محمد خادمی
مرکز بین المللی مطالعات صلح – IPSC
بیان رخداد:
مصر به واسطه موقعیت جغرافیایی و پیشینه تاریخی از جایگاه مهمی در خاورمیانه برخوردار است و نخستین کشور عربی است که از امپراتوری عثمانی جدا و به عنوان یک کشور مستقل شناخته شد. اکنون نیز دگرگونیهای پیش آمده در خاورمیانه و حرکتهای مردمی در مصر با تاثیر پذیرفتن از فرایند فشارهای داخلی و خارجی شتاب گرفته و در نتیجه زمانی که راهی برای اصلاح ساختار سیاسی وجود نداشت، تغییراتی که صورت گرفت موجب انقلاب مردمی در این کشور شد. تاریخ سیاسی، موقعیت جغرافیایی، ویژگیهای جمعیت شناختی، فرهنگ سیاسی و ساختارهای اقتصادی و سیاسی کشور مصر به گونهای در تحدید استقرار مردم سالاری نقش برجستهای ایفا کردهاند. در واقع زیرساختهای اقتصادی–اجتماعی و سیاسی کشور مصر نه تنها با حاکمیت یک نظام مردم سالار منافات داشتند بلکه استقرار مردم سالاری در این کشور با چالشهای جدی دیگر در سطح منطقه مثل فرهنگ سیاسی حاکم بر جهان عرب و تضاد در میان دولتهای منطقه نیز مواجه بود. ما در این مجال به دنبال پاسخ به این سوال هستیم که: ساختار دولت مصر چه تاثیری بر توسعه سیاسی در این کشور داشته است؟
واژگان کلیدی: مصر، ناصر، مبارک، دموکراسی، اصلاحات سیاسی.
تحلیل رخداد:
کشور مصر در استقرار نظام مردمسالار با موانع بسیار دیگری مواجه است، موانعی که از یکسو ریشه در شرایط اجتماعی–سیاسی و اقتصادی این کشور دارد و از سوی دیگر حاصل شرایطی است که بر کشورهای خاورمیانه به صورت عام و بر ممالک عربی به صورت خاص حاکم است. بیشتر صاحبنظران سیاسی مصر، عموما بر سلطه نسبی دولت در تاریخ این کشور تاکید دارند. تمایل به اقتدارگرایی و تمرکز قدرت از ویژگیهای خاصی است که در طی چندصد قرن بر ارکان سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مصر حاکمیت داشته است. حتی نظامیان سیاسی که بعد از استقلال در این کشور شکل گرفتند به نوعی تقویتکننده این ویژگی خاص بودهاند. مصر از زمان استقلال یعنی از سال 1922م. در کشمکش برای دستیابی به مردمسالاری بوده است. طرف اصلی این کشمکشها نخبگان، علما و گروههای سیاسی بودهاند که پیوسته در جدال بر سر نوسازی و ایجاد یک حکومت مشروطه و قانونی مشابه با حکومتهای مشروطه برخی از کشورهای اروپایی بودهاند. بعد از فروپاشی پادشاهی در سال 1952م. افسران آزاد به رهبری ناصر تصمیم به ایجاد یک رژیم اقتدارگرا گرفتند. ناصر نیز با ارائه یک ایدئولوژی جدید یعنی «پان عربیسم» توانسته بود خلا ایدئولوژیک جهان عرب را پرکند و به این کشورها هویت تازهای ببخشد. اما ناصر به عنوان یک نخبه نظامی اقتدارگرا در جهت کسب مشروعیت کوشید اصلاح اجتماعی را بیشتر از بالای هرم اجتماعی رو به پایین عملی کند، رژیم او همانند سایر رژیمهای نظامی نومید از همکاری نظامیهای حزبی موجود کوشید با توسل مستقیم به مردم بدون میانجیگیری احزاب سیاسی حکومت کند[1].
رژیم انقلابی مصر نخستین رژیم در خاورمیانه بود که نه تنها نهادهای موجود اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را به چالش گرفت، بلکه به تغییر چشمگیر آنها پرداخت. نخستین قربانی انقلاب، دستگاه سیاسی کهن بود؛ سلطنت سبک اروپایی منحل و قانون اساسی نوع غربی ملغی شد. نخست، تلاشهایی برای سازگارسازی نظام پارلمانی موجود با رژیم جدید صورت گرفت. اما هنگامی که آشکار شد که شکل پارلمانی کارآمد حکومت نمیتواند بدون احزاب سیاسی کارآمد و رایدهندگان آگاه عمل کند، این تلاشها به کنار گذارده شد. ضمانتهای دموکراتیک همچون مطبوعات آزاد، آزادی بیان و سازماندهی سیاسی آزادانه قربانی شدند، زیرا ناصر معتقد بود که اکثریت عمده جمعیت هیچگاه از آنها به هیچ صورت سود نبردهاند. معضل اصلی در مصر، چگونگی کسب حمایت تودهای برای زندگی ملی و مشارکت در آن در عین حفظ کنترل بر انقلاب و جهتگیری آن بود. ناصر کوشید از راه گسترش سازمان حزبی به مراکز بیشمار روستایی مشارکت روستاییان را در این هدف ملی به انجام برساند.
از چشمانداز زمانی، مصر نخستین کشوری بود که فرایند گسترش عظیم بوروکراسی را تجربه کرد. عبالناصر به افزایش توان پلیس و امنیت عمومی توجه زیادی داشت و حاکمان جدید گسترش نیروهای مسلح و تجهیز آنها به سلاحهای مدرنتر را آغاز کردند. همچنین ناصر به تدابیر فوری برای برقراری میزانی از توسعه اقتصادی دست زد که بر انگارههایی مبتنی بود که به وسیله برخی از سیاستمداران غیرنظامی در سالهای واپسین سلطنت ملک فاروق طراحی شده بود.
به طور کلی میتوان گفت که برنامههای ملیسازی و صنعتی شدن تمام عیار فرصتهای بیشتری برای گسترش و کنترل را به دولت بخشید. یک نکته دیگر این است که در کل، فرایند گسترش مداخله دولت در اقتصاد به خاطر نیاز به توسعه شتابان و توزیع منصفانهتر درآمد ملی فزاینده توجیه میشد. این امر منبع مهم مشروعیت را برای رژیمها فراهم میکرد. همچنین به آنها مجال میداد اقتدار خود را تقویت کنند و از امکان چالش به وسیله ابزارهای تخصصی دانشمندان و برنامهریزان رسمی خود بکاهند. مدیریت چنین دستگاه شگرفی با این تعهدات گسترده به شمار اندکی از افراد در راس هر رژیم، قدرت چشمگیری میبخشید. نتیجه کار یک نوع نظام بود که به بهترین نحو به عنوان اقتدارگرا دستهبندی میشود.
هنگامی که بحث گروههای سازمان یافته در درون جامعه مطرح میشود، استراتژی آرمانی برای یک رژیم اقتدارگرا این است که آن گروههایی را که نمیتواند کنترل کند، نابود سازد و آنانی را که میتواند، بازسازی و بازآفرینی کند. در واقع این سیاستی است که نخستین بار در مصر به کار گرفته شد، در آنجا جامعه نسبتا همگون و ساختار بوروکراتیک از پیش از به قدرت رسیدن ناصر به خوبی توسعه یافته بود. احزاب سیاسی مستقل به زودی سرکوب یا وادار به انحلال شدند درحالیکه اتحادیهها و انجمنهای موجود یا ممنوع شدند یا اینکه وادار شدند خود را مطابق با مجموعههای جدیدی از قواعد و مقررات بازسازماندهی کنند. نتیجه کار انحصار فعالیت سیاسی برای حزب یگانه رژیم یعنی سازمان صفبندی ملی بود: صف آزادی، سپس اتحادیه ملی و سپس اتحادیه سوسیالیستی عرب در مصر. در بیرون از شهرهای بزرگ، کنترل دولتی در آغاز به وسیله اشخاص برگماشته شده از مرکز همچون پلیس روستا و آموزگار روستا صورت میگرفت. اما بعدا همه رژیمها از سازوکار اصلاحات ارضی و تعاونیها برای ایجاد نهادهای جدید در سطح ملی استفاده کردند.
نوع دوم استراتژی برای گسترش نظارت کنترل دولتی بر نظامهای آموزشی و حقوقی و دستگاه مذهبی مورد استفاده قرار گرفت. در هر سه مورد، انگیزه اصلی ترکیب کنترل بر فضای سیاسی بود که مدرسه و دانشگاه، دادگاه و مسجد میتوانستند به مخالفان رژیم ارائه کنند که با تلاش برای مصادره عقاید و رویههای آنها به اهداف رژیم خدمت کنند. به عقیده ناصر دموکراسی مصر تنها در خدمت زمینداران و فئودالها بود. درحالی که او میخواست دهقانان و کارگران را توانمد سازد تا بتوانند به دور از تاثیرگذاردن بر نان روزانهشان آری یا نه بگویند.
توجه به این نکته ضروری است که در آن کشورهایی که دولت به اهرم بزرگتری نسبت به گروهبندیهای اولیه دست یافت، اقتصاد شکننده بعدا قدرت دولت را دچار فرسایش کرد و بدین وسیله راه را برای ظهور دوباره دیرینهگرایی یا ظهور دیگر چالشها نسبت به دولت هموار ساخت. در زمان ناصر منابع لازم به وسیله مصادره داراییهای خارجیان و مصریهای ثروتمند فراهم گردید، درحالی که کمک خارجی درآمدهای بیشتری را برای تقویت ناسیونالیسم عربی ناصر پدیدار ساخت. یک نظام نسبتا فراگیر تامین اجتماعی ایجاد شد، آموزش در همه سطوح رایگان گشت، به فارغالتحصیلان در بخش اداری شغل داده شد و استخدام دولتی رشد پیدا کرد. با این حال در میانه دهه 1960 که معلوم شد رژیم بیش از حد گسترش یافته است، منابع اقتصادی بسنده برای پشتیبانی از چنین دولت بزرگی وجود نداشت. فرسایش جاذبه ناصریسم برای مصریها به صورت کاملا موازی بدتر شدن توانایی حکومت در ارائه شغلهای کافی، پرداختهای رفاهی، تسهیلات بهداشتی و آموزشی و همانند اینها را در پی داشت. [2]
به دنبال مرگ ناصر در 28 سپتامبر 1970 م. انور سادات که از نزدیکان ناصر و از اولین گروه افسران آزاد بود به قدرت رسید. سادات قدرت خود را با ابطال مفاد قانون اساسی که انتخاب دوباره او را به ریاست جمهوری به یک دوره شش ساله محدود میاخت، از راه همه پرسی در می 1980 بیشتر تقویت کرد. به طور خلاصه در زمان سادات مصر به کشوری تبدیل شد که در عین ارائه تصویری از یک دموکراسی چندحزبی در خارج، برای رئیس جمهورش تصدی مادامالعمر این منصب را تضمین کرده بود. جریان مردمسالاری در دوره سادات با موانع و کشمکشهای سخت و جدی مواجه بود. در سال 1977م. آشوب و تظاهرات غذا علیه سیاستهای اقتصادی دولت، تمام کشور را در برگرفت. سادات در پاسخ به این تهدیدها فرامینی صادر کرد که آشکارا آزادیهای سیاسی و مدنی را که به تدریج در سالهای قبلی حکومت وی داده شده بود را محدود میساخت[3]. سیاستهای اقتصادی سادات به بیثباتی سیاسی و فاصله بیشتر طبقاتی منجر شده بود و ادامه این وضعیت به شدت عمل مخالفان و کندی روند مردمسالار شدن مصر منجر شد.
به دنبال قتل سادات در اکتبر 1981 م. مجلس مصر، محمد حسنی مبارک، معاون وی را به عنوان جانشین سادات تعیین کرد. نخستین نوآوری او اصلاحیه 1983 بر قانون انتخابات 1972 بود که یک نظام کاملا جدید نمایندگی را برقرار میکرد، که هنوز برای حمایت از حزب حکومتی طراحی شده بود، اما فضای کوچکی را برای مخالفت رسمی اندکی باقی میگذاشت. رژیم مبارک مبارزین مذهبی را سرکوب میکرد، همه سندیکاهای حرفهای همانند کانون وکلا را بست و فعالان حقوق بشر را مورد آزار و اذیت قرار میداد.
ملت مصر پس از سه دهه حکمرانی اقتدارگرایانه حسنی مبارک و پس از ناامیدی ازکنارگذاشتن وی از مجرای انتخابات و در چارچوب ساختار موجود با قیامی عمومی که تنها هجده روز لازم داشت تا مبارک را از قدرت به زیر بکشد. استبداد و خودبزرگ بینی در طول تاریخ از جمله آفات مستبدان و حکومتهای استبدادی بوده است. این ویژگیها در بلندمدت سبب نادیده گرفتن قدرت مردم و تحقیر اراده ملی از سوی رژیم میشود و زمینههای برخورد را به شیوههای مختلف فراهم میسازد. غرور و خودبزرگبینی در تحرکات سیاسی سالهای آخر رژیم مبارک کاملا مشهود بود. برگزاری انتخابات پارلمانی 2010 مصر و تخلفات آشکار و بی پرده رژیم در این انتخابات، واقعیت غرور بیش از حد و نادیده گرفتن اراده و نظر ملت را از سوی این رژیم آشکار میساخت. در زمان حاکمیت مبارک چند انتخابات برگزار شد اما در تمامی این انتخابات امکان رقابت آزاد و عادلانه برای سایر احزاب و مخالفان فراهم نشد. حزب دولتی به سرکردگی مبارک با استفاده از تمامی امکانات دولتی و اعمال نفوذ در جریان انتخابات معمولا تنها حزب حاکم، پیروز انتخابات بود به گونهای که در آخرین مورد 6/18 میلیون نفر از شهروندان در انتخابات ملی شرکت کردند و97/93 درصد رای دهندگان حسنی مبارک را برای چهارمین دوره به عنوان ریاست جمهور انتخاب کردند. هنگامی که رژیمی اقتدارگرا با بحرانی مواجه میشود اغلب به دلیل فقدان سازوکارهای نهادین برای رفع بحران به روشهای منطقی برای گریز از آن دست میزند امری که از یکسو بحران را صرفا به تعویق میاندازد و از سوی دیگر رژیم حاکم را از طریق پیچیدهتر و دشوارکردن حلوفصل بحران و یا بحرانهای آینده تضعیف میکند. مصر در دهه گذشته از جمله بحرانخیزترین کشورهای خاورمیانه بوده است. بحرانهای سیاسی درکنار بحران اقتصادی ریشهدار و نیز بحران اجتماعی ناشی از دگرگونیهای اقتصادی و نیز تنزل جایگاه منطقهای آن جملگی بحران مشروعیت داخلی رژیم حاکم بر این کشور را تشدید میکرد. رژیم مبارک در طول سه دهه نشان داد که نه تنها توان و یا تمایلی به مرتفع ساختن بحرانهای متراکم داخلی نداشت بلکه با عملکرد ضعیف در عرصه مدیریت بحران به تعمیق این بحرانها کمک میکرد. رژیم مبارک در دو دهه 1980و 1990سرکوب و پسرفت دموکراسی را با بهانه مبارزه با ناامنیهای داخلی ناشی از مبارزه مسلحانه گروههای رادیکال توجیه میکرد. رژیم مبارک هیچگاه فعالیت مستقلانه احزاب را برنمیتابید و همواره از قدرتگیری آنها جلوگیری میکرد. در نتیجه عملکرد رژیم مبارک در مصر، احزاب سیاسی متعددی وجود دارند که پایگاه مردمی ندارند و بیشتر شبیه باشگاههای سیاسی هستند تا حزب به معنای متعارف آن. در واقع انتخابات و پارلمان، دو میدان برای مبارزهای نابرابر بین اپوزیسیونی ضعیف و حکومتی بود که تلاش میکرد از حرکت محدود به سمت دموکراسی در درجه نخست به عنوان یک سوپاپ اطمینان بهره بگیرد تا از این طریق بر نارضایتی فائق آید. از جمله اقداماتی که حکومت حسنی مبارک انجام داد توزیع نامساوی و نامطلوب ثروت میان شهروندان بود که تضادهای طبقاتی را شدت بخشید. توزیع ناعادلانه ثروت حاصل از سیاست های لیبرال اقتصاد بود و نهایتا باعث ظهور جنبش های اسلامی شد و بحران مشروعیت را تقویت بخشید. این بحران موجب نابسامانی و ناامنی در نظام سیاسی شد به طوری که این نظام دیگر قادر نبود خواستههای عمومی و همگانی را تامین کند.
دورنمای رویداد:
سرنگونی رژیم مبارک به معنای برقراری دموکراسی نیست و در صورت تحقق دموکراسی نیز نباید آن را پایان کار تلقی نمود؛ چرا که مردمسالاری یک جریان مستمر و سیاسی است و هر لحظه ممکن است دستخوش آسیب شود. در بین کشورهای عربی، اکنون مصر جلوتر از سایر کشورها است؛ زیرا دارای قانون اساسی مدون، احزاب نیمبند و تجربه انتخاباتی بوده و در دوران گذشته نیز رسانههای متعدد در آن وجود داشته است. همچنین برخی از نهادهای مدنی فعال وجود داشته و جریان اسلامگرایی در آن نیرومند است. همچنان که نتایج دو انتخابات اخیر نشان میدهد، اسلامگرایان، نقش اول را در آن ایفا کردهاند. با این وجود، نظامیها به شدت مانع استقرار دموکراسی در مصر هستند. در بین اسلامگرایان نیز اختلافات جدی وجود دارد. سلفیها که اصلاً دموکراسی را عین کفر میدانند به حد بالایی از آراء دست یافتهاند و این خود آغاز درگیری با اخوانالمسلمین خواهد بود. نخبگان هر کشوری در آغاز فرایند دموکراتیک کردن بسیار مهم هستند اما تداوم آن نیازمند یک جامعه مدنی نیرومند و تحکیم دموکراسی در افکار است. روابط جامعه / دولت مشابه بازی با حاصل جمع جبری صفر نیست. هم دولت و هم جامعه میتوانند با هم شکوفا شوند. درواقع هر دو باید با هم شکوفا شوند.
به صورت کلی در هیچ یک از ادوار تاریخی مصر یک کوشش جدی توسط دولتمردان برای پایهگذاری یک جامعه مردمسالار واقعی اعمال نشده است. ناصر به هیچ وجه نتوانست انتظارات نخبگان و تودهها را برآورده کند. وی یک نخبه نظامی اقتدارگرا بود که به هیچ وجه اعتقاد به وجود نظام مشارکتی و چند حزبی نداشت. در طی سالهای1976-1962 م «اتحادیه سوسیالیست عرب» تنها گروه سیاسی پذیرفته شده نظام بود. در دوره ناصر به رغم خواست روشنفکران هیچگونه انتخاباتی برگزار نشد و با توجه به حاکمیت ایدئولوژی میلیتاریستی بر ساختار سیاسی، دولت به هیچوجه خود را موظف به پاسخگویی حقوقی و سیاسی به محاکم و مردم نمیدانست. مصر در دوره سادات، کشوری در حال گذار بود. اولین نشانههای تکامل مردمسالاری رقابتی در مصر در سال 1976 م. با کوشش سادات برای ارائه یک نظام چندحزبی آغاز شد. اما تمام این تلاشها به دلیل ناکارایی نظام سیاسی و دیوان سالاری مرتبط با آن و همچنین نبود نهادهای مردمسالار مستقل به توفیق چندانی منتهی نشدند. در دوره حسنی مبارک سیاست آشتی ملی در پیش گرفته شد. در این دوره چند انتخابات برگزار شد اما در تمامی آنها، امکان رقابت آزاد و عادلانه برای سایر احزاب و مخالفان فراهم نشد. حزب حاکم با استفاده از تمامی امکانات دولتی و اعمال نفوذ در جریان انتخابات معمولا تنها حزب پیروز انتخابات بود.
[3] رضادوست، کریم، مردم سالاری در مصر؛ چالشها، موانع و محدودیتها، فصلنامه دانش سیاسی، پاییز و زمستان 1385، ص 127.