبال آن است که نشان دهد ایران شروط پیشنهادی را نپذیرفته و با ایجاد تقابل میان ایران و روسیه، ایران و ترکیه در مورد سوریه و نیز ایران و اتحادیه اروپا، و همراه کردن آنان با خود، فشار تحریمهای بانکی، نفتی و تجاری برا ایران را افزایش داده و با پشتیبانی مالی عربستان و امارات در گسترش ناامنی های داخلی ایران و ایجاد بی ثباتی درونی، هسته شکست ناپذیری ایران را متزلزل و مضمحل نمایند.
با این سناریو، عربستان و امارات به خواسته های منطقه ای خود بدون وجود ایران قدرتمند رسیده و امریکا چمبرلین وار به دیکتاتورهای مرتجع منطقع به سودای برداشت از «گاوهای شیرده» مجال منطقه ای قدرت میدهد.
اینها همه به شرطی محقق خواهد شد که نفوذ ایران در خاورمیانه و منطقه را محدود به داخل ایران بدانیم و از تحولات منطقهای و نفوذ ایران در یمن، بحرین، افغانستان و مهمتر از همه سوریه و لبنان چشم پوشی کنیم. و به همه این موارد، قدرت دفاعی و توان موشکی ایران را باید اضافه کنیم.
با این اوصاف، تصمیمات هر یک از بازیگران تحولات منطقه خاورمیانه، با توجه به حساسیت دوران اخیر، میتواند همچون قرارداد مونیخ، آشوبی را به وجود آورد که از درون آن نظمی برخیزد منهای چمبرلین های تصمیم گیرنده امروز.
واژگان كليدي: پایان تاریخ ، بازیگر، امريكا