طهمورث غلامی
مرکز بین المللی مطالعات صلح – IPSC
با اشغال استان هایی از عراق توسط دولت اسلامی عراق و شام، بسیاری از نیروهای سیاسی عراق و کشورهای منطقه ای و فرامنطقه ای به ایالات متحده توجه کردند و اینکه این کشور چه موضعی در قبال این موضوع اتخاذ خواهد کرد. ایالات متحده کشوری بود که در سال 2003، نظام سیاسی عراق را ساقط کرد و تا سال 2011، این کشور را در اشغال خود داشت. با خروج نیروهای نظامی آمریکا از عراق، تغییر و تداوم سیاست های آمریکا نسبت به عراق در کانون توجه قرار گرفت. با ظهور داعش، مسئله این بود که آیا آمریکا خود را متعهد به حمایت از عراق می داند و یا اینکه این کشور را به حال خود رها می کند. ایالات متحده واکنشی در مقابل گروه تندرو اسلامی داعش حتی پس از اعلام تاسیس خلافت، نشان نداد و انجام هرگونه اقدام را منوط به انجام تغییرات سیاسی ملموس در عراق کرد. در این وضعیت، این سوال بیشتر مطرح شد که به راستی ایالات متحده چه سیاستی در قبال عراق دارد و منظور این کشور از انجام تغییرات سیاسی ملموس در عراق چیست؟ در این نوشتار تلاش می شود به شکل و ماهیت سیاست خارجی ایالات متحده نسبت به عراق در دوران پس از اشغال این کشور از سال 2003، دوران پس از خروج نیروهای نظامی آمریکا از عراق و نیز انتخابات پارلمانی 2014 و بحران داعش در این کشور پرداخته شود.
کلید واژگان: آمریکا و عراق، بحران داعش، سیاست خارجی
تببین رخداد
عراق کشوری بود که پس از فروپاشی عثمانی و پایان جنگ جهانی اول تاسیس شد. نظام پادشاهی عراق از 1920 تا 1932 تحت قیمومیت انگلستان بود و در این سال باپیوستن به جامعه ملل، به استقلال رسید. اما با این حال، نظام پادشاهی عراق تحت حمایت کامل انگلستان بود. بعد از پایان جنگ جهانی دوم، ضرورت محاصره نفوذ شوروی از طرف کشورهای غربی به رهبری ایالات متحده، سبب شد به عراق به عنوان کشوری که می تواند به مثابه یک حلقه در سد نفوذ شوروی عمل کند، نگاه شود. به این خاطر در سال 1955، پیمان بغداد با حمایت آمریکا و انگلستان شکل گرفت وعراق به این پیمان پیوست. این گونه بود که روابط آمریکا با عراق شکل گرفت و این روابط تا سال 1958 یعنی کودتای عراق و خارج شدن این کشور از پیمان بغداد ادامه داشت. در دوره جنگ سرد، به دلیل ملاحظات رقابت چند بعدی میان آمریکا و شوروی، ایالات متحده نمی توانست سیاست مستقل و یکجانبه ای نسبت به عراق داشته باشد. در واقع ایالات متحده می بایست حوزه نفوذ شوروی را به رسمیت می شناخت و لذا نگاه آمریکا به عراق صرفا در چارچوب رقابت های جنگ سرد در منطقه خاورمیانه و مشخصا خرده منطقه خلیج فارس قابل ارزیابی بود.
پس از جنگ سرد و فروپاشی و شوروی، نظام تک قطبی با محوریت ایالات متحده شکل گرفت. قدرت و جایگاهی که آمریکا در غیاب رقیب قدرتمندی مانند شوروی به دست آورد، این امکان را به آمریکا می داد که برخلاف دوران جنگ سرد بتواند رویکرد مستقل تر و یکجانبه تری نسبت به هر منطقه و کشوری که بخواهد در پیش بگیرد. از طرفی، برخلاف دوران جنگ سرد، شکل و ماهیت نظام های سیاسی نیز مورد توجه قرار گرفت و آمریکا برخی از نظام های سیاسی که آن را دموکراتیک می دانست بر برخی دیگر برتری می داد.
بر مبنای الزامات پس از جنگ سرد بود که کشور عراق در کانون توجه آمریکا قرار گرفت. ایالات متحده نه تنها عراق را مجبور کرد که از کویت خارج شود بلکه با آشکار شدن فعالیت های هسته ای عراق در دهه 1980، آمریکا شدیدترین تحریم های اقتصادی و سیاسی را علیه عراق وضع کرد و در نهایت به عمر نظام سیاسی صدام حسین در این کشور در سال 2003 پایان داد. سیاستی که آمریکا در ارتباط با عراق در دهه 1990 و تا سال 2003 در ارتباط با عراق در پیش گرفت، در دوران جنگ سرد امکان آن وجود نداشت. زیرا رقیبی مانند شوروی اجازه چنین آزادی عملی را به آمریکا نمی داد.
با سقوط صدام حسین، هدف اصلی آمریکا شکل دهی به یک نظام سیاسی بود که بتواند از یک سو شامل همه گروه های سیاسی عراق باشد و از سوی دیگر متناسب با منافع و سیاست های آمریکا باشد. آمریکا تا سال 2011 که نیروهای نظامی خود را از عراق خارج کرد، در راستای شکل گیری و تکامل چنین نظامی در مسائل داخلی عراق درگیر بود. با خروج آمریکا، سوالی که مطرح شد این بود که آیا با خروج نیروهای نظامی آمریکا از عراق، سیاست ایالات متحده در قبال عراق دچار تغییر و دگرگونی می شود و این سیاست چه ویژگی ها و الزاماتی دارد. در پاسخ باید گفت که سیاست خارجی آمریکا در قبال عراق از زمان خروج نیروهای نظامی، دارای دو وجه سلبی و ایجابی است. منظور از بعد سلبی این است که سیاست خارجی آمریکا در قبال عراق، چه چیزی نیست و آن را دنبال نمی کند. منظور از بعد ایجابی این است که آمریکا تلاش می کند چه چیزی را در عراق خلق و دنبال کند.
بعد سلبی سیاست خارجی آمریکا نسبت به عراق دارای سه محور است. در محور اول، آمریکا با خروج از عراق، در پی رها کردن عراق نیست. ایالات متحده عراق را رها نمی کند چون قصد ندارد که خاورمیانه را رها کند. تداوم نفوذ در کشوری مانند عراق مبنایی برای تداوم نفوذ در خاورمیانه است. لذا آمریکا حتی با خروج از عراق، به رصد و کنترل اوضاع در عراق می پردازد.
محور دوم این است که آمریکا در پی تجزیه عراق است. زیرا نتایج و پیامدهای سیاسی و امنیتی تجزیه عراق اصلا قابل مدیریت نیست. با فرض تجزیه عراق و شکل گیری سه دولت شیعی، سنی و کردی در عراق نه تنها جنگ و تقابل بر سر منابع میان این سه دولت اجتناب ناپذیر است بلکه پای بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای نیز به آن باز می شود که نتیجه آن گسترش بی ثباتی بیشر در منطقه خاورمیانه است. از طرفی با آغاز بهار عربی ما شاهد شکل گیری پدیده ورشکستگی دولت، دولت های ضعیف و یا نبود دولت در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا مانند لیبی، مصر، یمن، سوریه و عراق هستیم. مجموع این شرایط سبب شده است که امنیت در خاورمیانه بسیار شکننده باشد و لذا تحمل یک تغییر نو مانند تجزیه عراق را نداشته باشد. لذا ملاحظات استراتژیک که مفهوم کانونی آن ثبات و امنیت در خاورمیانه است سبب شده آمریکا با تجزیه عراق مخالف باشد.
محور سوم این است که آمریکا مخالف بازگشت عراق به وضعیت قبل از 2003 است. وضعیتی که عراق قبل از 2003 داشت این بود که یک جریان سیاسی خاص بر عراق سلطه منفی داشت و دیگر جریان ها و گروه های سیاسی عراق را در حاشیه قرار داده بود. زمانیکه انگلستان نظام پادشاهی را در عراق تاسیس کرد محوریت را به جریان سکولار اهل سنت داد و موجب نارضایتی ملی گرایان عرب عراقی، شیعیان و کردها شد که این وضعیت عراق را مستعد بی ثباتی و در نهایت کودتای ملی گرایان عرب با محوریت حزب بعث کرد. اما با این حال، حزب بعث و ملی گرایان عرب نیز به دیگر جریان های سیاسی عراق میدان نمی داد و همیشه با مخالفت بخش عظیمی از جامعه و به خصوص کردها و شیعیان مواجه بود. ایالات متحده پس از اشغال عراق، تلاش کرده است که اشتباه انگلستان را تکرار نکند و به نظام سیاسی ای در عراق شکل دهد که از همه جریان های سیاسی قومی و مذهبی عراق تشکیل شده باشد.
بدون شک ایالات متحده از اشغال عراق و دوران پس از آن، منافع و اهدافی را دنبال می کند که این اهداف و منافع می تواند کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت باشد. ایالات متحده به خوبی می داند دستیابی به منافع و اهدافی که برای خود تعریف کرده است، در شرایطی امکانپذیر است که در عراق ثبات وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، ثبات در عراق است که تضمین می کند ایالات متحده بتواند به صورت پایدار و مداوم به منافعی که برای خود تعریف کرده است، دست یابد. آنچه که ثبات در عراق را به خطر می اندازد، یا دشمن خارجی و یا شرایط داخلی عراق است.
ایالات متحده به خوبی می داند که هیچ رقیبی قدرتمند وجود ندارد که بتواند از طریق توسل به زور و یا کودتا نظام سیاسی عراق را ساقط کند. در دوران جنگ سرد، به محض شکل گیری خلاء قدرت در هر کشوری، یا آمریکا و یا شوروی آن خلاء را پر می کرد و لذا آن کشور در دامان یکی از دو ابرقدرتی قرار می گرفت. اما در نظامی که آمریکا قدرت برتر آن است، دیگر چنین امکانی وجود ندارد مگر برای خود ایالات متحده. لذا آمریکا به خوبی می داند که دشمن خارجی قدرتمندی برای عراق وجود ندارد که بخواهد ثبات این کشور و به تبع آن منافع آمریکا را به خطر بندازد.
از نگاه آمریکا، آنچه که می تواند منبع بی ثباتی در عراق باشد و منافع آمریکا را به خطر اندازد، خود شرایط داخلی عراق است. براساس تجربه گذشته، آمریکا ملاحظه کرد آنچه که در گذشته همواره عراق را در معرض بی ثباتی قرار داده این بوده است که همه جریان های سیاسی قومی و مذهبی عراق در قدرت مشارکت نداشتند و یک گروه با اقتداری منفی و نامشروع در راس و سایرین در حاشیه بودند. آمریکا تلاش کرده است که این اشتباه را تکرار نکند تا منافع آن در عراق از ثبات برخوردار باشد.
در وجه ایجابی، آمریکا همچنان به دنبال ساخت نظامی سیاسی سازگار با ارزش های دموکراتیک در عراق است که در راستای منافع آمریکا، به مثابه الگو و مدلی برای کشورهای خاورمیانه ظهور کند که همانند عراق دارای ویژگی تکثر قومی و مذهبی هستند. از این رو آمریکا از 2003 به بعد به دنبال این بوده است که نظام سیاسی فراگیری با حضور همه جریان های سیاسی قومی و مذهبی در عراق شکل بگیرد. با شکل گیری چنین نظامی طبق قانون اساسی عراق، آمریکا سعی کرده است تداوم آن را در عراق را تضمین کند. لذا سیاست آمریکا نسبت به عراق حتی در دوران پس از خروج نیروهای نظامی خود از عراق و به طور کلی نسبت به تحولات سیاسی عراق، تضمین وجود آن شکلی از نظام سیاسی در عراق است که فراگیر باشد و همه نیروهای سیاسی عراق در آن مشارکت داشته باشند. تجلی عینی این سیاست آمریکا ایفای نقش موازنه دهنده میان جریان های سیاسی عراق است. ایالات متحده هرگاه به این نتیجه برسد که یک جریان سیاسی در حال در حاشیه قرار گرفتن است و یک جریان سیاسی از طریق غیر مشروع در حال سلطه پیدا کردن است، به جریان ضعیف تر می پیوندد و در عراق توزان برقرار می کند.
در انتخابات 2005 عراق، ایالات متحده از دولت عراق که یک دولت با محویت شیعیان و کردها بود حمایت کرد و جریان اهل سنت که انتخابات را تحریم کرد مورد حمایت قرار نداد و خواست آنها را تمامیت خواهانه و ضد امنیت در عراق می دانست. از این رو، در این سال ها تلاش می کرد که به مبارزه با منابع ناامنی در استان های اهل سنت بپردازد. در جریان انتخابات 2010، آمریکا تلاش کرد که گروه های سیاسی عراق را در کنار هم قرار دهد و از دولت عراق خواست که به خواست همه جریان های سیاسی در عراق توجه کند. با اعلام نارضایتی نیروهایی سیاسی عراق از دولت مالکی، آمریکا تصور کرد که مالکی به دنبال نادیده گرفتن حقوق سایر جریان های سیاسی عراق است. به این خاطر با حمله داعش به عراق، ایالات متحده تصور کرد که هرگونه واکنش به حملات داعش، صرفا سبب تقویت جایگاه دولت مالکی و تضعیف دیگر جریان های سیاسی عراق می شود. لذا چون تازه انتخابات عراق برگزار شده بود، آمریکا اعلام کرد که باید دولت جدید فراگیر و مورد قبول همه جریان های سیاسی عراق باشد تا این کشور به حملات داعش پاسخ دهد. اصرار مالکی بر ماندن در سمت نخست وزیری عراق و نارضایتی جریان های سنی و کردی عراق از این اصرار سبب شده بود داعش به سرعت پیش روی کند، نظام خلافت تاسیس کند و آمریکا هیچ واکنشی نشان ندهد. از طرفی خواست رهبران کرد عراق برای اعلام استقلال، با حمایت آمریکا مواجه نشد و این کشور به خواست رهبران اقلیم کردستان برای دریافت سلاح پاسخ منفی داد.
با مشخص شدن رئیس مجلس، رئیس جمهور عراق و در نهایت نخست وزیر عراق که مورد قبول همه جریان های سیاسی عراق بود، سیاست آمریکا تغییر کرد. از طرفی کوتاه آمدن کردها از خواست اعلام استقلال سبب شد که آمریکا و متحدینش تسلیحات مورد نیاز کردها را فراهم کنند. ایالات متحده حملات هوایی به مواضع داعش را آغاز کرد و شورای امنیت با صدور قطعنامه ای داعش را محکوم و خواهان خلع سلاح این گروه تندرو شد. از طرفی با اعلام نخست وزیر جدید، مالکی تلاش کرد این امر را نپذیرد که با تذکر و حتی تهدید آمریکا مواجه شد. آمریکا در راستای این سیاست خود نسبت به عراق، حتی اجماع متحدین خود را دارد. به گونه ای که با معرفی عبادی به عنوان نخست وزیر عراق، متحدین آمریکا نیز سیاست های خود را نسبت به عراق تغییر داند.
دورنمای رخداد
سیاست آمریکا نسبت به عراق سبب شده است که همه جریان های سیاسی عراق همواره انتظار دریافت کمک های آمریکا را داشته باشند و اگر در جهت تکروی حرکت کنند، حمایت آمریکا را از دست بدهند. از طرفی، این سیاست سبب شده است که آمریکا اصراری بر فرد یا جریان خاصی نداشته باشد و آنچه که برای آمریکا اهمیت داشته باشد وجود حکومتی باشد که حقوق همه جریان های سیاسی را رعایت کند. ایالات متحده برخلاف انگلستان، تلاش کرده است منافع خود را به یک جریان سیاسی خاص گره نزند. اگر کشورهای منطقه ای منافع خود در قبال عراق را بر مبنای یک جریان سیاسی خاص و علیه جریان دیگری تعریف کرده اند، آمریکا سعی کرده است منافع خود را به یک دولت فراگیر کلی پیوند بزند و نه به یک جریان خاص. این سبب می شود که سیاست دولت های منطقه ای در ارتباط با عراق تحت الشعاع سیاست های آمریکا قرار گیرد.