سعید ابوطالب
پژوهشگر مسائل سیاسیت بین الملل
مرکز بین المللی مطالعات صلح –IPSC
بیش از چند دهه ترکیب مفهومی «ایران و غرب» عنوان سخنرانیها، تحقیقات، مطالعات تطبیقی و مقایسه ای و مقالات فراوان در حوزههای مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و … بود و قطعاً این عنوان مختص محافل علمی و ژورنالیستی داخل ایران نبوده است. چنانچه بنگاه بزرگ بی بی سی نیز مجموعه فیلم مستندی بنام (ایران و غرب) در سال ۲۰۰۹ میلادی تولید کرد که شاید پر مخاطبترین اثر با این مضمون یا این تقسیم بندی «ایران و غرب» باشد. اما فراموش نکنیم که این اثر ساخته بی بی سی انگلستان است و اکنون نمیخواهیم واکاوی کنیم که اگر این فیلم را دستگاه تلویزیونی آلمان با فرانسه یا ایتالیا با حتی سوئد و …میساخت همین نام را بر آن میگذاشت «ایران و غرب»؛ یا نام دیگری بر میگزید؟
ساموئل هانتینگتون صاحب نظریه برخورد تمدنها که هویت تمدنی را عامل نزاعهای آتی جهان میداند، ایران را بعنوان یکی از هشت تمدن زنده دنیا نام نبرده و بخشی از تمدن اسلامی میشناسد. چنانچه تمدن غربی را هم یکپارچه فرض میکند و در این خصوص تفاوتی بین اروپا بعنوان یک کل و آمریکا قائل نیست که البته با تعریف وی از تمدن زیاد مطابقت ندارد، چراکه او خود عنصر تمایز تمدنها را تاریخ، زبان، فرهنگ، سنت و مذهب میداند و با جمع همه این مؤلفهها بسختی میتوان مثلاً فرانسه و آلمان و ایتالیا را در کنار آمریکا دقیقاً یک حوزه تمدنی نامید که اکنون موضوع این بحث نیست؛ اما سؤال مهمتر که در شرایط حال جهان در پایان دهه دوم قرن بیست و یکم؛ لزوم پاسخ گویی به آن هر روز بیشتر میشود این است که آیا خطوط گسل میان تمدنها که او معتقد است عامل برخوردها و تقابلهای آتی بشر است، بیشتر اشاره به عنصر هویتی و فرهنگی دارد یا میتواند مفهوم اقتصادی نیز داشته باشد. هانتیگتون خود در بخش دیگری از مقالات در بسط نظریه خویش در خصوص برخورد تمدنها توضیح میدهد که «منطقه گرایی اقتصادی در حال توسعه است.
شاید امروز فقط به همین دلیل میتوان میان اجزای تمدن غربی فاصله گذاری کرد و عبارت بحث برانگیز «ایران و غرب» را به شبه جملههای واقع بینانه تری برای کشف ارتباط یا هرگونه مقایسهای تغییر داد. مثل رابطه ایران و آمریکا، تقابل ایران و انگلستان، ایران و اروپا، ایران و ایتالیا، ایران و آلمان، ایران و اتریش، ایران و فرانسه و … و این ترکیبهای جدید هرگز معنای تقابل ذاتی ایران و غرب را نمیدهد؛ گرچه ما دقیقاً نمیدانیم این تقابل از کی و از کدام طرف شکل گرفت؟ اما لااقل میتوانیم در تاریخ جستجو کنیم که عبارت همراه با نگاه تقابل یا دشمنی – ایران و غرب – از ابتدا به معنی ایران وآمریکا نبوده است.
وقتی ایالات متحده در سال ۱۸۸۳ م یک دیپلمات ژورنالیست بنام-ساموئل گرین بنجامین- را بعنوان اولین سفیر خود به ایران فرستاد، تا شاید فعالیت روسیه تزاری و عثمانی در ایران را تحت نظر داشته باشد، ناصرالدین شاه حتی نمیدانست، آمریکا دقیقاً کجای دنیاست و به همین دلیل هیچ کدام از رجال دربار نیز حاضر نشدند بعنوان سفیر و فرستاده به آمریکا اعزام شوند، چون آنها هم هیچ چیزی درباره آمریکا نمیدانستند؛ پس این تقابل نمیتواند زیاد دیرپای باشد.
شاید زمانی در اواخر سده نوزده و آغاز سده بیست میلادی وقتی کلمه غرب وارد واژگان سیاسی با بهتر است بگوئیم وارد سازمان دیوانی دولت کوچک ایران شد دقیقاً به معنای امپراطوری بریتانیا بوده است؛ اما حالا در پایان دهه دوم سده بیست و یک و دقیقاً بعد از برکسیت وقتی می گوئیم انگلستان دقیقاً نمیدانیم درباره چه نهاد سیاسی حرف میزنیم. همه چیز به سرعت اتفاق می افتد چنانچه نمیدانیم دقیقاً تا چه زمانی عبارت بریتانیای کبیر هنور مفهوم پیشین خود را دارد؟ زمانی که- تونی بلر- آنچنان که در کتاب خاطرات خود بنام – سفر – از آن یاد میکند؛ در کنار جرج بوش یکی از دو طراح اصلی حمله به افغانستان و بغداد بوده است؛ سپری شده است و حالا انگلستان شاید دیگر به سختی بتواند محل اتصال سیاستهای فرامنطقه ای آمریکا با اروپا باشد.
از سوی دیگر؛ اگرچه انگلستان هنوز در انفکاک کامل از اتحادیه اروپا مردد است؛ اما شاید هرگز تا این حد در نزدیکی هر چه بیشتر به آمریکا تعلل نمیکرد. این فقط به خروج انگلستان از اتحادیه اروپا مربوط نمیشود بلکه بخاطر چرخشهای سریع و استراتژیک آمریکا از تصمیمات بزرگ و جایگاههای بین المللی سنتی خویش است که انگلستان را هم در تعیین نسبتهای خود با آمریکا و اتخاذ تصمیمهای مستقل دچار تردید کرده است. انگلستان از ببرکاغدی- نامی که برای اتحادیه اروپا بکار میبرند – جدا شد؛ اما ظاهراً روی خوش از آمریکای ترامپ هم نمیبینند.
موضوع واقعاً بیشتربه آمریکا مربوط میشود تا انگلستان و اروپا. بهرحال اروپا زودتر از آنچه فکرش را بتوان کرد از تحولات خاورمیانه و شمال آفریقا تأثیر میپذیرد. آمریکا دورتر از آن است که با موج مهاجران غیرقانونی مواجه شود. مهمتر آنکه حالا آمریکا با دست یابی به تکنولوژی بهره برداری از نفت شیل (shale oil) کمتر تحت تأثیر کمبود نفت خام قرار میگیرد.
از سوی دیگر آمریکا هرگز تحت تأثیر انتقال مواد مخدر تولید شده در افغانستان قرار نمیگیرد، درحالیکه اروپا حتماً متأثر میشود. همینها کافی است تا اروپا دلایل پشت پا زدن آمریکا به همه نهادهای سیاسی و نظامی قبل را فهم کند. آمریکا یا بهتر است بگوئیم ترامپ، با عجله غیر قابل باوری از بسیاری از قراردادهاو توافقهای بینالمللی خارج شده یا در حال طی کردن شرایط آن است. مسئله فقط برجام نیست که ترامپ با آن شروع نکرد و با آن تمام نخواهد کرد او از هر فرصتی حتی با توئیت وقتی سوار هواپیماست خبر خروج آمریکا از سازمانها و نهادها و کنوانسبونهایی را میدهد که گاه یک دهه برای تشکیل و سازماندهی آن وقت صرف شده است حتی شورای حقوق بشر سازمان ملل که همیشه از آن در جهت حمایت از اسرائیل دربرابر فلسطینیها استفاده میکرد و نهایتاً به تنهایی به همه قدرتهای ناتو حمله کرد. از نگاه او آمریکا نباید هزینههای امنیت اروپا را بپردازد و شاید اگر از منظر تاجری مثل ترامپ به موضوع نگاه کنیم؛ این تصمیم درست است.
از سوی دیگر؛ آمریکای ترامپ از نظر منتقدان داخلی و دشمنان خارجی به رقیب سنتی خود یعنی روسیه نزدیکتر میشود. به این ترتیب آمریکا نه تنها مرکل را از خود میرنجاند، بلکه فرانسه را که در اغلب اقدامات نظامی آمریکا در عراق و افغانستان با او همراهی کرده است از خود دور می سا زد. این روزها ردیف کردن شواهد و دلائل بسیار دیگر برای دوری آمریکا از اروپا کار سختی نیست، اما باز هم این پایان تراژدی نیست وقتی رئیس کنفرانس امنیتی مونیخ میگوید: عصر هژمونی آمریکا به سر آمده و اروپا به طرز ناگواری آماده پذیرش این موضوع نیست. اما ماجرا به همین جا ختم نمیشود حالا مطمئن هستیم که اروپا دنباله روی بی قید و شرط از آمریکا را پشت سر گذاشته است. مرکل در خصوص خروج آمریکا از برجام بطور شفاف این واقیت را ابراز کرد؛ فرانسه کمی محتاطتر همین موضع را اتخاذ کرد و شگفت انگیز تر آن که جاستین ترودو- نخست وزیر کانادا – هم در خصوص مواضع مختلف ترامپ زبان به گلایه از آمریکا گشود.
آیا حالا ما رفته رفته با دو غرب روبرو میشویم؟ آمریکایی که در دشمنی و ضربه زدن به منافع ایران در هر جای دنیا هیچ تردیدی نمیکند و اروپایی که میخواهد استقلال عمل و فرصتهای مستقل خود در ارتباط با قدرتها و کشورها و نهادهای بین المللی را تجربه کند. اروپایی که هنوز سعی میکند به اصول لیبرالیسم و دموکراسی پایبند بماند؟
اگر این برداشت درست باشد حالا ما فرصت خواهیم داشت که عبارت ایران و غرب را نه از منظر آمریکا یا حتی نه با تصور تاریخی از انگلستان و نه حتی از منظر جنگ طلبانه هانتینگتون دوباره تعریف کنیم و برای این کار با همه آن کشورهای صاحب نفوذ و قدرتی که تاکنون در ذیل عبارت غرب با آنها سر ستیز داشتیم یا بهتر است بگوییم با ما سر ستیز داشتند؛ به گفتگو بنشینیم. این نیازمند یک خودباوری مبتنی با واقعیت های ملموس است. نفوذ منطقه ای ، همان بخش از واقعیت های ملموس است که آمریکایی ها از آن در هراسند و اروپایی ها آن را بخوبی درک می کنند و همیشه هم با آن مخالف نیستند. اروپا گفتگو با یک قدرت منطقه ای را به جنگ های نیابتی ترجیح می دهد
آرامش در غرب آسیا و شمال آفریقا بدون هیچ تردید در بازگشت آرامش به اروپا ی داعش زده و مهاجر زده موثر است ، بهمین دلیل گفتگو با اروپایی که با خروج پر هزینه انگلستان از اتحادیه ، کمی آلمانی تر و فرانسوی تر شده است دلائل و زمینه های بسیاری می تواند داشته باشد . گفتگویی که اکنون زمان کوتاه آن فرارسیده است و خیلی زود ممکن است این فرصت از دست برود.
واژگان کلیدی:ایران، تفاوت ،دو غرب، اروپا ، آمریکا