محمود باهوش فاردقی
مرکز بین المللی مطالعات صلح – IPSC
چکیده
حملهی ایالت متحده آمریکا به افغانستان بعد از یازدهم سپتامبر هرچند که اولین جلو گاه سیاست تهاجم نظام با اهداف مبارزه با تروریسم بود؛ اما همراه با آن، رهبران تصمیمساز ایالت متحده آمریکا درصدد گسترش نهادهای دموکراتیک در عرصه سیاسی، اجتماعی، ایجاد قانون اساسی جدید و… در این کشور برآمدهاند، ازاینرو در این پژوهش ما به دنبال این سؤال هستیم که حضور ایالت متحده آمریکا در افغانستان بعد از یازدهم سپتامبر و به ویژه در دوران جدید و ریاست جمهوری ترامپ چه تأثیر بر ثباتی سازی در افغانستان داشته است؟ در جواب میتوان گفت که به نظر میرسد که برخورد دوگانه آمریکا با گروهای افراطی در افغانستان، ضمن عدم توجه به برخی عوامل داخلی و خارجی و سنتهای بومی این کشور (افغانستان) سبب شده است تا روند ثبات و امنیت در این کشور به تدریج به پدیدهی غامضی بدل شود که حل و فصل آن نیازمند توجه بازیگران متعدد دخیل در این روند (اعم از بازیگران داخلی و خارجی) به عوامل متعدد درونزا و برونزایی است که در شکلگیری تحولات سیاسی_اجتماعی این کشور دخیل میباشند؛ هرچند به نظر میرسد سیاستهای آمریکا در این کشور در دوران ترامپ با تغییرات زیادی نسبت به دوران گذشته آن پیدا نکرده و روند سیاستهای ایالات متحده تداوم یافته است.
واژگان کلید: ایلات متحده آمریکا، افغانستان، ثبات، امنیت، پسایازدهم سپتامبر.
- مقدمه
سياست خارجي ایالت متحده آمريكا تا قبل از فروپاشي شوروي (پساجنگ سرد[1]) بهشدت متأثر از اين كشور و گسترش كمونيسم بود. با فروپاشي اين كشور بهنوعی سردرگمي در سياست خارجي ایالاتمتحده رخنه كرد. آمريكا ديگر رقيبي را براي خود نميديد و درصدد تدوين نظمي نوين برآمد، بهگونهای كه جرج بوش پدر بهکرات از آن سخن گفت. حادثه یازدهم سپتامبر زمينههاي تحقق اين امر را محقق ساخت. اين حادثه پايان دوره گذار در نظام بينالملل بود؛ زيرا با خلق و ايجاد دشمن جديدي به نام تروريسم زمينه را براي بهرهبرداري ایالت متحده آمريكا از اين دشمن و مداخله در نظام بينالملل فراهم كرد. رويدادهاي یازدهم سپتامبر هرچند وجهه دولت اين كشور را چه در داخل و چه در خارج لكهدار ساخت؛ اما با جهتدهی جديد در سياست خارجي اين دولت، شرايطي ويژه براي محافظهكاران در آمريكا پديد آورد تا هدفهاي سلطهجویانه و هژمونيگرايانه خود را با بهکارگیری نيروي نظامي پيگيري نمايند (صفوی و شیخیانی، 1389، ص. 8). در واقع برخی معتقد هستند سیاستی به کارگیری نیروی نظامی که در دوران بوش پسر برای حذف نیروهای افراطی و عوامل بستر آنها در افغانستان دنبال شد در دوران بعد از بوش نیز تداوم یافت، چنان که اوباما علارغم تاکید بر چندجانبهگرایی و تاکید بر مبارزه با تروریسم در افغانستان به عنوان اولویت آمریکا از میزان و حجم نیروههای نظامی در این کشور (افغانستان) به نحوی گستردهی نکاست و در دوران ترامپ نیز تلاش محسوسی برای خروج از این کشور انجام نپذیرفت و در واقع، آمریکا در دوران ترامپ نیز تا حدی سیاست اسلاف خود تداوم بخشید.
- سیاستهای لیبرال_دموکراتیک ایالاتمتحده آمریکا در افغانستان
ایالت متحده آمریکا با بیشترین تعداد نیرو و بهعنوان رهبر [2]جنگ افغانستان و عاملی که شروع حمله به افغانستان را اعلام کرد، بیشترین نقش در حوزههاي گوناگون از عملیات تا بازسازي[3]، دولتسازي و ملتسازي را به خود اختصاص داده است (حقپناه و عبدالملکی، 1392، ص. 178)؛ ازاینرو، برخی معتقدند سیاستهای آمریکا در این کشور ساختار و بستر موجود در این کشورها را تغییر داده و زمینهی کاهش تنش و ایجاد ثبات را فراهم آورده است؛ اما در مقابل برخی بر آن هستند که نكته تأملبرانگیز اين است كه ایالاتمتحده آمريكا در تلاش است كه از طريق بسيج نظامي فرقهها و طوايف افغان، تشكيلات نظامي براي مقابله با طالبان ايجاد كند، و این در حالي میباشد كه واضح است اين رويكرد در عمل خود به بيثباتي در زمینههای مختلف مثلاً سياسي و اجتماعي بيشتر اين كشور (افغانستان) منجر شده و موضوع بازسازي را به تأخير خواهد انداخت و درنتیجه فرايند تشكيل دولت مستقل در افغانستان را با چالش اساسي روبهرو خواهد كرد (جوادی ارجمند، 1387 و 1388، ص. 56).
ازاینرو، انباشته شدن قدرت در بطن جامعه، دولت را ناتوان از به زیر سلطه کشیدن آن یا همسنگی با آن میکند؛ زیرا که مرکز در سایهی قبایل قرار داشته و وفاداریهای قومی بهجای وفاداریهای ملّی مطرح میباشد و گاه آنها را تحتالشعاع قرار میدهد؛ بر این اساس، به سبب تقدم قبیلهای و هویت مبتنی بر آن، دولتها را در این کشور، قبیلهها تشکیل میدهد. به همین دلیل و به استناد تاریخِ این سرزمین، رفتار سیاسی پادشاهان و امیرانی که سعی در نیرومند ساختن دولت مرکزی جهت غلبه و تسلط بر قبایل نژادی مختلف داشتهاند، با ناکامی مواجه شده است؛ هرچند برخی از افراد معتقدند که استراتژی ایلات متحده آمریکا، ایجاد تشدید تنشها و تقویت اختلافات میان کشورهای منطقه با یکدیگر و با افغانستان و حتی درون کشورهای منطقه است و به همین دلیل در جهت تقویت همکاری و ثبات در منطقه حرکت نمیکند. ایالاتمتحده آمریکا در افغانستان ضمن بهرهگیری از ابزارهای نظامی ناتو، تلاش داشته است تا الگوی مبتنی بر یکجانبهگرایی را بهعنوان بستر قدرتسازی خویش قرار داده و مخالفت خود با کشورهای هدف را در این چارچوب در عمل پیاده کند؛ اما پیامد ناتوانی نیروهاي نظامی ائتلاف در مقابله با گسترش تحرکات شورشیان در جنوب این کشور به تقویت مواضع شورشیان و افزایش تلفات سربازان خارجی و درنهایت طراحی استراتژي جدید از سوي ایالاتمتحده براي پشتیبانی از سربازان خارجی را اجتنابناپذیر کرده است (رفیع و بختیاری جامی، 1393، ص. 39)و(قربانی، 1395، منبع اینترنتی).
- سیاستهای لیبرال_دموکراتیک آمریکا در افغانستان و ثبات و امنیت در این کشور
شرایط و زمینههای که در افغانستان طی سالها و قرون متمادی گذشته به تدریج شکل گرفته، بهخودیخود زمینهی برای مداخلات گستردهی نیروهای خارجی فراهم کرده و نظام افغانستان را به گونهی بیمارگونه و ناکارآمد بدل ساخته است. درواقع، مجموعهای از عوامل به نحوی درهم تنیده، روندی پیچیده را در این کشور شکل داده، که گلوی این کشور (افغانستان) را بهشدت فشار داده و نشان میدهند که برخلاف تصور برخی، وضعیت به گونهی نامطلوب به نظر میرسد؛ هرچند که در نظر برخی، افغانستان هرروز بیشتر و با شتاب غیرقابلباور، به سمت وخیمتر شدن اوضاع حرکت میکند؛ درواقع بعد از سقوط طالبان، مهمترين مسئله، پر کردن خلأ قدرت در افغانستان بوده است و این امر از نظرگاه برخی، راهی براي جلوگیری از تجربه تلخ دوران بعد از خروج شوروي بوده است، لذا ایالت متحده آمريكا و مجامع بينالمللي به ظن خود، درصدد ايجاد دولت مشروع با پايههاي وسيع در افغانستان برآمدن تا امر مذبور را تأمین کند (تاجیک و شریفی، 1388، ص. 38)و(دانش، 1390، منبع اینترنتی) و از تدوام بیثبات وعدم امنیت در ای کشور جلوگیری به عمل آید.
بنابراین و همانطور که بیان شد ایلات متحده آمریکا و متحدینش در این کشور (افغانستان) درصدد بودند تا با بسترسازی، ساختار مبتنی بر دولت برشکسته را از میان برداشته و با ایجاد بستر نوین، موجبات ایجاد دولت و دولتسازی را فراهم آورند تا از ساختار گذشتهی آن، که موید رشد افراطگرایی و تروریسم بوده جلوگیری به عملآورده و ثبات را جایگزین تنش و خشونت در این کشور کنند؛ هرچند، که آنگونه که باید نتوانسته به اهداف خود در ثبات و صلحسازی در این کشور دست یابد. چنان که سیاست سرکوب و مصالحه باهدف حفظ اولویتهای منافع آمریکا در افغانستان در ضمن بیتوجهی به پیامدهاي ناگوار جنگ بلندمدت براي نیروهاي بینالمللی هم چنان مورد پی گیری قرار گرفت؛ هر چند جنبهی سرکوب این استراتژي دوگانه، باگذشت زمان در مقابل شورشیان برخوردار از پایگاه وسیع در جامعه قومی_قبیلهای افغانستان ناکارآمد شد و باعث گسترش دامنهی جنگ و تغییر شکل مبارزه با سربازان خارجی گردید. از سوی، پیامدهای هم چون ناتوانی نیروهاي نظامی ائتلاف در مقابله با گسترش تحرکات شورشیان در جنوب کشور افغانستان، به تقویت مواضع شورشیان و افزایش تلفات سربازان خارجی انجامید و در نهایت سبب شد تا طراحی استراتژي جدید از سوي ایالاتمتحده براي پشتیبانی از سربازان خارجی اجتنابناپذیر گردد (رفیع و بختیاری جامی، 1393، ص. 39).
از سوی دیگر، باید دانست ثبات و امنیت و توسعه در افغانستان پدیدههای مرتبط هستند که تداوم این سه با کمک هم ممکن و میسر میشود و در واقع تلاشهای که آمریکا در جهت ثبات و ایجاد توسعه انجام داده یا میدهد بدون دستیابی به تفاهم میان گروههای موجود در این کشور و ایجاد صلح و امنیت ممکن نیست؛ بدین جهت، امنیت پیشزمینهی برای دستیابی به ثبات و توسعه در این کشور بوده است و به همین دلیل به ظن برخی عوامل درونزا بیش از عوامل برونزا امکان دستیابی به اهداف مذبور را امکانپذیر مینماید، هرچند که وضعیت این کشور (افغانستان) ازنظر امنیت، توسعه و ثبات متفاوت بوده است و مناطقی که به مقداری از ثبات و امنیت در این کشور دستیافتهاند، امکان بیشتری برای توسعه دارند و این در حالی است که هنوز مناطقی درگیر بحران و نیازمند امنیت هستند که این مسئله را میتوان در نقشه که در ادامه آمده مشاهده کنید و این موارد در حالی است که در گفتگوهای صلح میان افغانها، نبود حکومت در مناطق دورافتاده، ناامنی و مناقشه بهمثابهی محرک اصلی در درگیریهای نظامی محسوب میشود (گزارش سازمانهای مدنی افغانستان، 1392، ص. 2). برقراري صلح پایدار در افغانستان پس از خلع طالبان از قدرت، همزمان با خروج گسترده نیروهاي بیگانه، روي کار آمدن دولت جدید نامنسجم و انشعاب در صفوف رهبري شورشیان سبب شده تا پیچیدگی فرایند دستیابی به ثبات و امنیت در این کشور افزایش یابد، همچنان که با اوجگیری ناامنی و بیثباتیها در سالهاي اخیر در این کشور که حاصل برخورد دوگانه آمریکا با تروریسم براي ایجاد فشار بر نهادهای قدرت در این کشور با هدف پیگیری سیاستهاي استراتژیک[4] در برابر قدرتهاي منطقهاي بوده، میتوان این امر مشاهده نمود و این موارد در حالی بوده است که در سالهاي گذشته (سالهای بعد از حملهی آمریکا به افغانستان) هر یک از بازیگران خارجی با وجود تعهد به مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی، اهداف پنهانی تأثیرگذار بر امنیت و ثبات افغانستان را دنبال کردهاند که متضمن برهم زدن موازنه قدرت به نفع خود است (رفیع و بختیاری جامی، 1393، ص. 34) و این مسلماً تاثیرات منفی بر این کشور (افغانستان) برجای گذاشته است.
- نتیجهگیری
در واقع برخی معتقدند که پیشبرد طرح آشتی و مصالحه با شورشیان، بدون محاسبه نقش سازنده هر یک از گروههاي معارض و حامیان منطقهاي آنها محکومبه شکست است. اساساً درك اشتباه نیروهاي بیگانه از تحولات پیچیده قومی، مذهبی و ساختار ناهمگون جامعه و حکومت این کشور، اتحاد و یکپارچگی داخلی را در این کشور (افغانستان) متزلزل ساخته و شکافهای موجود در جامعه و ساختار قدرت در این کشور را تشدید کند (رفیع و بختیاری جامی، 1393، ص. 34). در واقع، تبعیض و تمایزات قومی حاکم بر جامعهی سنتی و قبیلهاي افغانستان، حکومت را در این کشور به براندازي حکومت و اقتدار مرکزي تشویق مینمود واز سوی سبب شد تا بیعدالتی و نابرابریهای موجود، رهبران اکثریت محروم در این کشور (افغانستان) را به سوی اجراي قوانین شریعت براي تمام مردم افغانستان بهصورت برابر سوق دهد و در این میان، این تحولات و حوادث سبب شد تا بنیادگرایان افراطی از فضای ایجادش شده در جهت ترویج ایدئولوژي رادیکال در میان جامعهی افغانستان بهعنوان ابزاري جهت تضعیف اقتدار مرکزي و نهادهاي تازه تأسیس آن و تقویت جایگاه خود در این کشور بهره بگیرند (رفیع و بختیاری جامی، 1393، ص. 38). بهاینترتیب شرایط مذبور، جامعهی این کشور (افغانستان) به سمت و وسوی چندپارگی و گسست سوق داده و عوامل دوام و بقای تمرکز قدرت و حفظ ثبات را در این کشور با مخاطره مواجهه میسازد و تغییر در روسای جمهور آمریکا و دستیابی ترامپ نیز نتوانسته تاثیر ملموس ایجاد نماید و این امور، مسلماً میتواند برای ثبات و صلح در منطقه تأثیرگذار و مخاطرهآمیز باشد. اساساً به ظن گروهی، دولتسازی در جامعه افغانستان بهصورت یک فرایند دورهی درآمده است که نمیتواند از این دوره باطل خارج شود، چراکه دولتسازی بهعنوان اساسی برای ثبات، امنیت و… در این کشور (افغانستان) بوده است و از سوی این عوامل خود زمینهی برای طی فرایند دولتسازی بودند؛ لاکن به دلیل وجود پارهای از چالشهاي موجود در افغانستان و ازجمله آن چالشهای بستری، ناامنی ایجادشده از جانب نوطالبان و سایر گروهها افراطی، ضعف اقتصادی و … ، این کشور (افغانستان) آبستن حوادث غیرمترقبهاي و مبهمی ساخته است که باید در آینده به نظاره آنها نشست (فلاح نژاد و امیری، 1394، ص. 147)؛ چنانکه این کشور بدون منابع نمیتواند برنامه خود را بهسوی توسعه در پیش بگیرد و از چالشهای پیش رو خود رهای یابد (Gleason and Krambs,2012, pp. 1)؛ البته در این میان نباید از نقش سازنده که برخی از بازیگران همچون جمهوری اسلامی ایران در تقویت ثبات و امنیت در این کشور و منطقه داشته و میتوانند داشته باشد غافل شد، چرا که علاوه بر نقش بازیگران داخلی، سیاست در این کشور (افغانستان) به نحوی بسیاری بارز و اساسی با سیاست برخی از همسایگان و بازیگران غیر داخلی گره خورده است و به نظر برخی سیاستهای آمریکا در دوران رئیس جمهور جدید (ترامپ) بیش از گذشته عدم توجه به جریانات داخلی این کشور (افغانستان) و نقش سایر بازیگران موثر و سازنده در منطقه را برجسته میسازد.
4‑1–نقشهی قابلیتهای امنیت، توسعه در افغانستان (بیور و اپاتوری، 1388، ص. 26).
- منابع ومآخذ
- بیرو، جین_فرانسوا و جیمز اپاتوری. (1388). گزارش افغانستان 2009 میلادی. بخش دیپلماسی عمومی سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو). مرکز اطلاعات و رسانههای حکومت افغانستان؛ nato.int.
- تاجیک، محمدرضا و علیرضا شریفی. (1388). موانع گفتماني دموكراسي در افغانستان. مجلهی علوم سیاسی. سال دوازدهم. شمارهی چهل و ششم. صص. 62_35.
- دانش، ضیاء. (1390). ریشههای ناامنی افغانستان؛ توطئههای خارجی و ضعفهای داخلی. http://www.dailyafghanistan.com/opinion_detail.php?post_id=122571.
- حقپناه، جعفر و روحالله عبدالملکی (1392). مشارکت بریتانیا و ایالاتمتحده در افغانستان پس از یازدهم سپتامبر و دلایل ناکامی آن. فصلنامه مطالعات راهبردی. شمارهی شستم، صص 195-171.
- جوادی ارجمند، محمدجعفر. (1387و1388). تحركهاي طالبان و تأثير آن در روابط پاكستان. افغانستان و آمريكا. مجلهی مطالعات اوراسياي مركزي. مركز مطالعات عالي بينالمللي دانشكده حقوق و علوم سياسي، سال دوم. شمارهی سوم. صص 60-43.
- رفیع، حسین و محسن بختیاری جامی. (1393). چالشهای صلح در افغانستان. فصلنامه آسیاي مرکزي و قفقاز. شمارهی هشتاد و هشتم.
- صفوی، سید یحیی. (رحیم) و عبدالمهدی شیخیانی (1389). اهداف کوتاهمدت و بلندمدت ایالاتمتحده آمريكا در تهاجم نظامي به افغانستان. فصلنامه جغرافیایی انسانی. سال دوم. شمارهی سوم.
- فلاح نژاد، علی و علی امیری. (1394). روابط ایران و افغانستان؛ همگرایی یا واگرایی. فصلنامه مطالعات سیاسی. سال هشتم. شمارهی بیست و نهم. صص 150_125.
- قربانی، علیرضا. (1395). نقش همسایگان در امنیت افغانستان. http://www.yjc.ir/fa/news.
- گزارش سازمانهای مدنی افغانستان. (1392). نقشه راه صلح جامعه مدنی افغان برای نامزدان ریاست جمهوری. aihrc.org.af.
- Gregory, Gleason & Timothy A. Krambs. (2012). Security Insights: Afghanistan’s Neighbors and Post-Conflict Stabilization.
[1] Post_Cold World
[2] Leader
[3] Reconstruction
[4] Strategic
واژگان کلیدی: بررسی ، سیاست، ایالاتمتحده آمریکا ،افغانستان ، ایجاد ثبات ، امنیت ، پسایازدهم سپتامبر