طهمورث غلامی
مرکز بین المللی مطالعات صلح – IPSC
بیان رخداد
عموما تصور می شود که سیاست سد نفوذ صرفا برای یک بار در سیاست خارجی آمریکا مورد استفاده قرار گرفته شده است و آن هم زمانی بود که جرج کنان سفیر آمریکا در شوروی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم پیش نهاد محاصره شوروی از طریق شکل دادن به زنجیره ای از اتحادهای نظامی- امنیتی با کشورهای مجاور دور و نزدیک شوروی را داد.این پیشنهاد عملی شد و ایالات متحده از طریق اتحادهای نظیر ناتو،سنتو و سیتو توانست اطراف شوروی را با مجموعه ای از اتحادها بپوشاند. نکته ای که در این میان دارای اهمیت است این است که با فروپاشی شوروی الزاما عمر سیاست سد نفوذ به پایان نرسید. پس از فروپاشی شوروی و در دهه 1990، ایالات متحده از سیاست سد نفوذ برای مهار و کنترل آن دسته از بازیگرانی استفاده کرد که آنها را رقیب بالقوه و مخالف خود می دانست.نگارنده با علم به تفاوت های سیاست سد نفوذ در دوران جنگ سرد و دوران پس از جنگ سرد معتقد است که اگر سیاست سد نفوذ به معنی محاصره سیاسی، نظامی و اقتصادی یک کشور به منظور مهار توانمندی های مادی و غیر مادی آن کشور باشد، در این صورت باید گفت که این سیاست پس از فروپاشی شوروی هرگز از دستگاه سیاست خارجی آمریکا به عنوان یک راهبرد و روش حذف رقبا و مخالفین کنار گذاشته نشده است. محاصره روسیه از طریق گسترش روابط های دوجانبه، در ابعاد مختلف، با کشورهای آسیای مرکزی، قفقاز و اروپای شرقی، محاصره عراق زمان صدام حسین، محاصره لیبی در زمان قذافی، محاصره جمهوری اسلامی ایران و چین به خوبی تداوم این سیاست را در سیاست خارجی آمریکا نشان می دهد. هدف اصلی این نوشتار بررسی سیاست سد نفوذ آمریکا در رابطه با کشور چین است. اوباما که همکنون به منطقه آسیا – اقیانوسیه سفر کرده است، قرار است که در این سفر پایگاه نظامی جدیدی در استرالیا افتتاح کند. این سفر که مصادف با شصتمین سالگرد اتحاد نظامی آمریکا و استرالیا است به دنبال سفر ماه گذشته وزیر دفاع این کشور صورت گرفت به دنبال تثبیت حضور آمریکا در این منطقه و مهار نفوذ چین است. نگارنده گسترش تعاملات سیاسی،اقتصادی و نظامی ایالات متحده با کشورهای همجوار چین و همچنین تلاش برای استقرار پایگا های نظامی جدید در کشوری مانند استرالیا را از جمله شاخصه های سیاست سد نفوذ آمریکا علیه چین می داند.
بر این مبنا، در ابتدا به چارچوبی مفهومی به عنوان چارچوب کار پرداخته می شود که چرا اساسا ایالات متحده سیاست سد نفوذ را در ارتباط با برخی از دولت ها دنبال می کند. در بخش دوم به طور خلاصه ای به زمینه های حضور نظامی آمریکا در منطقه آسیا- پاسفیک پرداخته می شود. سپس بر مبنای این دو بحث به سیاست سد نفوذ آمریکا در رابطه با چین پرداخته می شود. در پایان نیز دورنمایی از این بحث ارائه می شود.
تحلیل رخداد
ایالات متحده و مهار قدرت های منطقه ای در حال ظهور
سیاست آمریکا در مهار قدرت های منطقه ای تحت تاثیر آن دسته از نگرش های نظری است که قائل به این است که باید در هر شرایطی رقیب را حفظ کرد و نه اینکه رقابت کردن با آن ، مانند رقابت های آمریکا و شوروی در دوران جنگ سرد، به رسمیت شناخته شود. این نگرش نطری که به نئورئالیسم تهاجمی معروف است وجود حفظ توازن قوا میان دولت ها را تهدیدی برای امنیت می داند و معتقد است که باید همواره تلاش کرد تا موازنه موجود به نفع خود به هم بریزد. زیرا یک دولت تنها زمانی امنیت دارد که به لحاظ برخورداری از مولفه های قدرت از همه برتر باشد و نه اینکه همردیف آنها، توازن قوا، باشد. این نگرش نظری معتقد است که اولین خواست هر دولتی این است که در ابتدا به یک هژمون منطقه ای در محیط های پیرامون خود تبدیل شود و پس از رسیدن به این جایگاه است که سعی دارد به جایگاه هژمونی جهانی نائل شود. به عنوان مثال ایالات متحده در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم با بیرون کرد قدرت های اروپایی از آمریکای لاتین به یک هژمون منطقه ای تبدیل شد.پس از آمریکا، شوروی اولین دولتی بود که توانست به جایگاه هژمونی منطقه ای برسد که از اروپای شرقی تا مرز چین را در بر می گرفت. با فروپاشی شوروی، آمریکا تنها دولتی بود که از جایگاه هژمونی منطقه ای در قاره آمریکا برخوردار بود و تلاش می کرد که به جایگاه هژمونی جهانی نیز برسد. در این میان ظهور هر هژمون منطقه ای دیگری مانند شوروی برای آمریکا تهدید است و امنیت این کشور را به مخاطره می اندازد. این نگرش نطری همکنون چین را یک هژمون منطقه ای بالقوه در منطقه شرق آسیا می داند. حامیان این نگرش نظری بر این باورند که اگر آمریکا دولت های اروپایی را از قاره آمریکا بیرون کرد در صورتی که چین به جایگاه قدرت منطقه ای برسد ابتدا آمریکا را از شرق آسیا بیرون خواهد کرد و سپس از کل آسیا. لذا این نگرش نظری توصیه می کند که برای جلوگیری از ظهور چین باید اقدامات بازدارنده اساسی انجام داد و باید تلاش کرد که این رقیب در حال ظهور را از طریق مهار و کنترل حذف کرد.
حضور نظامی آمریکا در منطقه آسیا – پاسقیک
زمینه بسیاری از پایگاه های نظامی ایالات متحده در مناطق مختلف دنیا به دوران پس از جنگ جهانی دوم و به ویژه دوران جنگ سرد باز می گردد.ایالات متحده که در حمایت از متفقین وارد جنگ جهانی دوم شد، در هر کجا که علیه متحدین عملیات نظامی انجام می داد پس از پایان جنگ نیز نیروهای خود را در همانجا باقی می گذاشت. این بدان خاطر بود که پس از سقوط نظام های سیاسی در کشورهای مانند آلمان، ایتالیا و ژاپن، نظام های سیاسی جدیدی در این کشورها شکل گرفتند که از یک طرف به حمایت های ایالات متحده نیاز داشتند و از طرفی ایالات متحده اعطای کمک های اقتصادی به این نظام های سیاسی جدید التأسیس را منوط به بستن پیمان اتحاد سیاسی و نظامی با آمریکا کرد. آغاز جنگ سرد و رقابت های ناشی از آن تمایل ایالات متحده را برای برقراری و تداوم اتحاد های سیاسی و نظامی با کشورهای دیگر و از جمله کشورهای شرق آسیا بیشتر کرد. زیرا ایالات متحده در یک رقابت مستقیم با شوروی قرار گرفته بود و هر یک از این دو کشور تلاش می کردند که با یارگیری از میان دیگر دولت ها بر وزن خود و بلوکشان بیفزایند. یکی از مناطقی که ایالات متحده سیاست برقراری اتحادهای سیاسی و نظامی در آن را دنبال کرد، منطقه آسیا- پاسفیک بود. پس از جنگ جهانی دوم و سقوط حکومت ژاپن، ایالات متحده نظام سیاسی جدیدی در این کشور به وجود آورد و با برقراری اتحاد سیاسی و نظامی با آن، ژاپن را جزء متحدین خود کرد. ایالات متحده در ژاپن پایگاه های نظامی ایجاد کرد و آن را نشانه ای از همکاری نظامی میان آمریکا و ژاپن دانست. از طرفی، ایالات متحده از طریق این حضورنظامی به دنبال آن بود تا بتواند ژاپن را در کنترل خود نگه دارد و بار دیگر به این کشور اجازه ندهد که از طریق تقویت توان نظامی خود، به یک چالش اساسی تبدیل شود. ایالات متحده، همین سیاست را در رابطه با آلمان نیز دنبال کرد. امروزه بسیاری اعتقاد داردند که دلیل عدم هسته ای نشدن نظامی آلمان و ژاپن، به خاطر سیاست های ایالات متحده در راستای کنترل و مهار آنها است تا بار دیگر چالشی مانند جنگ جهانی دوم را برای آمریکا و دیگر متحدینش ایجاد نکنند. به دنبال یارگیری های ناشی از جنگ سرد، ایالات متحده با کشورهایی چون کره جنوبی، ویتنام جنوبی، تایوان و … اتحاد های سیاسی و نظامی برقرار کرد. در سرتاسر دوران جنگ سرد، هدف اصلی از این اتحادها، جلوگیری از سلطه و نفوذ شوروی در این کشورها از یک سو و کنترل و مهار آنها از سوی دیگر بود.
با فروپاشی شوروی این گونه به نظر می رسید که دیگر نیازی به اتحادهای سیاسی و نظامی آمریکا نباشد، اما این گونه نشد. زیرا آمریکا هدف دیگری برای اتحادهای نظامی و سیاسی تعریف کرد و آن مهار و کنترل قدرت های منطقه ای در حال ظهور بود. عمده ترین بازیگری که در دهه ی 1990 میلادی، در شرق آسیا در حال تبدیل شدن به یک قدرت منطقه ای برتر بود، کشور چین بود. لذا ضرورت می یافت که آمریکا با بازتعریف اهداف اتحادهای سیاسی- نظامی، آنها را در جهت مهار چین سازماندهی کند. بدین خاطر ایالات متحده نه تنها به عمر پایگاه های نظامی خود و اتحادهایی که با کشورهای شرق آسیا داشت، پایان نداد، بلکه تلاش می کرد که این پیمان ها را به لحاظ کمی و کیفی نیز گسترش دهد.
آمریکا و سیاست سد نفوذ چین
با فروپاشی شوروی، عمده ترین رقیب در حال ظهور برای جایگاه آمریکا در نظام بین الملل، دولت چین بود. ایالات متحده نیک می دانست که دیگر دولت روسیه که جانشین شوروی شده است، یک رقیب جدی و همه جانبه برای ایالات متحده نیست. همچنین آمریکا کشورهای اروپایی را به دلیل وابستگی ها و پیوستگی هایی که با آمریکا داشتند، دیگر تهدید نمی دانست. اما دولت چین به لحاظ دارا بودن مؤلفه های قدرت مانند جمعیت، وسعت، داشتن منابع، توسعه ی اقتصادی مداوم، روحیه ملی و … این پتانسیل را داشت که تبدیل به برترین قدرت در شرق آسیا و در ابعاد مختلف شود. بدین خاطر بود که در استراتژی های متعدد امنیت ملی آمریکا، مهار کردن چین همواره مطرح بوده است و در این استراتژی ها از رشد بالنده ی اقتصاد چین به عنوان یک تهدید برای آمریکا یاد شده است. ایالات متحده برای مهار چین دو اقدام هم زمان را انجام داده است که در ادامه به شرح آنها پرداخته می شود:
- چین هراسی در راستای توجیه حضور نظامی آمریکا در منطقه: ایالات متحده ظهور چین در مقام یک قدرت بزرگ را نه تنها برای خود، یک چالش و تهدید معرفی می کرد، بلکه مدام خطر دست یابی چین به این جایگاه را به دولت های واقع در منطقه ی آسیا- پاسفیک گوشزد می کرد. در این باره آمریکایی ها همواره مثال ژاپن در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم را می زنند که وقتی در مقام یک قدرت بزرگ قرار گرفت، نسبت به همسایه های خود، سیاست توسعه طلبی را در پیش گرفت و حتی دولت چین را نیز مورد تهاجم قرار داد. بدین خاطر مقامات ایالات متحده همواره این الهام و تلقین را به دولت های همسایه ی چین کرده اند که ظهور چین یک تهدید جدی برای منافع آنها و حتی تمامیت ارضیشان می باشد. سیاست چین هراسی ایالات متحده، تا حدود زیادی موفق بوده است. زیرا دولت های این منطقه به دلیل ترس و نگرانی که نسبت به چین دارند، همواره از گسترش پیمان ها و همکاری های سیاسی و نظامی با ایالات متحده استقبال کرده اند و در موارد بسیار زیادی خود خواهان تمدید این پیمان ها بوده اند. هدفی هم که آمریکا از سیاست چین هراسی دنبال می کند، فراهم کردن این زمینه است که دولت های مجاور چین از حضور نظامی آمریکا و تداوم آن استقبال بکنند. در این میان لازم به ذکر است که هسته ای شدن کره شمالی نیز بر نگرانی دولت های واقع در منطقه آسیا- پاسفیک افزوده است، طوری که آنها خواهان تمدید پیمان های نظامی و امنیتی خود با آمریکا شده اند. از این رو باید گفت که آمریکا از طریق سیاست چین هراسی خود، توانست پایگاه های نظامی جدیدی را در اطراف چین و در کشورهای مجاور دور و نزدیک آن ایجاد کند و بدین طریق به لحاظ نظامی دولت چین را در محاصره قرار دهد.ایالات متحده که با داشتن پایگاه های نظامی در ژاپن،کره جنوبی و گوام آسیای شمال شرقی را در کنترل نظامی خود دارد، همکنون به دنبال آن است که با ایجاد یک پایگاه نظامی جدید در استرالیا بتواند دیگر مناطق شرق آسیا را نیز تحت پوشش نظامی خود قرار دهد. البته آمریکا در ساحل شمالی استرالیا دارای پایگاه نظامی داروین می باشد ولی به دنبال آن است که پایگاه جدید را در ساحل غربی استرالیا ایجاد کند. ایجاد این پایگاه در یای جدید قدرت عملیات دریای آمریکا را فوق العاده افزایش می دهد و این امکان را به ناوها و نیروی دریای آمریکا می دهد که به طور دائم و مداوم از تسهیلات و بنادر دریای استرالیا استفاده کند و یا با استرالیا و هر کشور دیگر واقع در این منطقه تمرین نظامی مشترک انجام دهد. این پایگاه جدید باعث گسترش نفوذ آمریکا در غرب، جنوب و سرتا سر منطقه آسیا – پاسفیک می شود. این خواست آمریکا که سالیانه صدها میلیارد دلار هزینه می برد گامی اساسی برای تمرکز دوباره بر شرق آسیا است.در این میان آنچه که می تواند نفوذ و تمرکز آمریکا را به چالش بکشد قدرت چین است.
- ایجاد محدودیت و تنش برای چین: در کنار محاصره نظامی چین، آمریکا تلاش کرده است که یک سری محدودیت ها و تنش های هزینه بر نیز برای چین ایجاد کند. از جمله این محدودیت ها و تنش های هزینه بر می توان به موارد زیر اشاره کرد:
– بهانه تراشی در رابطه با وضعیت حقوق بشر در چین: دولت چین به دلیل کمونیستی بودن و فرهنگ شرقی، خواه ناخواه دارای ماهیتی اقتدار گرایانه می باشد که ایالات متحده تلاش دارد تا مسئله حقوق بشر را به عنوان ابزاری برای ضربه زدن به نظام سیاسی چین و بدنام کردن آن استفاده کند.
– حمایت از مناطق جدایی طلب از چین: در این باره می توان به حمایت های آمریکا از استقلال تایوان و تبت اشاره کرد. از این طریق آمریکا به دنبال در تنگنا قرار دادن چین و به نوعی کوچک کردن این کشور به لحاظ مؤلفه های قدرت است.
– حمایت از ادعاهای سرزمینی همسایگان چین: ایالات متحده از دولت هایی که نسبت به سرزمین های دریایی و زمینی چین ادعا دارند، حمایت می کند. مثلاً در دریای چین جنوبی، آمریکا از ادعاهای فلپین و ویتنام نسبت به برخی از جزایر واقع در این دریا حمایت می کند که هم اکنون این جزایر تحت حاکمیت دولت چین هستند. طبیعی است که این حمایت ها ممکن است زمینه برخورد بین آمریکا و چین از یک سو و چین و همسایگانش از سوی دیگر فراهم کند.مالزی،برونئی و تایوان نیز هرکدام نسبت به بخشی از دریای چین جنوبی که برای دولت چین اهمیت فوق العاده ای به لحاظ زئواستراتژیکی و ژئواکونومیکی دارد دارای ادعا می باشند. این اختلافات باعث شده است که آمریکا با تاکید بر ضرورت آزادسازی دریا ها وارد این اختلافات شود و از ادعا های طرف های مقابل چین حمایت کند.
– ایجاد محدودیت های اقتصادی برای چین: با توجه به اقتصاد در حال چین، ایالات متحده یکی از راه های مهار چین را ایجاد اختلال در برنامه های توسعه ی اقتصادی این کشور می داند. بدین خاطر است که آمریکا، مخالفت عضویت چین در سازمان های منطقه ای مانند آ. سه. آن و در سازمان های جهانی مانند سازمان تجارت جهانی است.
دورنمای رخداد
آن گونه که به نظر می رسد، اقدامات ایالات متحده سبب شده است که دولت چین احساس تهدید بکند بدین خاطر چین در سال های اخیر اقدام به بازسازی و توسعه ی نیروی نظامی خود در عرصه های مخلف به ویژه در عرصه دریایی کرده است تا بتواند امنیت در مناطق پیرامونی خود را برقرار و حاکمیتش را اعمال کند. در این راستا، چین برای اولین بار، ناوهای هواپیما بر خود را به دریای چین جنوبی فرستاد تا از این طریق برتری نظامی آمریکا در این مناطق را به چالش بکشد. در طرف مقابل ایالات متحده نیز از طریق گسترش پیوندهای سیاسی و نظامی با همسایگان چین، مصمم به کنترل و مهار چین است. خواست ایالات متحده برای محاصره ی چین و خواست چین برای جلوگیری از محاصره شدن، دو خواست متضادی است که زمینه های برخورد را بین چین و آمریکا فراهم می آورد. بدین خاطر می توان انتظار آینده ی پر تنش تری در روابط چین و آمریکا را داشت.